alt
صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 456
نمایش نتایج: از 51 به 57 از 57

موضوع: تاریخ اسلام ازاغازتاهجرت

  1. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #51 1389/05/06, 18:07
    نخستين گروهى كه هجرت كردند
    نخستين دسته‏اى كه به منظور حفظ جان و عقيده خود مكه را ترك گفتند و تن به غربت دادند اين عده بودند كه بعضى از آنها زن و فرزند خود را نيز همراه داشتند.

    1- ابو حذيفه پس عتبة بن ربيعه،از قبيله بنى عبد الشمس وى همسر خود «سهله‏» دختر سهيل بن عمرو از قبله بنى عامر را نيز همراه داشت. پسر او محمد بن ابى حذيفه در حبشه متولد گرديد.

    2- زبير بن عوام، زبير از جانب پدر برادرزاده حضرت خديجه از قبيله بنياسد بن عبدالعزى، و از طرف مادر عمه زاده پيغمبر از فاميل بنى هاشم بود. زيرا مادر وى «صفيه‏» دختر عبدالمطلب بود.

    3- مصعب بن عمير، از قبيله بنى عبدالدار كه گفتيم خود را از حبس و بند نجات داد و همراه ساير مسلمانان به حبشه هجرت كرد. مصعب در آن هنگام جوانى نوخاسته بود.

    4- عثمان بن عفان، از قبيله بنياميه. عثمان همسر جوان خود «رقيه‏» دختر پيغمبر را نيز همراه داشت.

    5-عبدالرحمان بن عوف، از قبيله بنى زهره كه از مال داران بزرگ عرب به شمار مى‏رفت.

    6- ابو سلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومى. زن او هند معروف به «ام سلمه‏» كه بعدها پس از مرگ ابوسلمه به همسرى پيغمبر درآمد نيز با وى بود.

    ابوسلمه و همسرش هر دو از قبيله بنى مخزوم بودند. دختر ابوسلمه زينب نيز در حبشه متولة گرديد.

    7- عثمان بن مظعون، از قبيله بنى جمح. اين مرد از نياكان مسلمانان نخستين بود، و بعدها برادر خوانده پيغمبر شد، و چون در مدينه بدرود حيات گفت پيغمبر در مرگش سخت اندوهگين گرديد.

    8- عامربن ربيعه، از قبيله بنيعدى. كه با خاندان خطاب هم پيمان بود. عامر همسرش «ليلى‏» دخترابو حثمة بن غانم را همراه داشت.

    9- ابو سبرة بن رهم، از قبيله بنى عامر. بعضى گفته‏اند: وى ابوحاطب بن عمرو بود و نخستين كسى است كه تن به هجرت داد.

    10- صهيب بن وهب بن ربيعه، از قبله بنى حارث.

    اين ده نفر نخستين افراد مسلمانى بودند كه به حبشه مهاجرت كردند.سركرده اينان «عثمان بن مظعون‏» بود.(سيره ابن هشام - جلد 1 صفحه 213)

    اين عده پس از چند ماه كه در حبشه ماندند شنيدند كه بسيارى از قريش و كسان آنها مسلمان شده‏اند. اين خبر بى اصل موجب گرديد كه عده‏اى از آنها به مكه بازگردند، و چون متوجه شدند خبر دروغ بوده عده‏اى ناگزير درحمايت رجال قريشقرار گرفتند تا درامام بمانند،و دسته ديگر از پناه بردن به قريش امتناع ورزيدند و همين نيز باعث‏شد كه بار ديگر مسلمانان زجر بيشتر ببرند. سرانجام اكثر مسلمانان تن به مهاجرت دادند كه جمعا 83 يا 82 مرد، غير از زن و فرزندان خود بودند.

    ..............
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  2. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #52 1389/05/06, 18:08
    دومين گروه مهاجرين
    پس از حركت ده نفر نامبرده كه شايدبيش از ديگران تحت فشار و تعقيب و سرزنش كسان و بستگان خود بودند، دسته ديگرى به سر كردگى جعفر بن ابيطالب برادر بزرگ امير مؤمنان على عليه السلام و عموزاده پيغمبر اسلام ازمكه خارج شدند و روز به حبشه نهادند. همچنين افراد ديگرى به دنبال آنها به طور آشكار يا دور از چشم قريش مكه را ترك گفتند و به حبشه رفتند و اينان:

    11- جعفر بن ابيطالب از قبيله بنى هاشم كه در آن موقع 24 سال داشت. همسرش «اسماء» دختر عميس از قبيله خثعم كه از زنان با فضيلت به شمار مى‏رفت نيز همراه او بود. فرزند آنها عبدالله بن جعفر بن جعفر نيز در همين سفر حبشه در آن سرزمين متولد گرديد.

    12- عمرو بن سعيد بن عاص، ازقبيله بنى اميه. وى زن خود «فاطمه‏» دختر صفوان بن اميه را نيز همراه داشت.

    13- خالد بن سعيد بن عاص برادر عمرو بن سعيد. نامبرده به اتفاق همسرش «امينه‏» يا «همينه‏» دختر خلف بن اسعد از قبيله خزاعه بود. پسر و دختر خالد به نامهاى «خالد» و «آمنه‏» نيز درحبشه متولد شدند. آمنه بعدها شوهر كرد به زبير بن عوام و از وى دو پسر آورد به اسامى «عمرو بن زبير» و «خالد بن زبير»14- عبدالله بن جحش، از قبيله بنى اسد. كه با برادرش عبيدالله و دو تن بعدى هم پيمان قريش بودند.

