كشاورز گفت:
اي بركت دهنده زمين من!
امسال با خويش عهد كرده ام
كه هرگز در سرزمين قلبم، بذري نكارم...
هيچ بذري، به جز بذر محبت تو را –كه آرزويي شده اي براي من-
نه بذر محبت فرزند،نه بذر محبت همسر،نه بذر محبت مال،نه بذر ...
هيچ كدام... آري، هيچ كدام را نخواهم كاشت...
من، تنها و تنها بذر عشق تو را كشت خواهم كرد...
-كه بذر عشق تو، عصاره ي تمام خوبي ها و پاكي ها و راستي هاي عالم را ديده ام-
و محبت فرزند را، اگر فدايي تو باشد
و مهر همسر را، اگر شيدايي تو....
و آن گاه تا هميشه، تا آن هنگام كه نفسي هست برايم –كه اگر بي ياد تو باشد،خدا كند كه نباشد!- به انتظار رويش بذرهاي عشق خواهم ماند....
و مي دانم كه تو –مهربان اقاي من- به لطف و عنايت لايتناهي خويش، تمامي بذرهاي مرا به بار خواهي نشاند....
و تا آن روز، هر روز و همه روز، سرزمين دلم را با باران اشك فراقت،اي دردانه گوهرستان يكتاي يگانه، آبياري خواهم كرد...
و آن روز ... روز برداشت محصول،
سرزمين دلم، از تمامي صفات عالي و متعالي، لبريز خواهد بود...
كه با محبت تو، همه خوبي ها از آن من است و بي مهر تو، همه پليدي ها.
راستي... بگو بدانم،
بذر ناب محبت تو را كجا مي فروشند؟!
چه مي گويم؟!
بذر ناب محبت مهدي را نمي فروشند كه هديه مي كنند
هديه به تمام آنها كه خالصانه،زمينشان را از تمامي علف هاي هرز زدوده اند...
و آيا در سرزمين دل من،هيچ علف هرزي نروييده است؟!!
-----------------------------
http://forum.ya-mahdi.info/index.php/topic,7417.0.html