دیروز پای برنامه "نقطه های برجسته" نشسته بودم و به سوالات سست و تکراری مجری از یک مهمان دیگر گوش می دادم. ایشان خانمی بودند که در هفده هجده سالگی دچار "ام اس" شده بود. غمگین شدم وقتی شنیدم متأهل بوده و شوهرش به دلیل بیماری رهایش کرده. اما وقتی گفت بچه دارد و با قانونی ناعادلانه او را نمی بیند، چشمانم نمناک شد. هنوز از شوک این دو حادثه خارج نشده بودم که خاطره به آشنایی مهمان با کتاب "ام اس دوستی نامهربان" و انجمنهای کمک به معلولین رسید. یعنی برخورد با سایر افراد دارای "ام اس". توقع نداشتم. توقع نداشتم که از یک معلول بشنوم با دیدن معلولین بدتر از خود خدا را شکر می کند!!!
در گذشته هرگاه معلولی از خودم بدتر را می دیدم تا چند روزی بهم می ریختم. چنان که از رفتن به آسایشگاه کنار مدرسه پریشان می شدم. حتی 2سال پیش که به دیدن دوستانم رفتم، توی فضای سبز حیاط ایستادم و به آنها خبر دادم که می خواهم ساعاتی ببینمشان.