    15- عبيدالله بن جحش، برادر عبدالله نامبرده است. وى يكى از چند جوان زيبا و برازنده و خوش تركيب قريش بود كه خواهيم گفت همين زيبائى و تناسب اندام و برازندگى جسمانى باعث ارتداد و انحراف او از اسلام شد. وى همسرش «ام حبيبه‏» دختر ابوسفيان اموى را نيز همراه داشت.

    16- قيس بن عبدالله، ازقبيله بنى اسد بن خزيمه. همسر او «بركه‏» دختر يسار كنيز ابوسفيان اموى نيزبا وى بود.

    17- معيقيب بن ابى فاطمه، از قبيله دوس.

    18- ابوموسى اشعرى عبدالله بن قيس، از قبيله بنى عبدالشمس كه با خاندان عتبة بن ربيعه هم پيمان بود.

    19- عتبة بن غزوان، از قبيله نوفل.

    20- اسود بن نوفل بن خويلد، از قبيله بنى اسد بن عبدالعزى.

    21- يزيد بن ربيعة بن اسود بن مطلب، از قبيله بنى اسد مذكور. پيشتر گفتيم كه جد وى «اسود بن مطلب‏» از كسانى بود كه پيغمبر و مسلمانان را ريشخند مى‏كرد، و به نفرين پيغمبر نابينا شد. و گفتيم كه پسر وى زمعه نيز كشرك بود و در جنگ بدر به قتل رسيد ولى مى‏بينيد كه «يزيد» پسر آنها مسلمان شده و تن به هجرت داده است.

    22- عمرو بن اميه نيز از قبيله بنى اسد بن عبدالعزى.

    23- طليب بن عمير بن وهب، از قبيله بنى عبدالدار بن قصى‏24- سويبط بن سعد بن حرمله، از قبيله بنى عبدالدار.

    25- جهم بن قيس بن شرحبيل، از همين قبيله، كه همسرش «ام حرمله‏» دختر عبدالاسد پسر حذيمة بن اقيش خزاعى را نيز همراه داشت.

    26- عمرو بن جهم، پسر جهم نامبرده.

    27- خزيمة بن جهم، پسر ديگر جهم.

    28- ابوالروم بن عمير، از همان قبيله بنى عبدالدار.

    29- فراس بن نضر بن حارث نيز از همان قبيله. پيشتر گفتيم كه نصر بن حارث يكى از مستهزئان پيغمبر بود و از افراد خطرناك و دشمنان سرسخت پيغمبر و اسلام به شمار مى‏رفت، ولى پسرش از دل باختگان رهبر اسلام شد.

    30- عامر بن ابنى و قاص ار قبيله بنى زهره كه همسرش «رمله‏» دختر ابو عوف سهمى از فبيله بنى سهم با وى بود بود عبدالله بن مطلب پسر او در جبشه متواد گرديد.

    34- هبداله بن مسعود از قبيله بنى هذيل و هم پيمانان قريش.عبدالله مسعود كه بعد ها اورا بيشتر خواهيم شناخت از مردان نامى اسلام بود و يكى ار مبلغان زبر دست و قارى مشهور به شمار مى رفت.

    35- غتبة بن مسعود برادر عبدالله مسعود.

    36- مقداد بن عمرو از قبيله بهراء. مقداد كه بعدها از مردان كم نظير اسلام به شمار آمد چون پدر خوانده اسود بن عبد يغوث بود در جاهليت به وى مقدادبن اسود مى گفتند.

    37- حارث بن خالد از قبيله تميم كه همسرش «ريطه‏» دختر حارث بن جبلة بن عامر از همان قبيله تميم رانيز همراه داشت پسروى موسى بن حارث و دخترانش‏«عايشه‏» و «زينب‏» و «فاطمه‏»در حبشه متولد گرديدند.

    38- عمرو بن عثمان بن كعب نيز از قبيله تيم

    39- عثمان بن عثمان بن شريد شماس از قبيله بنى مخزوم. شماس مبالغه در شمس يعنى خورشيد است. نطر به زيبايى وى او را بدين لغب خواندند. زيرا وقتى در زمان جاهليت وارد مكه شد مردم از ريبايى وى دچار شگفتى شدند عتبة بن ربيعه كه داعى او بود گفت من زيبا تر از شماس (خورشيد پنهان) به شما نشان مى دهم و از اينجا او را به اين لغب خواندند.

    40- هبار بن سفيان بن عبداالاسد نيز از قبيله بنى مخزوم.

    41- عبدالله بن سفيان. نيز از قبيله بنى مخزوم.

    42- هشام بن ابى حزيفه نيز از قبيله بنى مخزوم.

    43- سلمة بن هشام بن مغيره نيز از قبيله بنى مخزوم.

    44- عياش بن ابى ربيعه بن مغيره نيز از قبيله بنى مخزوم.

    45- سائب بن مظعون، پسر عثمان بن مظعون، سابق الذكر از قبيله بنى جمح.

    46- معتب بن عوفبن عامر، از قبيله خزاعه. هم پيمان قريش.

    47- قدامة بن مظعون برادر عثمان بن مظعون.

    48- عبدالله بن مظعون برادر ديگر عثمان

    49- حاطب بن حارث بن معمر، نيز از قبيله بنى جمح كه همسرش «فاطمه‏» دختر مجلل بن عبادة بن قيس، بنى عامر را نيز همراه داشت.

    50- محمد بن حاطب پسر حاطب مزبور و از همان فاطمه همسر وى.

    51- حارث بن حاطب، پسر ديگر حاطب.

    52- حطاب بن حارث، برادر حاطب، نامبرده به اتفاق همسرش «فكيهه‏» دختر يسار.

    53- سفيان بن معمر بن حبيب، نيز از بنى جمح به اتفاق همسرش «حسنه‏».

    54- حابر بن سفيان پسر سفيان.

    55- جنادة بن سفيان پسر ديگر او.

    56- شرحبيل بن عبدالله برادر مادرى پسران سفيان كه مادر هر سه نفر همان «حسنه‏» بوده است.

    57- عثمان بن ربيعه، از همان قبيله بنى جمح كه با عقمان بن مظعون جمعا 11 مرد بودند.

    58- خنيس بن حذلفة بن قيس، از قبيله بنى سهم.

    59- عبدالله بن حارث بن قيس، برادر زاده خنيس.

    60- هشام بن عاص بن وائل، نيز از بنى سهم. قبلا گفتيم كه عاص بن وائل از دشمنان سرسخت پيغبر اسلام بود، و درباره سخنان ناهنجار او بود كه سوره كوثر نازل شد، ولى اينك مى‏بينيم كه پسر او دلداده اسلام و پيغمبر است.

    61- قيس بن حذافة بن قيس، برادر خنيس بن حذافه نام برده.

    62- ابوقيس بن حارث بن قيس، برادر عبدالله بن قيس نام برده.

    63- معمر بن عبدالله بن نضلة بن عبد العزى از قبيله بنى عدى.

    64- عروة بن عبدالعزى بن حرثان.

    65- عدى بن نضلة نب عبدالعزى.

    66- نعمان بن عدى پسر عدى نامبرده. چنانكه مى‏بينيد اين چهار تن از يك فاميل بودند.

    67- عبدالله بن مخرمة بن عبدالعزى از قبيله بنى عامر.

    68- عبدالله بن سهيل بن عمرو، نيز از بنى عامر. خواهران اين عبدالله كه زن ابوحذيفة نب عتبه و ابوسبرة بن ابى رهم بود هم در اين هجرت شركت داشتند. ماجراى اين عبدالله در بازگشت از حبشه با پدرش سهيل بن عمرو فداكارى وى در راه اسلام را ضمن وقايع بعدى در جلد دوم خواهيم ديد.

    69- شمس بن عبدود از همان قبيله.

    70- سليط بن عمرو بن عبدشمس بن عبدود از همان قبيله.

    71- سكران بن عمرو بن عبدشمس برادر سليط كه همسرش «سوده‏» دختر عمويش زمعة بن قيس، همراه او بود.

    72- مالك بن زمعة بن قيس، برادر «سوده‏» به اتفاق همسرش «عمره‏» دختر سعدى بن وقدان بن عبد شمس

    73- حاطب بن عمرو بن عبدشمس.

    74- سعد بن خوله كه هم پيمان بنى عامر از مردم يمن بود.

    75- ابو عبيده جراح از قبيله بنى حارث. نامش عامر بن عبدالله بود.

    76- سهيل بن بيضاء از همان قبيله. بيضاء لقب مادر او «دعد» بوده است. كه گويا به ملاحظه سفيدى‏اش بدين نام موسوم شده است. پدر سهيل، وهب بن ربيعه بوده، ولى بيشتر به نام مادرش خوانده شده است.

    77- عمرو بن ابى سرح بن ربيعه از همان قبيله.

    78- عياض بن زهير بن ابى شداد.

    79- عمرو بن حارث بن زهير، برادرزاده «عياض‏» نام برده.

    80- عثمان بن عبد غنم بن زهير، پسر عموى «عمرو» نامبرده.

    81- سعد بن عبد قيس بن لقيط از همان قبيله.

    82- حارثبن عبد قيس بن لقيط برادر «سعد» نامبرده.

    83- عبدالله بن حذافة نب عيس سهمى از قبيله بنى سهم. اين شخص همان سفير معروف بعدى پيغمبر است كه نامه رسول اكرم را به دربار ايران برد و به دست‏خسرو پرويز داد و ابلاغ رسالت كرد.

    84- حارث بن عيس از قبيله بنى سهم.

    85- معمر بن حارث بن قيس از قبيله بنى سهم.

    86- بشر بن حارث بن قيس از قبيله بنى سهم.

    87- سعيد بن عمرو برادر مادرى او. مادر وى از قبيله بنى تميم بوده است.

    88- سعيد بن حارث بن قيس از قبيله بنى تميم.

    89- سائب بن حارث بن قيس از قبيله بنى تميم.

    90- عمير بن رئاب بن حذيفه از قبيله بنى تميم.

    91- محمية بنت جزء، از بنى زبيد هم پيمان بنى سهم.

    مهاجران حبشه به گفته ابن هشام گذشته از زنان و فرزندان خود كه همراه داشتند، و فرزندانى كه در حبشه متولد شدند، جمعا (83 نفر) بودند.( سيره ابن هشام - جلد 1 ص 213 تا 220 - در صورتى كه عمار ياسر را جزو مهاجران به حبشه بدانيم 82 نفر خواهند بود.)

    هيجده نفر از مهاجرين همسر داشتند و چهار تن داراى هفت اولاد ذكور بودند. زنان بعضى از آنها نيز در حبشه چهار پسر و پنج دختر زائيدند.
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  3. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #53 1389/05/06, 18:09
    زنان مهاجرين
    در اين جا مناسب مى‏دانيم براى اداى حق زنان مسلمانى كه همراه شوهران داپرست‏خويش تن به هجرت و آن سفر پرخطر دادند و برخى از آنها در حبشه و بازگشت به مدينه نقشى سازنده و سرنوشتى گوناگون داشته‏اند، اسامى آنها را جداگانه در ستون مشخص بياوريم، و اينان:

    1- اسماء دختر عميس همسر جعفر بن ابيطالب برادر بزرگتر على عليه السلام و سردار معروف.

    2- رقيه، دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله و همسر عثمان بن عفان.

    3- فاطمه، دختر صفوان بن اميه همسر عمرو بن سعيد بن عاص.

    4- امينه، دختر خلف بن اسعد بن عامر همسر خالد بن سعيد بن عاص.

    5- ام حبيبه، دختر ابوسفيان عمسر عبيدالله بن جحش.

    6- بركه، دختر يسار همسر قيس بن عبدالله.

    7- ام حرمله، دختر عبدالاسود بن حذيمه همسر جهم بن قيس.

    8- رمله، دختر ابوعوف بن خبيره، همسر مطلب بن ازهر.

    9- ريطه، دختر حارثبن جبله، همسر حارث بن خالد.

    10- ام سلمه، دختر ابوامية بن مغيره، همسر عبدالله بن عمرو بن مخزوم.

    11- فاطمه، دختر مجلل بن عبدالله همسر خاطب بن حارث.

    12- فكينه، دختر يسار، همسر خطاب بن حارث.

    13- حسنه، همسر سفيان بن معمر.

    14- ام كلثوم، دختر سهيل بن عمرو، همسر ابوسبرة بن ابى رهم.

    15- سوده، دختر زمعة بن قيس، همسر سكران بن عمرو.

    16- عمره، دختر سعدى بن وقدان، همسر مالك بن زمعه.

    17- ليلى، دختر ابو حثمة بن غانم، همسر عامر بن ربيعه.

    18- سهله، دختر سهيل بن عمرو، همسر ابو حذيفة بن عتبة بن ربيعه.

    فرزندان مهاجرين كه همراه آنها بودند
    چهار نفر از مهاجرين فرزندان خردسال خود را نيز همراه داشتند. فرزندان مهاجرين 7 نفر بوده‏اند. بعضى از اينان با ماردان خود بوده‏اند، و فقط يكى با پدر بوده است. معلوم نيست كه آيا مادر او درگذشته بود يا چون مانند شوهر مسلمان نبوده، كسان او از هجرت وى با شوهر و فرزند مسلمانش امتناع ورزيده‏اند؟ يا اينكه مادر او هم بوده است ولى تاريخ ثبت نكرده است.

    اينك اسامى اينان نيز حداگانه براى ثبت در ترايخ نگارش مى‏يابد; چه اينان در بازگشت از حبشه در سرنوشت مسلمين نقشى داشته‏اند، و به مناسبت از آنها ياد مى‏شود، و اينان:

    1- عمرو بن جهم بن قيس.

    2- خزيمة بن جهم برادر وى.

    3- سائب بن عثمان بن مظعون، از مادر او ذكرى نشده است.

    4- محمد بن حاطب بن حارث.

    5- حارث بن حاطب، برادر وى.

    6- جابر بن سفيان بن معمر.

    7- جنادة بن سفيان، برادر او.

    آنها كه در حبشه متولد شدند.
    در خلال مطالب گذشته از فرزندان برخى از مهاجران كه درحبشه متولد شدند ياد كرديم و اسامى آنها را برشمرديم.

    ولى چون بعضى از اينان پس از بازگشت به مدينه نقشى مهم در تاريخ اسلام داشته‏اند، و همه آنها در موارد گوناگون نام برده مى‏شود، خوب است كه جداگانه نيز نام آنها مسطور گردد، تا بهتر در خاطره‏ها بماند، و اينان:

    1- عبدالله بن جعفر بن ابيطالب.( به گفته يعقوبى فرزندان جعفر همگى در حبشه متولد شدند.)

    2- سعيد بن خالد بن سعيد.

    3- امه دختر خالد بن سعيد.

    4- عبدالله بن مطلب بن ازهر.

    5- موسى بن حارث بن خالد.

    6- عايشه دختر حارث نامبرده.

    7- زينب خواهر وى.

    8- فاطمه خواهر ديگر او.

    9- زينب دختر ابوسلمه بن عبدالاسد.( از 83 نفر مهاجران حبشه 8 مرد: عبيدالله جحش، حاطب و حطاب و عبدالله فرزندان حارث، عروة بن عبدالعزى و عدى بن نضله، مطلب بن ازهر
    و عمرو بن اميه و سه زن: ام حرمله، فاطمه دختر صفوان بن اميه، و ريطه در حبشه وفات يافتند.)
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  4. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #54 1389/05/06, 18:12
    مسلمانان مهاجر در حبشه
    پس از آنكه مسلمانان وارد خاك حبشه شدند، به گفته خودشان كه در اشعار خويش يادآور شده‏اند، درآن سرزمنى وسيع و دور از چشم قريش واسيب كسان و همشهريان خود، زندگى آرامى را آغاز كردند. آنجا براى آنها ديگر كانون خطر نبود. هرچند در غربت و دور از وطن بسر مى‏بردند، ولى در عوض، اين لذت و خوبى را براى آنان داشت كه هم از نظر حفظ ايمان و عقيده‏شان در امان بودند، و هم از لحاظ شخص خود وزن و فرزندشان آرامش و آسايش كامل داشتند. دورنمائى از وضع آنها را به هنگام اقامت در حبشه مى‏توان در سخنان ام سلمه يكى ازبانوان مهاجر كه بعدها به همسرى رسول خدا درآمد ديد كه مى‏گويد:

    «ما چون در سرزمين حبشه فرود آمديم در پناه نجاش كه بخوبى از ما حمايت مى‏كرد به سر برديم. در حفظ دين خود تامين داشتيم، و آزادانه خدا را پرستش مى‏كرديم. نه آزادى مى‏ديديم، و نه چيزى مى‏شنيديم كه باعث نارحتيمان شود»(لما نزلنا ارض الحبشه جاورنا خير جار النجاشى، امنا على ديننا، و عبدنا الله تعالى، لانؤذى و لا نسمع شيئا نكرهه. سيره ابن هشام جلد 1 ص 222)

    بعضى از مسلمانان چون در حبشه خود را در پناه امن و امان نجاشى آسوده خاطر يافتند، و ديدند كه در آن سرزمين پهناور به عكس محيط تنگ و پر اختناق مكه مى‏توانند با آزادى و فراغت بال خداى يگانه را پرستش كنند، و از كسى هم بيم نداشته باشند، احساسات خود را طى اشعارى سرودند كه در تاريخ به يادگار مانده است.

    از اين اشعار به خوبى پيداست كه به گفته ابن هشام، نجاشى مقدم آنها را گرامى داشته، و دستور داده بود با اطمينان و بدون هيچگونه نگرانى و تشويش خاطر در كشور او به سر برند.

    «عبدالله به حارث بن قيس بن عدى‏» از قبيله بنى سهم در اشعار خود مى‏گويد:

    - اى رهگذر! پيام مرا به كسانى كه مى‏خواهند پيام خدا و دين او را بشنوند برسان، خاصه به آن دسته از بندگان خدا كه در شهر مكه با ناراحتى و شكنجه به سر مى‏برند.

    - به آنها بگو كه ما سرزمين خدا را وسيع يافتيم، و مى‏توانيم از خوارى و تحقير و نابسامانى در امان باشيم.

    - پس شما به ما بپيونديد و تن به خوارى ندهيد، و با ذلت و ننگ نميريد.

    - جرم ما اين بود كه از پيغمبر خدا پيروى كرديم، و آنها سخن پيغمبر را نشنيده انگاشتند، و مسؤوليت بيشترى را براى محاسبه روز باز پسين به عهده گرفتند.

    - اى خداى مهربان! عذاب خود را بر قريش فرود آور كه سركشى كردند. ما از اينكه كار آنها بيش از اين بالا گيرد و بيشتر سركشى كنند، به تو پناه مى‏بريم.

    «عبدالله بن حارث‏» كه خود را ازتعقيب سنگدلان قريش در آرامش خاطر مى‏ديد، طى قطعه ديگرى از اين كه آنها را ناگزير ساختند شهر و ديار خود را رها سازند، و تن به غربت دهند، سخت مى‏نالد، و برخى از سران فاميل خود را مورد نكوهش قرار مى‏دهد.

    باز همين عبدلله بن حارث سران مشرك و بى رحم قريش را با خشم ياد مى‏كند و در قطعه ديگرى مى‏گويد:

    - قريش باسرسختى حقى را كه خداى يگانه بر آنها داشت انكاركردند، همان طور كه پيش از آنها قوم عاد و مردم مدين و قوم حجر با خداى خود درافتادند.

    - اگر من ياد خدا را آشكار نسازم، چنان مى‏بينم كه هيچ زمين و دريائى جاى نشيمن من نيست.

    در سر زمينى كه بنده خدا به سر مى‏برد، همين كه دعوت حق به من رسيد، من عقيده خود را آشكار ساختم.

    «عثمان بن مظعون‏» نيز پسر عمويش «اميه بن خلف‏» را كه در ميان فاميل خود بسيار متنفذ و سرشناس و او را به جرم مسلمانى سخت آزرده بود، در قطعه‏اى مورد سرزنش و توبيخ قرار داده و از جمله مى‏گويد:

    -تو باعث‏شدى من از شهرمكه محل امن خدا بيرون آيم، و در سرزمين غربت به سر برم.

    - تو با مردمى بزرگوار و عزيز در افتادى، و كسانى را كه از ايمانشان بيم داشتند به هلاكت رساندى.

    -اگر در آينده حوادث دنيا تو را باقى گذاشت، و اراذل و اوباش مكه را با خود همراه ديدى خواهى ديد كه چه عمل زشتى مرتكب شده‏اى.(سيره ابن هشام - جلد 1 ص 220 221)

    نجاش دستور داده بود مسلمانان كه براى نجات خويش روى به كشور او آورده‏اند، كاملا در امان باشند. حتى گاهى به جعفر بن ابيطالب پيغام مى‏داد كه اگر نيازى دارند تذكر دهند تا برايشان تامين كند.
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  5. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #55 1389/05/06, 18:12
    نمايندگان قريش در تعقيب مهاجرين
    هنگامى كه قريش اطلاع يافتند مسلمانان و كسان و فرزندان آنها در حبشه جاى امنى يدا كرده اند و در آنجا سكنى گزيده اند و سخت مورد حمايت نجاشى مى باشند به چاره جويى بر خواستندپس از مشورت و تبادل به اين نتيجه رسيدند كه دو مرد سخنور و زبر دست را به دربار نجاشى كسيل دارند تا آن ماموران كار كشته و دنيا ديده بتوانند با چرب زبانى و نيرنگ و فريب ذهن نجاشى را نسبت به مسلمانان مشوب سازند وآنها را به وطن بازگردانند تا به كيفر برسانند.

    بعضى از تواريخ مانند سيره ابن هشام و كامل ابن اثير نام اين دو نفر را «عمرو بن عاص‏»پسر «عاص بن وائل‏»كه برادرش هشام نيز از مهاجران بود و در حبشه به سر مى برد و «عبدااله بن ابى ربيعه مخزومى‏» دانسته اند.(ابن اثير نفر دوم را «عبدالله بن ابى اميه‏» ضبط كرده است كه اشتباه است.)ولى برخى ديگر از مآخذ مانند تاريخ يعقوبى نفر دوم را«عمارة بن وليد» دانسته اند.

    جمع بين اين دو نظريه اين است كه نمايندگان اعزامى قريش را بايد سه تن دانست:

    1 - عمروبن عاص.

    2 - عبدالله بن ابى ربيه

    3 - عمارة بن وليد.

    براى شناخت بيشتر اين سه تن مى گوييم: نفر نخست همان عمرو عاص مهروف است كه بعدها مسلمان شد و از سياستمداران معروف به شمار آمد و تا پايان عمر سال ها از جانب عمر و عثمان و معاويه بن ابى سفيان حكمران مصر بود.

    عمروعاص در اين سفر زن خود «رابطه‏» دختر منبة بن حجاج سهمى را نيز همراه داشت.

    نفر دوم يعنى عبدالله بن ابى ربيعه كه برادر مادرى ابوجهل بود نيز بعدها اسلام آورد و درزمان خلافت عمر و عثمان فرمانده سپاه آنها بود، و هنگامى كه در محاصره خانه عثمان براى نجات او عازم مدينه بود از مركب به زير افتاد و مرد.

    سومين نفر يعنى عمارة بن وليد همان است كه گفتيم از جوانان زيبا و خوش اندام مكه بود، و قريش به ابوطالب پيشنهاد كردند او را به وى بسپارند، و ابوطالب در عوض، پيغمبر را به آنها تسليم كند.

    سران قريش اين افراد را با هداياى شايسته براى شخص نجاشى و نزديكان او روانه حبشه كردند. اين عده در ساحل دريا سوار كشتى شدند و رو به حبشه نهادند.

    در بين راه هيات اعزامى قريش به ميگسارى و خوشگذرانى پرداختند. هميى كه سرها از شراب داغ شد، عمارة بن وليد كه جوانى عياش و زن پرست بود، رو كرد به عمروعاص و گفت: بهزنت بگو مرا ببوسد!

    عمروعاص گفت: به دختر عمويت مى‏گويى؟ ولى عماره كه مست بود گفت: او را وا مى‏دارى يا با اين شمشير گردنت را بزنم؟ عمرو نيز كه جان خود را در خطر ديد، به زنش گفت او را ببوس، زن هم پيش آمد و عماره را بوسيد.

    عماره كه در حال مستى كينه عمروعاص را به دل گرفته بود به اين كار اكتفا نكرد، بلكه برخاست و دست و پاى عمرو را بست و او را به دريا انداخت، شايد به اين خيال كه زن او را تصاحب كند.

    عمروعاص كه مى‏پنداشت عماره با او سر شوخى دارد، همان طور كه در ميان آب غلت مى‏خورد گفت: طناب بينداز تا پسر عمويت از آب بيرون بيايد، اين شوخى بى‏مورد است؟ عماره هم طناب انداخت و عمرو خود را به آن اويخت و او را بالا كشيد.

    شعر ابوطالب در تشويق پادشاه حبشه نسبت به مهاجرين
    وقتى ابوطالب در مكه از كار قريش و انتخاب نمايندگان و اعزام آنها با هدايا به سوى حبشه، آگاه شد،ابياتى چند مبنى بر تشويق نجاشى در حمايت از مسلمانان و دفاع از آنها سرود و براى وى به حبشه فرستاد. ترجمه ابيات اين است:

    - اى كاش مى‏دانستم كه جعفر در آن نقطه دور چه مى‏كند، و عمروعاص و دشمنان ما مسلمانان چه خواهند كرد؟

    - نمى‏دانم جعفر و همراهان از حمايت نجاشى برخوردار شده‏اند، يا نجاشى آنها را از نظر انداخته است؟

    - اى پادشاهاه حبشه! تو از هر نسبت ناپسند پيراسته‏اى.

    تو مردى بزرگوار و گران قدرى، به همين جهت هر كس رو به تو آورد سختى نخواهد ديد.

    - بدان كه خداى جهان تو را با پناه دادن به كسان مؤمن و بى‏پناه بيش از پيش تاييد و قويت‏خواهد كرد، و همه گونه اسباب خوش بختى را برايت فراهم مى‏آورد.

    - تو وجودى فيض بخشيى كه فيضت عام و دوران و نزديكانت از فيض وجودت بهره مى‏گيرند. ( سيره ابن هشام - جلد 1 ص 222)

    گفتگوى هيات اعزامى قريش با نجاشى
    نمايندگان اعزامى قريش وارد حبشه شدند. پس از آن كه اندكى آسوده روى به دربار نجاشى نهادند، و پس از كسب اجازه قدم به درون كاخ گذاردند...

    آنها نخست وزرا و ندما و نزديكان نجاشى را كه همگى از مقامات روحانى نصارا بودند، از هداياى خود برخوردار ساختند تا بدين گونه اطرافيان شاه، زمينه را براى ايفاى نقش آنها، در انجام ماموريتى كه به عهده داشتند، مساعد سازند. اين دستورى بود كه سران قريش درمكه موقع حركت اين عده به آنها داده بودند، تا پيش از آنكه به حضور نجاشى باريابند، نظر اطرافيان را به خود جلب كنند، و به موقع از حمايت ايشان برخوردار گردند.

    نمايندگان قريش پس از تقديم هدايا به نزديكان نجاشى گفتند: «گروهى از جوانان نادان قوم ما از دين پدران خود روى برتافته، و گذشتگان خويش را به زشتى ياد كرده و خوار شمرده‏اند. خدايان ما را ريشخند كرده، و عقيده به دين ساختگى پيدا كرده‏اند كه نه مورد پذيرش ما و نه شماست. اينك آنها پس از اين اعمال زشت از چنگ ما گريخته‏اند و روى به ديار شما نهاده‏اند. از آن مى‏ترسم كه اگر آنها را رها كنيم و به حال خود گذاريم، دين پادشاه شما را نيز تباه سازند.

    اشراف و بزرگان و پدران و عموها و خانواده آنها ما را به حضور پادشاه اعزام داشته‏اند تا آنها را به ما تحويل دهد كه به وطن و نزد كسانشان بازگردانيم. در ضمن از شما هم انتظار داريم كه وقتى به حضور سلطان رسيديم و راجع به آنها سخن گفتيم به نفع ما نظر بدهيد تا قبل از آن كه سلطان با آنها سخن بگويد فرمان اخراج آنها را صادر كند. زيرا بزرگان آنها بهتر از طرز تفكر و روحيات آنها خبر دارند، و از هر مقامى ديگر آنها را بهتر مى‏شناسند. وزرا و نزديكان نجاشى هم پذيرفتند و وعده مساعدت دادند.»( كامل ابن اثير- جلد 2 ص 54، سيره ابن هشام - جلد 1 ص 223، و تاريخ يعقوبى - جلد 2 ص 17)
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  6. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #56 1389/05/06, 18:13
    جعفر بن ابيطالب سخنگوى مسلمين در دربار نجاشى
    هيات اعزامى قريش فرداى آن روز به حضور نجاشى بار يافتند و پس از تقديم هداياى خود گفتند: «پادشاها! گروهى از جوانان سبك مغز ما سر به نافرمانى بزرگان خود برداشته‏اند، و دزن و خدايان ما را به باد دشنام و مسخره گرفته، و دم از آئينى مى‏زنند كه با دين رسمى شما هم مباينت دارد. هم اكنون آنها در كشور شما به سر مى‏برند.

    بزرگان ما از پيشگاه شاهانه استدعا دارند آنها را به اتفاق ما برگردانيد تا هر طور مصلحت مى‏دانند، با آنها رفتار كنند.

    درباريان هم طبق وعده‏اى كه داده بودند، پا در ميان نهادند و صلاح شاه را در اين ديدند كه مسلمانان را به نمايندگان قريش تسليم كند، تا آنها را به نزديكان خود برگردانند. زيرا آنها بهتر اينان را مى‏شناسند و از سبك سرى آنها اطلاع دارند. نجاشى كه از طرز رفتار نمايندگان قريش و هداياى آنها و اصرار درباريان خود چيزى دستگيرش شده بود، در خشم رفت و خطاب به آنها گفت: «نه به خدا، مردمى را كه پناه به من آورده‏اند، و در كشور من سكونت ورزيده، و از ميان پادشاهان جهان فقط مرا برگزيده‏اند، هرگز تسليم دشمن نمى‏كنم. من آنها را مى‏خوانم و آنچه را اينان مى‏گويند به اطلاع آنها مى‏رسانم. اگر معلوم شد اينها راست مى‏گويند، آنها را به ايشان تسليم مى‏كنم، ولى اگر وضعى برخلاف سخنان اينان داشتند هرگز تسليم نخواهم كرد، و بيش از پيش در كنف حمايت‏خود مى‏گيرم.

    نمايندگان قريش با حالى تباه از نزد پادشاه حبشه بيرون آمدند، و در انتظارنشستند تا نجاشى مسلمانان را فرا خواند و نظر قطعى خود را به آگاهى ايشان برساند. روز ديگر نجاشى دستور داد مسلمانان را خبر كننند تا همگى در جضور او گرد آيند و پس از روبرو كردن طرفين و استماع سخنان آنها آنچه شايسته حق و عدالت است، درباره آنها معمول دارد.

    آن شب براى مسلمانان، شام شومى بود. ناراحتى آنها از اين بود كه بت‏پرستان مكه و كسان مشرك آنها حتى در كشور بيگانه هم دست از ايشان بر نمى‏دارند. مخصوصا زنان و و فرزندان آنها شب را با اندوه بسيرا و اضطراب و پريشانى فراوان به صبح آوردند.

    مسلمانان به اتفاق نظر دادند كه سخنگوى آنها در حضور نجاشى جعفر بن ابيطالب باشد. زيرا جعفر در ميان آنها از همه كس به پيغمبر نزديك‏تر و از لحاظ حسب و نسب و نفوذ كلام از همه شريف‏تر و برتر بود. وقتى مسلمانان به كاخ سلطنتى درآمدند و در جاى خوا نشستند، نمايندگان قريش هم احضار شدند، و در جايگاهى كه براى آنها در نظر گرفته بودند نشستند.

    نجاشى دستور داد اسقف‏ها انجيل‏ها را بگشايند و در پيرامون او گرد آيند.

    همين كه مجلس از هر نظر آراسته شد، نجاشى كه مردى دادگر و رعيت‏پرور و مهربان و در دين خود سخت پاى‏بند بود، مسلمانان را مخاطب ساخت و گفت: «اين چه دين است كه به خاطر آن دست از كيش خود كشيده‏ايد، و نه شباهت به دين من دارد، و نه همانند ساير اديان است؟»

    در انى هنگام جعفر بن ابيطالب بن ابيطالب در پاسخ نجاشى زبان به سخن گشود و گفت: «پادشاها! ما مردمى نادان و بت‏پرست بوديم. از خوردن مردار خوددارى نمى‏كرديم، و از فحشاء روگردان نبوديم. با خويشان خود به نيكى رفتار نمى‏كرديم، و احترام همسايگان را نگاه نمى‏داشتيم. اينان كه از جانب سران ما به منظور بازگرداندن ما به اينجا آمده‏اند خود و قوم ما پيرو بدترين آئين‏ها هستند.

    سنگها را مى‏پرستند و براى بتان نماز مى‏گزارند، و پيوند خويشاوندان را مى‏گسلند و دست به ظلم و ستم مى‏زنند، محارم خود را حلال مى‏شمارند، زورمندان ما سعى در نابوديضعفا دارند و حق يكديگر را رعايت نمى‏كنند. ما چنين بوديم تا در اين وضع اسف انگيز و موقعيت باريك و دنياى تاريك خداوند عالم پيغمبر در ميان ما برانگيخت كه نسب و صداقت و امانت و پاكى او را به خوبى مى‏شناختيم.

