alt
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 11

موضوع: داستان های فریبا

  1. 12,071 امتیاز ، سطح 33
    18% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 579
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1392/05/07
    محل سکونت
    ایران - نوراباد لرستان
    نوشته ها
    632
    امتیاز
    12,071
    سطح
    33
    تشکر
    2,442
    تشکر شده 1,787 بار در 646 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    داستان های فریبا

    #1 1392/07/07, 02:13
    [size="4"]جای خالی...
    شب چادرش را پهن کرده بود و من یکه و تنها در تاریکی اتاقم روی تخت دراز کشیده بودم .
    بعد از مرگش تنها دلخوشیم مرور خاطراتش بود که با یاد اوریشان احساس میکردم . جای خالی اش خیلی عذابم میداد حتی برای یک لحظه نمیتوانستم باور کنم که دیگر نیست . تمام خاطراتش از گوشه های خانه آویزان شده بودند و قدم به هر جایی که میگذاشتم رد پایش را حس میکردم.
    ایام عاشورا فرا رسیده بود و جای جای شهر را در خود غمزده کرده و مردمانش با لباسهایی مشکی به پیشواز میرفتند و طبق معمول کوچه را رخت کربلایی پوشانده بودند .
    چقدر خوب بود اگر او هم حضور داشت ،آخر پارسال همین موقع ،در میان همین کوچه وجودش بازار گرمی سینه زنان بود.
    کاش می شد یکبار دیگر زمزمه های شبانه اش را به جای لالایی گوش میدادم تا دوباره به خواب میرفتم.
    یادش بخیر ،یاد آن شبهایی را که از درد تا صبح به خود می پیچید و فقط خدا می داند کی به خواب میرفت . یاد آن شبهایی را که صدای هیئت عزاداری امام حسین در کوچه بلند می شد ، مداح روضه میخواند و او هم ارام اشک می ریخت ، نذر میکرد و تسبیحات اربعه را شاید هر ساعت هزار بار زمزمه میکرد و منتظر روز دهم عاشورا می شد روزی را که خیمه اهل بیت را به اتش می کشیدند و او با حال خرابش روانه هیئت می شد تا بلکه مقداری از پارچه های خیمه خاکستر شده را بیابد و با ان محل دردش را تسکین دهد و او براستی همان لحظه ارام می گرفت و این شاید همان یقین قلبی بود که در او اثر میکرد.
    کاش مانند همان روزها حضور داشت و وجودش مایه ی دلگرمی من می شد و شاید براستی این بار شفا می یافت و مرا اینگونه دیوانه وار تنها نمی گذاشت .


    تقدیم به مادرم

    [/size]
    ادامه دارد..
    7 کاربر مقابل از فریبا59 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. *SABA*, artina, kavirdell59, nazdel, فاطمه66, امیرمهدی, فاطمه58


    rozgaremanoto.blogfa.com


    فریبا59 آنلاین نیست.

  2. 40,916 امتیاز ، سطح 62
    44% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 734
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/09/17
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,822
    امتیاز
    40,916
    سطح
    62
    تشکر
    10,675
    تشکر شده 7,401 بار در 2,696 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #2 1392/07/07, 10:10
    [b]
    نقل قول نوشته اصلی توسط [/b
    فریبا59;470542]
    جای خالی...


    شب چادرش را پهن کرده بود و من یکه و تنها در تاریکی اتاقم روی تخت دراز کشیده بودم .


    بعد از مرگش تنها دلخوشیم مرور خاطراتش بود که با یاد اوریشان احساس میکردم . جای خالی اش خیلی عذابم میداد حتی برای یک لحظه نمیتوانستم باور کنم که دیگر نیست . تمام خاطراتش از گوشه های خانه آویزان شده بودند و قدم به هر جایی که میگذاشتم رد پایش را حس میکردم.


    ایام عاشورا فرا رسیده بود و جای جای شهر را در خود غمزده کرده و مردمانش با لباسهایی مشکی به پیشواز میرفتند و طبق معمول کوچه را رخت کربلایی پوشانده بودند .


    چقدر خوب بود اگر او هم حضور داشت ،آخر پارسال همین موقع ،در میان همین کوچه وجودش بازار گرمی سینه زنان بود.


