جاده بی انتها افسون عشق است
زيبايي ام را پاياني نيست
وقتي كه در چشمان تو به خواب مي روم
و هراس كودكانه ام را از يا د مي برم
در عطري كه از تو بر سينه دارم
چه بي پروا دوستت دارم
و چه بي نشان تو را گم ميكنم
وقتي كه دروغ ميگويم
به زني كه در چشمهاي من تو را جستجو ميكند
و مردي كه هر روز از نام تو ميپرسد.
تاکی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
بس كه جفا ز خار وگل ديد دل رميده ام
همچو نسيم از اين چمن پاي برون كشيده ام
شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد
گشت بلاي جان من عشق به جان خريده ام
حاصل دور زندگي صحبت آشنا بود
تا تو ز من بريده اي من ز جهان بريده ام
تا به كنار من بودي بود به جا قرار دل
رفتي ورفت راحت از خاطر آرميده ام
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام
چون به بهار سر كند لاله ز خاك من برون
اي گل تازه ياد كن از دل داغديده ام
يا ز ره وفا بيا يا ز دل رهي برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسيده ام
باز امشب غزلی كنج دلم زندانی است
آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است
هيچ كسی تلخی لبخند مرا درک نكرد
های های دل ديوانه ی من پنهانی است
آنقدر با من و از من دوري که خدا مي داند
و خدا مي بيند معبد تنهايي دل را
و کجا خواهد رفت دل من
شايد تو بيايي روزي
و بيايي روزي
و بيابي نشاني از من
و پشت پا نزني بر اين دل
که دل مي داند
با من و از من دوري
و چقدر تنهايم
و تو خوب مي داني
دل من دريايي ست
نه به وسعت
که به اندازه ي يک قطره ي آب
که عطش را فرو مي بلعد
وچقدر عاشق آن لحظه ي باراني ام
که بغضم به لب پنجره ي تنهايي مي بارد
تاکی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)