[smilie=row__1653.gif] [-o<
دود بر می خاست از آن ناله هایی که نمی دانم کجا را سوخت
چشم می کوشید تا نگذاردش تنها و آبش ناخدا را سوخت
جاده می رفت از کنار جویبارش تا هزاران گریه آنسو تر
اشک می نوشاند بر من جام ها تا جرعه ها را سوخت
دست در زنجیر تنهایی و پا در راه و چشمان داغداری کور
چه تدبیری نکردم تا که غم رویای ما را سوخت
به دنبال کدامین رخنه گاه امروز باید تا سحرگاهان بگرید عشق
که شمس آسمانی هم نمی داند ازل تا انتها را سوخت
من امشب اشک هایم را برای ابرهای تشنه می خوانم
که می دانم جدایی از کدامین جاده آمد ماجرا را سوخت
و یا یک پله بالاتر زمان را میگدازم با غریو آه
که هر بار آمد و رفتش یکی پر از خدا را سوخت
به دنبال هزاران اشک ناپیدای چشمانم بجو عشقی
که تنهایی به تکرار آمد از بالین من یک مدعا را سوخت
کاربر مقابل از امير تنها عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: Shabgard
كسي كه براي عشق خميازه كشيد خوابش ابدي خواهد شد .
مثل بغض ِ پرنده ای ترسو
می خورد زجر جیک جیکش را
ترس از یک نگاه گم کرده
در سرت واژه ی رکیکش را
مثل نوزاد غسل تعمیدی
دور چندین ملافه می پیچد
یک صلیب شکسته می خواهد
در خودش هی کلافه می پیچد
در سرش گیج می رود خانه
روی این تخت ها نمی خوابد
قرص های همیشگی در تو
می خورم یا نمی خورم شاید
نشئگی عمیق احساست
توی این زندگی برعکس و
«ی گ د نَ ز»خودش که پیدا شد
توی جیب ِ زنیـــــ/که درعکس و...
فحش های که،هی خودت هستی
احمق ِبی شرف زن هرزه
گمشو از خاطرات دورم که
گمشو از من برو، تو با فرضه ...
ابتدای کلام ها مردن
لابه لای خطوط اِنجیلی
مادرم مریم مقدس بود
پدرم پشت هم مرا سیلی...
موی بور زنی که در فکرت
باز کرده دوباره نیشش را
پشت هم باد /می خورد حالا
قرص های روان پریشش را
خودکشی پرنده ای ترسو
خبری که...که می کند جلبش
روی تختی که خواب می کردی
یک صلیب شکسته در قلبش
حميده حميدرضا پور
کاربر مقابل از سميرا عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: امير تنها
زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت...
دل تو را دادمچو ديدم روي تو
كز همه خوبان پسنديدم تو را
دلفريبان جهان را يك به يك
ديدم و از جمله پسنديدم تو را
گر جفا راندي نكردم شكوه ي
ور خطا كردي نپرسيدم تورا
خون من خوردي و بخشودم گنه
جان طلب كردي و بخشيدم تورا
رفتي و اخر شكستي عهد خويش
كاش از اول نميديدم تو را
کاربر مقابل از سپیدار999 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: امير تنها
دل در گذاربیداری هزار شب را نخفته مرد ، او باری
به یک شبش سر صحبت برای عشق گشود
هزار لحظه نشست انتظار را بی سود
برای یک شب دیگر سخن ز رنجش بود
چو تیره گی دل لاله سوخت ، لب احساس او ز بی یاری
از امشبش به شبی دیگر او همه بیدار
چو خاک نیمه فسرده در انتظار بهار
بساخت بر سر هر شبنمی گلی بی خار
شب از پی شب دیگر غم از پی غم پیش ، گذار دور جوانی به فصل بیماری
در آن نفس که دگر فرصت نگفتن بود
هزار آه کشید و ز دست عشق آسود
دگر به اوج رسید و رهی نمی پیمود
به چشم های زمین خیره شد در اوج هوا ، نفس کشید دوباره امیر غمخواری
شکست پنجره فرصتی که بودش یار
رسید " آه نیامد " دوباره بر دل زار
شکست دار وجودش نماند پودی و تار
نوشت بر سر برگی شکایت از دلدار
نگفتی از پی روز دگر بیایم زود ، نگفتمت که بمانم تو گفتی ام آری
كسي كه براي عشق خميازه كشيد خوابش ابدي خواهد شد .
