alt
صفحه 1 از 14 12311 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 139

موضوع: داستانک نویسی

  1. 51,207 امتیاز ، سطح 70
    5% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,343
    36.6% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1387/05/22
    محل سکونت
    IRAN
    نوشته ها
    2,022
    امتیاز
    51,207
    سطح
    70
    تشکر
    12,932
    تشکر شده 12,418 بار در 4,245 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    داستانک نویسی

    #1 1390/08/30, 15:23
    سلام دوستان
    مدتیه که می خواستم این تاپیک رو ایجاد کنم، منتها نمی شد. به دلیل مشغله و ...

    در این تاپیک ممنون می شم دوستانی که به نویسندگی علاقه دارند و کسانی که مانند پپر و آیدا و مونا و خیلیای دیگه که الان حضور ذهن ندارم و می دونم قلم خوبی دارن، شرکت کنن.

    متون داستانی برگزیده هم در مجله چاپ خواهد شد و هم جایزه کوچک و ناقابل تقدیمشون خواهد شد...

    داستان ها باید حداکثر 200 کلمه باشند. کمتر باشه ولی معنادار باشه مشکلی نداره ولی لطفا بیشتر نشه. ممنونم و منتظر قلم های خوبتون.golgol

    عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی


    نغمه ی دل
    آپامه آنلاین نیست.

  2. 37,607 امتیاز ، سطح 59
    80% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    نفر اول مسابقه داستانک نویسیبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم شماره یکنفر سوم مسابقه عکس و قلم شماره دوبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم شماره دوبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم (بهار94)
    تاریخ عضویت
    1388/12/10
    محل سکونت
    bandar abbas
    نوشته ها
    2,102
    امتیاز
    37,607
    سطح
    59
    تشکر
    6,124
    تشکر شده 9,350 بار در 2,438 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #2 1390/08/30, 20:34
    غم تنهایی

    قاصدک اومد روی دستم نشست.. با خوشحالی پرسیدم برام خبر آوردی؟؟ با تعجب نگاهم کرد و پرسید : از کی؟! و من غمگین نگاهش کردم و گفتم : نمیدونم ! دلش برام سوخت ، مهربانانه نگاهم کرد و گفت : خوب اشکال نداره.. تو پیغامت رو بده من زود زود بهش میرسونم.. اینبار من با تعجب پرسیدم : برای کی؟!
    هر دو سکوت کردیم و توی این سکوت تلخ به غم تنهایی لبخند زدیم !
    30 کاربر مقابل از nazdel عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 3aeed, 4566, azam.1233, Davod, doosetdaram, baleparvaz, esteghlal, F598, FireBoy, mahdifa, آپامه, mehri61, namo, papar, QueeN, r8041, saeed99, samaneh2, sol_zeus, yas, امیرمهدی, حمیدرضا, سنگ صبور, طناز, ماهتاب, محبوب, طه, نارون, هیوا, نیلوفر28
    سنگ ها را بگو که چه اندیشه میکنند
    حتی بدون بال نیز کبوتر، کبوتر است..
    nazdel آنلاین نیست.

  3. 37,607 امتیاز ، سطح 59
    80% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 243
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    نفر اول مسابقه داستانک نویسیبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم شماره یکنفر سوم مسابقه عکس و قلم شماره دوبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم شماره دوبرگزارکننده مسابقه عکس و قلم (بهار94)
    تاریخ عضویت
    1388/12/10
    محل سکونت
    bandar abbas
    نوشته ها
    2,102
    امتیاز
    37,607
    سطح
    59
    تشکر
    6,124
    تشکر شده 9,350 بار در 2,438 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #3 1390/08/30, 20:38
    خوشبختی چیست؟

