سلام
خیلی خیلی ممنونم از همه دوستانی که لطف کردند و داستانی که نوشته بودم رو نقد کردند.
چشم. سعی میکنم رعایت کنم. لطف کردید. بسی بسی سپاس
نازدل جانم، شما به من لطف دارید انجام وظیفه است
درسته! من اول فکر کردم فردی که رو صندلی چرخداره آقاست و وقتی داستان رو فرستادم متوجه شدم که دیگه حسش نبود تغییر بدم
درست میگید. از دستم در رفته
در مورد جمله هم، حق با شماست. درستش میکنم
بازم بسی بسی ممنونم
ممنونم از لطفتون. چون میخواستم خیلی بلند نشه، توضیحات اضافی ندادم تا هر کی هر جور که میخواد تصور کنه خیلی ممنونم از حسن نظرتون
بسی سپاس. در مورد دیالوگها درست میگید دقت نکردم
پاک کردن اشک رو خواستم همینجور یه صحنهای ساخته باشم خودمم نمیدونم
اتفاقا خودم هم به این قضیه مشکوکم. یعنی چون حافظه ام ضعیفه، نمیدونم چیزی که الان دارم تصور میکنم، از فکر خودمه یا از چیزایی که قبلا دیدم و خوندم و خودم زیاد به این نکته که شما گفتید فکر میکنم. ولی سعی میکنم بیشتر دقت کنم
بازم خیلی خیلی ممنونم
ممنونم نیلوفر جان! خوب میخواستم هیجان بدم دیگه قبول دارم که اتفاقات خیلی پخته نبود. شما لطف داری. بسی سپاس از محبتت
من کلا با داستانهای شما ارتباط حسی برقرار میکنم و خب قلمت هم زیباست و دوست دارم
چیزی که به ذهنم میرسه یکی ارتباط بین اتفاقاته؛ این جا به جا شدن دو نفری که در حال گفتگواند و همینطور موقعیت مکانی به طور گسسته رخ میده و تو روند خوندن داستان یه کم مشکل ایجاد میکنه. مثلا اونجایی که زنگ در به صدا میاد تا گفتگوی احسان و خالهاش به نظرم اگر کمی توضیح اضافه میشد بهتر بود. یا مثلا قبل از ورود به خانهشان، به حرکت از خانه خاله اشاره میشد خوب بود.
شاید اون کلیک آخر هم وجودش لازم نباشه، چون توصیف صحنه همون رو تداعی میکنه
داستانت رو دوست داشتم
بازم ممنونم از همه دوستان که ازشون چیزای جدید یاد میگیرم
موفق باشید