پشت ستون لحظه ها
عشقی پنهان است
اما
هر چه می گردم
خبری نیست
تنها صدا صدا
صدا دیوانه ام می کند
کنج تنهایی دلم
غربتی مهمان است
هر چه می گذرد آشناترش می یابم
ابرهای زاینده
در نگاه او هیچند
طغیانی است برای خود
اما خاموش
پشت تنهایی ها
کودکی تنها تنها
تنها در انتظار رویایی پریشان است
كسي كه براي عشق خميازه كشيد خوابش ابدي خواهد شد .
سبز در سبز جهان فصل بهار
طعمها صف پي صف تابستان
رنگها از پي هم نوبت مرگ
حلقه در حلقه عقيق باران
دست در دست نسيم فصل خزان
فرصت سبز را پايان
ـــ آب ؛ طوفان
موج در موج
خروش است و خروش ـــ
نيست پيدا قاصدك يا انسان
آب و آتش ؛ باران
ديده و دل ؛ گريان
سوز و سرما اين است
خنده هايي پنهان
گريه اي بي پايان
كسي كه براي عشق خميازه كشيد خوابش ابدي خواهد شد .
شايد بهتر بود بعد از شعر قشنگ قيصر امين پور نمي نوشتم اما خب نوشتم ديگه ببخشيد
می دونی شهرا عجیبن
عاشقا توشون غریبن
آدما رنگ فریبن
میکنن دل زمین رو
سنگها رو روهم می زارن
میرن اون بالا می شینن
خاک و آهن رو می بینن
شهرشون پایه نداره
قدشون سایه نداره
هر چه هم عشقو ببینن
دلشون مایه نداره
پایه ی شهر تو بلنده
دیواراش زنجیر و بنده
عاشقا میان میشینن
تا که لطفت رو ببینن
می کنن از تو تقاضا
می خوان از مهر تو امضا
که یه بند کوچلو هم
بزنی بر دل پر غم
گرشو کور بزنی تا بشه محکم بند قایق
تا که تو ساحل عشقت بشه آروم دل عاشق
می دونی شهرا بزرگن
آدما شبیه گرگن
بین این برجا و بارو
می شه غمگین دل آهو
جای آهو تویه دشته
آخه اونجا یه بهشته
تو به گلها آب دادی
سر سرو و تاب دادی
تویه اونجا راه رفتی
براشون قصه ها گفتی
دل شهر تو بزرگه
دشمن شغال و گرگه
تویه شهرت یه قناری
می کنه صبح رو بهاری
منم امروز یه غریبم
که اسیر یه فریبم
لای آهن لای آجر
می زارن قلبم و شاید
جونمم ازم بگیرن
تو نسیمی تو یه دشتی
دشمن تمام زشتی
چشایه شهر تو زیباست
سرخ و زرده مثل میناست
چشای شهر تو باعث شده دنیا زنده باشه
تویه دشتا غنچه باشه
رو درختا خنده باشه
تویه دنیای محبت دل من پرنده باشه
دست شهرت رو می بوسم
سرم افتاده به خاکت
تا یه بند کوچلو هم
بزنی به دست و پاهام
نرونی منو که بی بند
آهو گم می شه تو دنیا
خسته و غریب و تنها
شکار دشمنا می شه
كسي كه براي عشق خميازه كشيد خوابش ابدي خواهد شد .
يادته گفتي شبامو رنگي مي كني
چرا رفتي پس ؟
حالا شبام سياهه
عشق من بيا
به من بفهمون کجای سرنوشتم ؟
دارم میرم جهنم یا راهی بهشتم ؟
از این دو راهی دل خوشی ندارم........
یا می خورم به پاییز یا میرسه بهارم.........؟
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)