    معلم سر کلاس پرسید : خوشبختی چیست؟
    آقا یعنی : پول داشتن
    ما بگیم آقا؟ یعنی : ماشین آخرین سیستم
    نه ! آقا یعنی : سلامتی
    آقا یعنی فقیر نبودن و بدبخت نبودن دیگه
    خلاصه هر کسی چیزی میگفت و معلم با ذوق و شوق گوش میداد..
    ناگهان توجهش به پسری جلب شد که از پنجره به بیرون نگاه میکرد و ساکت بود !
    تو بگو پسرم ؛ خوشبختی چیست؟
    پسرک نگاه خیره و تبدارش رو به معلم دوخت و گفت : آقا خوشبختی یعنی : ندونستن , نفهمیدن و نشناختن ِ خود ِ خوشبختی ! بچه ها خندیدند... پسرک لبخند تلخی زد و معلم عمیقاً به فکر فرو رفت !
    سمیه
    31 کاربر مقابل از nazdel عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 3aeed, azam.1233, Davod, doosetdaram, baleparvaz, F598, FireBoy, mahdifa, آپامه, mehregan, mehri61, najmeh69, namo, Niloof@r, papar, pooya, QueeN, r8041, saeed99, samaneh2, sol_zeus, yas, اریحا, ستاره مثبت, سنگ صبور, طناز, ماهتاب, محبوب, نارون, هیوا, نیلوفر28
    سنگ ها را بگو که چه اندیشه میکنند
    حتی بدون بال نیز کبوتر، کبوتر است..
    nazdel آنلاین نیست.

  4. 37,164 امتیاز ، سطح 59
    43% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 686
    36.6% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1387/08/25
    محل سکونت
    اینور آب
    نوشته ها
    2,344
    امتیاز
    37,164
    سطح
    59
    تشکر
    1,143
    تشکر شده 6,594 بار در 2,431 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    وضعیت سفید

    #4 1390/08/30, 21:47
    زمانی که این صدام مالیخولیایی ... شهرهای ایران را موشک باران می کرد
    ما از ترس مرگ ... همچون موش های کور ... به سوراخی می خزیدیم

    در آن پناهگاه ... درعالم کودکی ... نگران حال خدا بودم
    که خدا برای در امان ماندن از موشک ها کجا پناه می گیرد ؟
    و یا اصلا ... خدا پناهگاهی دارد برای پناه گرفتن ؟

    غافل از اینکه ، پناهگاه خدا ، در قلب من بود

    نوشته : پپر
    21 کاربر مقابل از papar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 3aeed, azam.1233, Davod, doosetdaram, F598, آپامه, mehregan, mehri61, najmeh69, pooya, saeed99, samaneh2, sol_zeus, yas, امیرمهدی, طناز, ماهتاب, محبوب, نارون, هیوا, نیلوفر28
    papar آنلاین نیست.

  5. 51,207 امتیاز ، سطح 70
    5% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,343
    36.6% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1387/05/22
    محل سکونت
    IRAN
    نوشته ها
    2,022
    امتیاز
    51,207
    سطح
    70
    تشکر
    12,932
    تشکر شده 12,418 بار در 4,245 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #5 1390/09/01, 13:24
    بی نهایت ممنونم از نازدل عزیزم و آقای پپر بابت داستان های زیباشون.
    دوستان این داستان ها کارشناسی می شن توسط استاد ادبیات...

    دوستان لطف کنید حتما برای داستان هاتون عنوان یا اسم بزارین و در انتها نام خودتون رو به پارسی سلیس بنویسین. ممنونم.
    11 کاربر مقابل از آپامه عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. azam.1233, esteghlal, F598, mehri61, nazdel, saeed99, طناز, ماهتاب, محبوب, هیوا, نیلوفر28

    عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی


    نغمه ی دل
    آپامه آنلاین نیست.

  6. 14,365 امتیاز ، سطح 36
    40% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/12/20
    محل سکونت
    شهر زیبای کاشان
    نوشته ها
    507
    امتیاز
    14,365
    سطح
    36
    تشکر
    780
    تشکر شده 1,390 بار در 534 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #6 1390/09/01, 14:03
    بزارید به عقب برگردیم وقتی که تک تک ماها به این دنیا اومدیم
    قصه ایست کوتاه اما واقعی!

    تولد یک فرشته
    ماشین زمان با سرعت به عقب بر میگردد......
    تقویم های جهان هر کدام یک چیز خاصی را نشان میدهند،یکی 1300 و خرده ای،یکی 2500 و خرده ای و یکی هم 1900 و خرده ای و.........

    کنتور نوزادی با یک جیغ و گریه شروع به شماره انداختن کرد.......

    فکر کنم تنها گریه ای است که وقتی همگان اشکش را میبینند،از ته دل خوشحالند.