    کاش می شد یکبار دیگر زمزمه های شبانه اش را به جای لالایی گوش میدادم تا دوباره به خواب میرفتم.


    یادش بخیر ،یاد آن شبهایی را که از درد تا صبح به خود می پیچید و فقط خدا می داند کی به خواب میرفت . یاد آن شبهایی را که صدای هیئت عزاداری امام حسین در کوچه بلند می شد ، مداح روضه میخواند و او هم ارام اشک می ریخت ، نذر میکرد و تسبیحات اربعه را شاید هر ساعت هزار بار زمزمه میکرد و منتظر روز دهم عاشورا می شد روزی را که خیمه اهل بیت را به اتش می کشیدند و او با حال خرابش روانه هیئت می شد تا بلکه مقداری از پارچه های خیمه خاکستر شده را بیابد و با ان محل دردش را تسکین دهد و او براستی همان لحظه ارام می گرفت و این شاید همان یقین قلبی بود که در او اثر میکرد.


    کاش مانند همان روزها حضور داشت و وجودش مایه ی دلگرمی من می شد و شاید براستی این بار شفا می یافت و مرا اینگونه دیوانه وار تنها نمی گذاشت .




    تقدیم به مادرم


    ادامه دارد
    سلام خواهر مهربانم
    خدا رحمت کنه مادر بزرگوارت؛روحش شاد و یادش گرامی.

    داستانی زیبا و پرمعنا؛

    تشکر؛ ببخشید خواهرم ؛ فقط یه عرض کوچک؛ فونت نوشته ات خوانا نمیباشد؛
    که روی صفحه خوانا نیست.ولی وقتی نقل قول میزنی میتوان داستان خواند...
    انشالله همیشه شاد وسلامت و موفق باشی.
    التماس دعاgol
    3 کاربر مقابل از kavirdell59 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. artina, فاطمه66, فریبا59
    kavirdell59 آنلاین نیست.

  3. 12,071 امتیاز ، سطح 33
    18% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 579
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1392/05/07
    محل سکونت
    ایران - نوراباد لرستان
    نوشته ها
    632
    امتیاز
    12,071
    سطح
    33
    تشکر
    2,442
    تشکر شده 1,787 بار در 646 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #3 1392/07/07, 12:16
    ممنونم اقا مهدی لطف داری . فونتشم فکر کنم درست کردم موفق باشید
    2 کاربر مقابل از فریبا59 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. kavirdell59, فاطمه66


    rozgaremanoto.blogfa.com


    فریبا59 آنلاین نیست.

  4. 95,444 امتیاز ، سطح 96
    20% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,606
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    برنده ی مسابقه ی بهترین اثر به یاد نویدنفر دوم مسابقه بهترین تاپیک با موضوع محرم
    تاریخ عضویت
    1390/11/07
    محل سکونت
    ایلام
    نوشته ها
    5,055
    امتیاز
    95,444
    سطح
    96
    تشکر
    17,034
    تشکر شده 22,565 بار در 6,017 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #4 1392/07/07, 12:22
    مرسی فریبا جون منم مثل شما مادرم فوت کرده و واقعا حس میکنم چه تو دلتونه که مینویسی..منم چندین نوشته برای مادر وپدرم نوشتم که فرصت شد بعدا تو سایت میذارمشون!
    روح مادران پرکشیده شاد
    gol
    2 کاربر مقابل از فاطمه58 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. فاطمه66, فریبا59
    شايد زندگي آن جشني نباشد که آرزويش را داشتي اما حال که به آن دعوت شدي تا ميتواني زيبا برقص
    فاطمه58 آنلاین نیست.

  5. 12,071 امتیاز ، سطح 33
    18% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 579
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1392/05/07
    محل سکونت
    ایران - نوراباد لرستان
    نوشته ها
    632
    امتیاز
    12,071
    سطح
    33
    تشکر
    2,442
    تشکر شده 1,787 بار در 646 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #5 1392/07/07, 12:28
    سلام فاطمه جان خدا رحمتش کنه امیدوارم خدا هم به تو صبر بده . اره تایپک بزن بخونیمشون خیلی خوب میشه عزیزم
    2 کاربر مقابل از فریبا59 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. فاطمه66, فاطمه58


    rozgaremanoto.blogfa.com


    فریبا59 آنلاین نیست.

  6. 40,916 امتیاز ، سطح 62
    44% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 734
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1391/09/17
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,822
    امتیاز
    40,916
    سطح
    62
    تشکر
    10,675
    تشکر شده 7,401 بار در 2,696 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #6 1392/07/07, 16:19
    نقل قول نوشته اصلی توسط فریبا59 نمایش پست ها
    ممنونم اقا مهدی لطف داری . فونتشم فکر کنم درست کردم موفق باشید

    زنده باشی خواهر مهربانم
    ممنون و سپاس؛ آره ،فونتش درست شده؛سپاسگزارم.
    التماس دعا.gol
    2 کاربر مقابل از kavirdell59 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. فاطمه66, فریبا59
    kavirdell59 آنلاین نیست.

  7. 15,790 امتیاز ، سطح 38
    18% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 660
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/09/12
    محل سکونت
    ایران-اردبیل
    نوشته ها
    818
    امتیاز
    15,790
    سطح
    38
    تشکر
    706
    تشکر شده 2,245 بار در 809 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #7 1392/07/08, 15:08
    در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد !




    بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند . بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد .
    حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و . . .

    با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت !
    نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد ، بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد .
    ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد .

    پادشاه درآن یادداشت نوشته بود :
    هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد .
    3 کاربر مقابل از ایوب شوقی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. kavirdell59, فاطمه66, فریبا59
    گرباده خوری توبا خردمندان خور
    یاباصنمی لاله رخی خندان خور
    ایوب شوقی آنلاین نیست.

  8. 12,071 امتیاز ، سطح 33
    18% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 579
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1392/05/07
    محل سکونت
    ایران - نوراباد لرستان
    نوشته ها
    632
    امتیاز
    12,071
    سطح
    33
    تشکر
    2,442
    تشکر شده 1,787 بار در 646 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #8 1392/07/08, 16:34
    عالی بود مرسی
    2 کاربر مقابل از فریبا59 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. kavirdell59, فاطمه66


    rozgaremanoto.blogfa.com


    فریبا59 آنلاین نیست.

  9. 15,790 امتیاز ، سطح 38
    18% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 660
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/09/12
    محل سکونت
    ایران-اردبیل
    نوشته ها
    818
    امتیاز
    15,790
    سطح
    38
    تشکر
    706
    تشکر شده 2,245 بار در 809 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #9 1392/07/12, 23:47
    حکایت لقمان و میوه ها




    روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه.



    روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند.

    گفتند: میوه ها را لقمان خورده است.



    خواجه از دست لقمان عصبانی شد.



    خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!»



    لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!»



    خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!»



    لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»



    خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.»



    لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید!



    لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم.

    خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟»



    لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!»



    خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.





    پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت!



    خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.



    آری، وقتی یک بنده ضعیف مثل لقمان، چنین حکمت هایی دارد، پس آفریننده او که خداوند جهان است، چه حکمت ها دارد. و حکمت ها همه در پیش خداوند است.
    2 کاربر مقابل از ایوب شوقی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. kavirdell59, فاطمه66
    گرباده خوری توبا خردمندان خور
    یاباصنمی لاله رخی خندان خور
    ایوب شوقی آنلاین نیست.

  10. 13,636 امتیاز ، سطح 35
    41% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 414
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1392/06/12
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,073
    امتیاز
    13,636
    سطح
    35
    تشکر
    1,737
    تشکر شده 4,446 بار در 1,199 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #10 1392/07/13, 00:25
    نقل قول نوشته اصلی توسط ایوب شوقی نمایش پست ها
    حکایت لقمان و میوه ها





    آری، وقتی یک بنده ضعیف مثل لقمان، چنین حکمت هایی دارد، پس آفریننده او که خداوند جهان است، چه حکمت ها دارد. و حکمت ها همه در پیش خداوند است.
    یا احکم الحاکمین
    کاربر مقابل از فاطمه66 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: ایوب شوقی
    فاطمه66 آنلاین نیست.

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •