بسمله
عقل.....یعنی یه ماده ای که زرد و پیچ پیچیه و روش یه لایه ی خاکستری اومده ......
لبخندی که از خوشحالی باشه....یعنی اون موقعی که خود بخود گوشه ی لبها تا سمت گوشهات کشیده میشه و تا ته حلقومت میزنه بیرون......
یه سر کوچیک....(سر بچه سر حیوان سر ادمهای مختلف کلا سر باشه) که گه گاه بتونی روش دست نوازشی بکشی و بهش محبت کنی.....
یه عزیز....(مادربزرگم که رفته)...یعنی همون کسی که وقتی زانو درد و پا درد مییاد سراغت با اون دستهای زبرش پاهاتو ماساژ بده تا دردش کم شه.....
خیلی چیزهای دیگه.....
از نگفتن ها زیاد دارم حالا میخوام از اون چیزی که دارم بگم.....
یه خدا دارم به بزرگی تمام چیزی هایی که ندارم و همون برام بسه......