    اما چرا ورود نوزاد به این دنیا،با گریه همراه بود،یعنی اگر در آمریکا بودم،گریه ای هم نبود؟

    اگر به طور مصنوعی و در آزمایشگاه تولید شدیم،آیا باز هم اولین ورود ما به دنیا با گریه همراه خواهد بود؟..........
    اولین گریه انسان هنگام تولد معناهای بزرگی دارد،شاید هم خیلی بی معناست!
    22 کاربر مقابل از hadinaseh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. azam.1233, bobi, doosetdaram, esteghlal, F598, FireBoy, آپامه, mehri61, nazdel, papar, pooya, saeed99, samaneh2, sol_zeus, yas, حمیدرضا, ستاره مثبت, طناز, ماهتاب, محبوب, هیوا, نیلوفر28
    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
    hadinaseh آنلاین نیست.

  7. 51,207 امتیاز ، سطح 70
    5% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,343
    36.6% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1387/05/22
    محل سکونت
    IRAN
    نوشته ها
    2,022
    امتیاز
    51,207
    سطح
    70
    تشکر
    12,932
    تشکر شده 12,418 بار در 4,245 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #7 1390/09/02, 17:57
    ممنونم از نازدل که استارت زدند و آقای پپر و آقای هادیgolgolgol
    لطفا همگی شرکت کنین.
    قلم خیلی از دوستان رو می دونم که خوبه و برخی هم قبلا در مجله چاپ شدن. مثل شهلا، اعظم عزیزی، طناز و ... (به جان خودم آلزایمر نگرفتم ها. حضور ذهن ندارم!)
    من هم شرکت می کنم به زودی.
    منتظر بقیه دوست جونای خوب هم هستم...
    15 کاربر مقابل از آپامه عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. azam.1233, bobi, esteghlal, F598, FireBoy, mehri61, nazdel, saeed99, sol_zeus, الهام لطفی, حمیدرضا, طناز, ماهتاب, هیوا, نیلوفر28

    عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی


    نغمه ی دل
    آپامه آنلاین نیست.

  8. 26,820 امتیاز ، سطح 50
    27% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 730
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1388/04/18
    محل سکونت
    ایران-تهران
    نوشته ها
    1,333
    امتیاز
    26,820
    سطح
    50
    تشکر
    2,911
    تشکر شده 6,249 بار در 1,731 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #8 1390/09/02, 18:52
    من تاحالا داستان کوتاه ننوشتم اما لذت می برم نوشته هارو می خونم
    خیلیییییییی عالی هستین بچه ها
    14 کاربر مقابل از طناز عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. azam.1233, bobi, esteghlal, F598, mehri61, nazdel, r8041, saeed99, sol_zeus, اهورامزدا, حمیدرضا, ماهتاب, هیوا, نیلوفر28
    گاه سکوت معجزه می کند؛
    بودن همیشه در فریاد نیست؛
    فقط کافیست خوب گوش دهیم؛
    این سکوت،خود از جنس فریاد است.
    طناز آنلاین نیست.

  9. 15,530 امتیاز ، سطح 37
    85% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 120
    99.0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/17
    محل سکونت
    هر کجا باشم آسمان مال من است.
    نوشته ها
    444
    امتیاز
    15,530
    سطح
    37
    تشکر
    2,405
    تشکر شده 1,281 بار در 499 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    قلبم خانه ی تو

