مرجع : روزنامه اطلاعات
نويسنده : محسن حسيني طاها
تنهايي به سرآمد و اين روزها طعم شيرين زندگي را درکنارانساني همدرد تجربه ميکنم. مدتي است که اشتياق تنهايي کوتاه مدتي را داشتم.
شايد اين حرف اززبان کسي که روزهاي نخستين زندگي را ميگذراند کمي عجيب ونگران کننده به نظر برسد، اما شوق اين تنهايي به خاطر آن بود که بتوانم درمحفل اشک وشوق و شعر و بيآنکه مجبورباشم دليل گريستنم را براي همسفرمهربان زندگيام توضيح دهم به اين رويداد مهم بينديشم واوج احساسم را برقلم جاري کنم.
امروز اين فرصت دست داد ومن با واژهها تنها شدم .چقدر کلمات به نظرم غريب ميآيند ومن ميترسم که هيچ کدام نتوانند رسانه خوبي براي نشان دادن شادماني يک معلول جسمي ـ حرکتي ازشروع زندگي مشترکش باشد.
شايد اين اندازه شادماني وسرور براي آغاز زندگي مشترک ازسوي خود فرد درفرهنگ ملي ومذهبي کمي ناشايست به نظر برسد، اما ميخواهم اين هنجارشکني را به فهرست تمامي هنجارشکنيهاي زندگيم بيفزايم وبازهم تمامي طعنهها وبدفهميهارا به جان بخرم و درشروع زندگي مشترکم عاشقانه وپيروز مندانه بنويسم.
مي خواهم به پاس اين شروع عاشقانه نام يادداشتم را ازنام کتاب همسرم وام بگيرم وشايد دليل کارم اين باشد که علت بغضها و اشکهاي بياراده اين روزها رابيان سازم و اين بار من به او بگويم: چرا صورتم خيس ميشود؟
عزيزم
زندگي من وتو به گونهاي گذشت که دلايل بسياري براي خيس شدن صورتمان داشتيم وعزيزانمان نيز به واسطه همراهي وحمايت بي دريغ از ما بااين حالت نا آشنا نيستند ودريغا که کم هستند افرادي از ما بپرسند چرا صورتمان خيس ميشود؟
همه مادرجامعهاي زندگي ميکنيم که کوچکترين تفاوت را تاب نميآورد وبا تمسخر وترحم با آن روبرو ميشود وبه هرمرحله جديدي از زندگي که وارد ميشويم بايد پاسخ نگاههاي متعجب وحيران بيشتري را بدهيم.
از تحصيل گرفته تا اشتغال وازعشق ورزيدن ودوست داشتن گرفته تا ازدواج. آري ازدواج. در جامعهاي که بسياري به دليل معلوليت، عشق ورزيدن و ازدواج را براي ما ضروري نميدانند و مشاوراني عالم نما اين کاررا غيرممکن ميشمرند و هر دو دسته به گونهاي هويت عاشقانه و انساني ما را زير سؤال ميبرند چه دشواراست دل دادن دو معلول به يکديگر وچه دشوارتر جلب رضايت همگان براي رسيدن به هم ودردا که دراين مسير پرنشيب و فراز، باز هم کسي از ما نپرسيدچرا صورتمان خيس ميشود؟
به همين دليل جشن ما فقط جشن ازدواج ورسيدن به يکديگرنيست .جشن پيروزي است.جشن پيروزي برباورهاي غلط جامعه که تنهايي راسرنوشت محتوم ما ميدانست.
آري، عزيزم باز هم صورتم خيس ميشود، اما اين بار نه به خاطر فردي ناآگاه در خيايان که با اسکناس صدتوماني به سويم ميآيد وقصد ترحم و دلسوزي بيجا دارد. بازهم صورتم خيس ميشود اما اين بار نه به خاطر کودکان دبستان که تورا هل ميدادند وزخمي راهي خانه ميکردند.اين باربه خاطر فرياد پدرم واشک مادرم که سعي داشتند عليرغم تمامي کوته فکريها، فرزند معلولشان زندگي کندو از آن لذت ببرد صورتم خيس نميشود .
اين بارصورتم خيس ميشود براي آنکه به آرزوي ديرينهام رسيدم و در هواي خانه کوچکم زني نفس ميکشد که با معلوليت ،مشقت و مبارزه بيگانه نيست. اين بار اشکي صورت مرا خيس ميکند که سالها آرزو داشت با دستاني مهربان وکمي ناتوان انساني چون تو از روي گونه پاک شود که به خاطر معلوليت درحاشيه زندگي نمانده وبه متن واصل زندگي رسيده است. با تو بودن چه زيباست.
سيدمحسن حسيني طاها