alt
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 61

موضوع: متن های زیبای انگلیسی با ترجمه فارسی

  1. 5,029 امتیاز ، سطح 20
    95% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 21
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/10/13
    محل سکونت
    هر جایی که دلم خوش باشه
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    5,029
    سطح
    20
    تشکر
    31
    تشکر شده 85 بار در 22 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #11 1388/10/19, 17:36
    When you were born, you were crying
    And everyone around you was smiling
    Live your life so at the end
    You’re the one who is smiling and everyone
    Around you is crying
    وقتی كه به دنیا آمدی، تو گریه می كردی
    و اطرافیانت لبخند به لب داشتند
    آنگونه باش كه در پایان زندگی
    تو تنها کسی باشی که لبخند بر لب داری
    و اطرافیانت گریه می كنند
    4 کاربر مقابل از tanha عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. آپامه, r8041, tanhaei50, ثانیه های سنگین
    tanha آنلاین نیست.

  2. 5,029 امتیاز ، سطح 20
    95% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 21
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/10/13
    محل سکونت
    هر جایی که دلم خوش باشه
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    5,029
    سطح
    20
    تشکر
    31
    تشکر شده 85 بار در 22 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #12 1388/10/19, 17:36
    Please send this message to those people
    (Who mean something to you (I JUST DID
    To those who have touched your life in one way or another
    To those who make you smile when you really need it
    To those who make you see the
    Brighter side of things when you are really down
    To those whose friendship you appreciate
    To those who are so meaningful in your life
    لطفاً این پیام را به كسانی بفرست
    كه برایت ارزشی دارند (همان طور كه من این كار را كردم)
    به كسانی كه به طرق مختلف در زندگیت تأثیر داشته اند
    به كسانی كه وقتی نیاز داشتی لبخند به لبانت نشاندند
    به آنهایی كه وقتی واقعاً ناامید بودی
    دریچه های نور را نشانت دادند
    به كسانی كه به دوستی با آنها ارج می گذاری
    و به آنهایی كه در زندگیت بسیار پرمعنا هستند
    6 کاربر مقابل از tanha عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. chief, آپامه, r8041, tanhaei50, taraneh, ثانیه های سنگین
    tanha آنلاین نیست.

  3. 5,029 امتیاز ، سطح 20
    95% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 21
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/10/13
    محل سکونت
    هر جایی که دلم خوش باشه
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    5,029
    سطح
    20
    تشکر
    31
    تشکر شده 85 بار در 22 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #13 1388/10/19, 17:37
    ببخشيد
    هيچكدوم از اينهايي كه نوشتم مال خودم نبود از يكي از دوستام توي اسپشيال كمك گرفتم اون برام فرستاد من هم تقديم كردم به همتون ببخشيد

    Don't count the years, count the memories
    سالها را نشمار، خاطرات را بشمار
    6 کاربر مقابل از tanha عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. chief, آپامه, payamtanha, r8041, tanhaei50, ثانیه های سنگین
    tanha آنلاین نیست.

  4. 18,675 امتیاز ، سطح 41
    70% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 275
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1387/04/23
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    757
    امتیاز
    18,675
    سطح
    41
    تشکر
    2,876
    تشکر شده 3,105 بار در 871 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #14 1388/10/19, 18:45
    ممنون...از این بهتر نمیشه
    4 کاربر مقابل از آیدا عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. chief, آپامه, tanhaei50, ثانیه های سنگین
    دست از طلب ندارم تا کام من برآید ...

    http://www.aida.special.ir
    آیدا آنلاین نیست.

  5. 23,089 امتیاز ، سطح 46
    54% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 461
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/07/08
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    601
    امتیاز
    23,089
    سطح
    46
    تشکر
    5,531
    تشکر شده 3,552 بار در 1,261 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #15 1388/10/22, 16:57
    You have to live moment to moment, you
    Have to live each moment as if it is the
    Last moment. So don’t waste it in
    Quarreling, in nagging or in fighting.
    Perhaps you will not find the next
    Moment even for an apology.

    از لحظه به لحظه زندگی کردن گريزي نيست.
    بايد هر لحظه را چنان زندگی كني كه گویي واپسين لحظه است.
    پس وقت را در جدل،گلايه و نزاع تلف نكن.
    شايد لحظه بعد حتي براي پوزش طلبي در دست تو نباشد.
    5 کاربر مقابل از tanhaei50 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. chief, r8041, taraneh, ثانیه های سنگین, مبین
    بوسه زد باد بهاري به لب سبزه به ناز
    گفت در گوش شقايق، گل نسرين صد راز
    بلبل از شاخه گل داد به عشاق پيام
    كه در آييد به ميخانه عشاق نواز
    tanhaei50 آنلاین نیست.

  6. 23,089 امتیاز ، سطح 46
    54% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 461
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/07/08
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    601
    امتیاز
    23,089
    سطح
    46
    تشکر
    5,531
    تشکر شده 3,552 بار در 1,261 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #16 1388/10/22, 17:03
    **چند دعـــــــــــــــا**

    I asked god to give me happiness
    God said: no, i give you blessings
    happiness is up to you

    گفتم خدایا مرا خوشبخت کن.فرمود:نعمت از من،خوشبخت شدن از تو.


    I asked god to take away my habit
    God said no it is not for me to take away,but for you to give it up
    از خدا خواستم عادت های زشت را ترکم بدهد.
    خدافرمود:خودت باید آن ها را رها کنی.

    I asked god to make my handicapped child whole
    God said no, body is only temporary
    از او درخواست کردم فرزند معلولم را شفا دهد.فرمود: لازم نیست،
    روحش سالم است،جسم هم که موقت است.


    I asked god to make my spirit grow
    God said no, You must grow on your own but i will prune you to make you fruitful
    از او خواستم روحم را رشد دهد.فرمود: نه تو خودت باید رشد کنی. من فقط شاخ و برگ اضافی ات را هرس می کنم تا بارور شوی.

    I asked god for all things that i might enjoy life
    God said no, I will give you life, so that you may
    enjoy all things
    ازخداخواستم کاری کندکه اززندگی لذت کامل ببرم.فرمود:برای این کارمن به توزندگی داده ام

    I asked god to help me love others
    as much as he loves me
    God said: Ahah, finally you have the ide
    از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست داردمن هم دیگران را دوست بدارم.
    خدا فرمود: آها بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد.
    4 کاربر مقابل از tanhaei50 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. chief, r8041, ثانیه های سنگین, مبین
    بوسه زد باد بهاري به لب سبزه به ناز
    گفت در گوش شقايق، گل نسرين صد راز
    بلبل از شاخه گل داد به عشاق پيام
    كه در آييد به ميخانه عشاق نواز
    tanhaei50 آنلاین نیست.

  7. 51,207 امتیاز ، سطح 70
    5% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,343
    36.6% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1387/05/22
    محل سکونت
    IRAN
    نوشته ها
    2,022
    امتیاز
    51,207
    سطح
    70
    تشکر
    12,932
    تشکر شده 12,418 بار در 4,245 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #17 1388/10/23, 00:21
    مارال حون کاش این مطالبو تو کتابخونه میزاشتی
    .
    اینجا
    3 کاربر مقابل از آپامه عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. tanhaei50, ثانیه های سنگین, مبین

    عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی


    نغمه ی دل
    آپامه آنلاین نیست.

  8. 23,089 امتیاز ، سطح 46
    54% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 461
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/07/08
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    601
    امتیاز
    23,089
    سطح
    46
    تشکر
    5,531
    تشکر شده 3,552 بار در 1,261 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #18 1388/10/23, 14:09
    If all my friends were
    to jump off a bridge
    I wouldn't jump with them
    I'd be at the bottom to
    catch them.

    اگر تمام دوستام بخوان از یه پل رد بشن،
    من با اونا عبور نخواهم کرد،
    بلکه اون طرف پل خواهم بود برای کمک به اونا
    2 کاربر مقابل از tanhaei50 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ثانیه های سنگین, مبین
    بوسه زد باد بهاري به لب سبزه به ناز
    گفت در گوش شقايق، گل نسرين صد راز
    بلبل از شاخه گل داد به عشاق پيام
    كه در آييد به ميخانه عشاق نواز
    tanhaei50 آنلاین نیست.

  9. 23,089 امتیاز ، سطح 46
    54% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 461
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/07/08
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    601
    امتیاز
    23,089
    سطح
    46
    تشکر
    5,531
    تشکر شده 3,552 بار در 1,261 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #19 1388/10/23, 14:28
    Three things in life that never fail
    True Love
    Determination
    Belief

    سه چیز که هرگز شکست نمی خورد:
    عشق حقیقی
    اراده
    اعتقاد
    2 کاربر مقابل از tanhaei50 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ثانیه های سنگین, مبین
    بوسه زد باد بهاري به لب سبزه به ناز
    گفت در گوش شقايق، گل نسرين صد راز
    بلبل از شاخه گل داد به عشاق پيام
    كه در آييد به ميخانه عشاق نواز
    tanhaei50 آنلاین نیست.

  10. 23,089 امتیاز ، سطح 46
    54% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 461
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/07/08
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    601
    امتیاز
    23,089
    سطح
    46
    تشکر
    5,531
    تشکر شده 3,552 بار در 1,261 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    داستانی زیبا

    #20 1388/10/23, 14:37
    My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment

    مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
    She cooked for students & teachers to support the family.
    اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
    There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.
    یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
    I was so embarrassed. How could she do this to me?
    خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
    I ignored her, threw her a hateful look and ran out.
    به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
    The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"
    روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره
    I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.
    فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
    So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"
    روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
    My mom did not respond...
    اون هیچ جوابی نداد....
    I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.
    حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .
    I was oblivious to her feelings.
    احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
    I wanted out of that house, and have nothing to do with her.
    دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
    So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.
    سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
    Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.
    اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
    I was happy with my life, my kids and the comforts
    از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
    Then one day, my mother came to visit me.
    تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من
    She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren.
    اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
    When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.
    وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر
    I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"
    سرش داد زدم ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا
    And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.
    اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
    One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .
    یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
    So I lied to my wife that I was going on a business trip.
    ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .
    After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.
    بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .
    My neighbors said that she is died.
    همسایه ها گفتن که اون مرده
    I did not shed a single tear.
    ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
    They handed me a letter that she had wanted me to have.
    اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
    "My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.
    ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
    I was so glad when I heard you were coming for the reunion.
    خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
    But I may not be able to even get out of bed to see you.
    ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم
    I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.
    وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
    You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.
    آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی
    As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.
    به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
    So I gave you mine.
    بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
    I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.
    برای من افتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
    With my love to you,
    با همه عشق و علاقه من به تو
    کاربر مقابل از tanhaei50 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: مبین
    بوسه زد باد بهاري به لب سبزه به ناز
    گفت در گوش شقايق، گل نسرين صد راز
    بلبل از شاخه گل داد به عشاق پيام
    كه در آييد به ميخانه عشاق نواز
    tanhaei50 آنلاین نیست.

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •