من وشعروشراب ارغوانی
نشستم برلب جوی جوانی
که گرروزی رویم ماتاک انگور
کنم غسل تاشراب تن تنانی
"باد"
من وشعروشراب ارغوانی
نشستم برلب جوی جوانی
که گرروزی رویم ماتاک انگور
کنم غسل تاشراب تن تنانی
"باد"
هـیچ چـیز بـهتر از کـارکـردن بـه جـای غـصه خـوردن ،
ادمـی را بـه خـوشـبختی نـزدیـک نـمی کـند.
پیچ در پیچ هست و بی سر و ته/ سرنوشتی که من رقم زده ام
مثل این کوچه ها که در دلشان/همه ی شب تو را قدم زده ام
دل که بیتاب میشود٬ کلمات/در سرم مثل باد می رقصند
اسمشان را نه...شعر نگذاریم/گاهگاهی که از تو دم زده ام...
"بِرکـــــــــــه"
dönya güzel olsaydı ,doğarken ağlamazdık
yaşarken temiz kalsaydık ölünce yıkanmazdık
داشتم گریه می کردم
دلت گرفت
گفتی
هرچه من بگویم...
لبخندزدم
به برکه هایی که توی ذهنم
خالی شده ازتمساح
گریه کیلویی چنداست
دراین عصریخی واهنی
گریه هم صنعتی شده
من فقط
تمام تمساح های جهان را
چشم هایم پنهان کرده ام
میخواهم تورا
کمی گول بزنم
کمی عاشق ترکنم!
"شب"
کاربر مقابل از 1228 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: royaaa
هـیچ چـیز بـهتر از کـارکـردن بـه جـای غـصه خـوردن ،
ادمـی را بـه خـوشـبختی نـزدیـک نـمی کـند.
شب به هم درشکند زلف چلیپائی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را
گر از آن طور تجلی به چراغی برسی
موسی دل طلب و سینه سینائی را
گر به آئینه سیماب سحر رشک بری
اشک سیمین طلبی آینه سیمائی را
رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را
جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق
قیمت ارزان نکنی گوهر زیبائی را
حیران
کاربر مقابل از royaaa عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: 7022
با عرض سلام!
به دلیل بی احتیاطی و جعل امضا
از دادن امضا به هر بنی بشری معذرویم!
بدرود!
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
تزویر
کاربر مقابل از قــدرت خــان عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: فاطمه66
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)