[IMG]گرگ های درون - گرگ های درون
null
سرخپوستی پیر به نوه ی خود گفت:« فرزندم، در درون هر انسان دو گرگ زندگی می کند. یکی از این گرگ ها شیطانی به تمام معنا، عصبانی، دروغگو، حریص، حسود و پست است؛ اما گرگ دومی خوب مهربان، آرام، خوشحال، امیدوار، متواضع، راستگو و درستکار است. این دو گرگ پیوسته با هم در جنگ و ستیزند.» پسر کمی فکر کرد، سپس پرسید:« پدر بزرگ! کدام یک از آنها در این جنگ پیروز می شود؟» پدربزرگ لبخندی زد و گفت:« هر کدام که تو به او غذا بدهی!»
انسان نیمی فرشته و نیمی دیو است، تا با او چگونه رفتار شود. زکریای رازی
Narvansoft.ir تقلید بدون تفکر - تقلید بدون تفکر
null
در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه ی راهب ها، مزاحم تمرکز آنها می شد. از این رو استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد، یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد. این روال سال ها ادامه پیدا کرد… سال ها بعد، استاد بزرگ در گذشت؛ اما حال و روز گربه همان بود تا اینکه گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تااصول مراقبه را درست به جای آورده باشند! بعدها استاد بزرگ دیگری، رساله ای نوشت در باب اهمیت بستن گربه به درخت در هنگام مراقبه!!!
تقلید بدون تفکر، تباهی است.برنارد شاو
Narvansoft.ir ثروتمند - ثروتمند
null
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.
Narvansoft.ir[/IMG]