    #9 1390/09/03, 17:03
    بسم الله الرحمن الرحیم
    رفتم و روبه روی آینه ایستادم.سرم رو جلو بردم و به چشمهای خودم خیره شدم.میخواستم از چشمهام بپرسم که چه قدر دوستت دارم؟آخه چشمهای آدمی هیچ وقت دروغ نمیگند.نگاهشون کردم.خیره تر شدم.فقط یه قفس شیشه ای رو دیدم که تنها خودم و فقط خودم توش زندانی بودم دیگه هچ کسی نبود گفتم پس تو کجایی؟تو که هر لحظه نگاهت میکنم و با همین چشمها لبخند قشنگت رو میبینم .جای خالیش رو حس کردم دیدم که نیست ولی بازم دوست داشتم که دنبالش بگردم.بلند تر صداش کردم.خواستمش که بیاد پیشم.خواستم که بازم بیاد پیشم و دستهام رو بگیره و وجودم رو سرشار از آرامش کنه.
    اینبار جوابم رو داد.پیداش کردم.تو قفس تنم نبود تو قلب روحم بود.چشمهام رو بستم و باز هم لبخند قشنگش رو دیدم.بهم سلام کرد و گفت عزیز دلم من همیشه و هر لحظه در کنار تو هستم فقط این تویی که گاهی چهره ات رو از من بر میگردونی.
    صدای شیرینش دوباره مستم کرد .دستم رو گرفت و من رو با خودش به آسمونها برد به جایی که تمام نقاطش پر از بندگی و زیبایی بود به جائیکه آرامش در لحظه لحظه ی زندگی اش جریان داشت.
    و باز هم بهم گفت که من دانای عالمم و سمیعی هستم که سخنی را میشنوم که تو هنوز آن را بر زبان نیاورده ای میدانم که دوستم داری و بدان که دوستت دارم ای کودک زیبای من.
    21 کاربر مقابل از ماهتاب عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 4566, azam.1233, ‏‏‏tadi, bobi, esteghlal, F598, mahdifa, آپامه, Mojtaba, nazdel, papar, pooya, saeed99, samaneh2, sol_zeus, yas, اهورامزدا, حمیدرضا, ستاره مثبت, هیوا, نیلوفر28
    آلبر کامو:

    بهتر است که در این دنیا فکر کنم خدا هست
    و وقتی به دنیای دیگر رفتم بدانم که نیست .
    و این بسیار بهتر از این است که در این دنیا فکر کنم خدا نیست
    و در آن دنیا بفهمم که هست
    ماهتاب آنلاین نیست.

  10. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #10 1390/09/04, 14:38
    عجب زیبا مرسی مرسی


    شب شهادت

    یادش بخیر انشب اززمین واسمان اتش وگلوله میبارید

    خیلی ترسیده بودم

    خواهربزرگترم که ازمن بیشترترسیده بودگفت دوست دارم بخوابم واگه مردم تواین بمباران توخواب باشم

    من امتحان داشتم اره کلاس پنجم ابتدایی بودم صدای بمباران ازدورونزدیک همه رواشفته کرده بودولی دوست داشتم مثل همیشه بیست شم کتاب علوموبرداشتم بااینکه گیج بودم شروع کردم بخواندن صدای انفجاربمب ازنزدیک باعث شدکتاب رورهاکنم وبرم بسمت کوچه
    ای وای همه داشتن فرارمیکردند منهم بافریادگفتم فرارکنیدوباچندتاازبچه هافرارکردیم
    شایعه شده بودعراقی ها شهرروتصرف کردند
    من ودوستم که ازبقیه جداشده بودیم بی هدف کوچه پس کوچه هارومیدویدیم واز هیاهودورمیشدیم
    بمیدان اصلی شهررسیدیم خدای من عراقی ها اینجاکمپ زدن
    ازهمون راه خواستیم برگریدیم که یهو دوتا سرباز عراقی بااسلحه جلومونوگرفتن
    من ازترس افتاده بودم روزمین ونای برخاستن نداشتم
    باتعجب زیاددیدم سربازعراقی بطرط من اومدوهی میگفت مشتی رضا پاشو
    پاشومیخوام ازروزمین جمعت کنم ترس زبانموبنداورده بود
    بریده برید ه گفتم نامردبزاراشهدموبخونم بعدبکشم
    بی رحمانه دا دزدپاشوپاشو
    من که نمیتونستم پاشم بالگدچندضربه بپهلوم واردکردبعدهم منوبگلوله بست قفسه سینموچاک چاک کرد ازهوش رفتم فکرکردم توبهشتم
    هنوز صداهایی بگوشم میرسید
    چشم بازکردم دیدم خواهرم بانوک انگشتانش روسینم میزنه ومیگه پاشو پاشو پاشو دیگه اه کشتی منومشتی رضا
    ..........انگار200 خطی شد
    اگه دوست داشتیدادامه دارداگه نکه ببزرگی خودتون ببخشید
    21 کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 4566, azam.1233, bobi, Davod, esteghlal, F598, FireBoy, mahdifa, آپامه, Mojtaba, nazdel, papar, pooya, saeed99, sol_zeus, yas, حمیدرضا, ستاره مثبت, ماهتاب, هیوا, نیلوفر28
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

صفحه 1 از 14 12311 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •