بگذار، خون چشم تو، به اشک خود بشویمکه مگر شود میسر، نگهی کنی به سویمبگذار، تا توقف بکنند نیزه دارانکه دمی بیاد طاها، گل روی تو ببویمبگذار، تا ببوسم ز رخت بجای زهراکه درین سفر، برادر، همه جا بیاد اویمبگذار، تا گلویت، ز سرشک خود کنم ترکه فشار غصه دیگر، شده عقده در گلویمبخدا قسم که زینب، نکند هنوز باورکه تنت به کربلا و، سر توست روبرویملحظات وصل، ترسم، ز کفم رود حسینمز گزارشات هجران، تو بگوی و، من بگویمخبر از تنور خولی، دهد این غبار رویتتو بریز اشک و منهم، تو بشوی و من بشویمچه کنم درین بیابان، اثر از رقیه ام نیستتو بگرد و، من بگردم، تو بجوی و، من بجویمچو نشانة مودت بود اشک من (حسانا)به خدا همین مرا بس، به دو عالم آبرویم