    او ما را به پرستش خداوند يكتا و اطاعت او و ترك آنچه خود و پدرانمان مى‏پرستيم فراخواند. او ما را از پرستش سنگها و اجسام بى‏جان و قمار بازى و ظلم و ستم و خون ريزى بى‏مورد و زنا و رباخوارى و خوردن مردار و خون برحذر داشت، و به عدل و احسان و راستى و درستى و امانت دارى و نيكى نسبت به خويشان و همسايگان دعوت فرمود، و از خوردن مال يتيم و ارتكاب فحشاء و منكر و دروغ نهى كرد، و دستور داد خداى يگانه را پرستش كنيم و نماز بگزاريم و روزه ( شايد منظور روزه استحبابى بوده است. چون روزه واجب در آن موقع هنوز تشريع نشده بود.) و زكات بدهيم ...

    ما نيز كه اين سخنان نغز و سنجيده را از وى شنيديم و خود او را در عمل چنين ديديم، به وى ايمان آورديم و گفته او را تصديق كرديم. هر چه را حلال كرده بود برخود حلال كرده، و آنچه را حرام دانسته بود، حرام شمرديم.

    قوم ما چون وضع را چنين ديدند، با ما به دشمنى برخاستند، و به آزار و شكنجه ما پرداختند، و سعى كردند ما را از اين تعاليم حيات‏بخش منصرف سازند، و بار ديگر به پرستش بتها وادارند.

    چون كار را بر ما تنگ گرفتند و مانع ديندارى ما شدند، به دستور پيغمبر رو به كشور شما آورديم تا در پناه عدل شما از آسيب آنها، روزگارى چند در امان باشيم، و اميدواريم كه ديگر در اين جا ستمى نبينيم!»نجاشى پرسيد: آيا چيزى از آنچه پيغمبر شما از نزد خدا آورده است، از حفظ دارى؟

    جعفر بن ابيطالب آياتى چند از سوره مريم راجع به آبستن شدن مريم و تولد عيسى را قرآئت كرد و به آنجا رسيد كه: «چون مريم با روح خدا آبستن شد و با الهام غيبى از مردم فاصله گرفت، و به دنبال آن عيسى متولد شد، يهود زبان به سرزنش از وى گشودند و گفتند: دوشيزه شوهر نكرده‏اى كه پدر و مادرى پاكدامن داشته، اين بچه را از كجا آورده است؟

    مريم اشاره كرد كه از خود طفل سؤال كنيد. گفتند چگونه ما با كودكى كه در گهواره ست‏سخن بگوييم؟ در اين هنگام عيسى نوزاد چند لحظه پيش، زبان گشود و گفت: من بنده خدايم. خدا كتاب آسمانى ( معانى و علم به كتاب آسمانى، نه كتاب انجيل كه بعدها نازل شد. ) به من داده و مرا پيغمبر كرده و پربركت گردانيده است، در هر كجا كه باشم، و تا موقعى كه زنده‏ام به خواندن نماز و دادن زكات و نيكى در حق مادرم سفارش كرده، و مرا ستمكار و شقى قرار ندادن است.

    سلام بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مى‏ميرم و روزى كه دوباره زنده و برانگيخته مى‏شوم. اين است‏سخن حق درباره عيسى بن مريم كه درباره (واقعيت او) شك داريد».( فاجائها المخاض الى جذع النخلة، قالت‏يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا فناديها فناديها من تحتها الا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريا، و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا، فكلى و اشربى و قرى فاما ترين من البشر احدا فقولى انى نذرت للرحمن صوما فبن اكلم اليوم انسيا، فاتت به فومها تحمله قالوايا مريم لقد جئت‏شسئا فريا، يا اخت هرون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا. فاشارت اليه قالو كيف نكلم من كان فى المهد صبيا، قال انى عبدالله اتانى الكتاب و جعلنى نبيا. و جعلنى مباركا اين ما كنت و اوصينى بالاصلوة و الزكوة ما دمت‏حيا. و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا. و السلام على يوم ولت و يوم ابعث‏حيا دلك عيسى ابن مريم قول الحق فيه يمترون. (سوره مريم آيات 23 تا 24).)

    اين آيات را كه جعفر بن ابيطالب با لحنى گرم و دلنشين قرائت كرد طورى در دلها اثر بخشيد كه نجاشى و روحانيون و حضار مجلس را سخت تحت تاثير قرار داد، و همگى بى‏اختيار گريستند! و برآورنده و خواننده آن آفرين گفتند. نجاشى چندان گريست كه ريشش از اشك چشمش خيس شد، و اسقف‏ها چنان گريستند كه انجيل‏ها تر شد.( گويا نجاشى و اسقف‏ها نظر به كثرت آمده و رفت مردم عرب به حبشه عربى مى‏دانسته‏اند زيرا در تاريخ نمى‏گويد كه مترجمى بوده است.)

    سپس نجاشى رو كرد به جعفر و گفت: به خدا آنچه تو گفتى و آنچه پيغمبر شما از جانب خدا آورده از يك جا سرچشمه گرفته است. آنگاه نمايندگان قريش را مخاطب ساخت و گفت: برويد كه به خدا هرگز اينان را به شما تسليم نخواهم كرد و شما نيز به آنها دسترسى نخواهيد يافت.
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  7. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #57 1389/05/06, 18:14
    عكس العمل سخنرانى جعفر بن ابيطالب
    هنگامى كه نمايندگان قريش از نزد نجاشى بيرون رفتند، عمروبن عاص به عبدالله بن ابى ربيعه گفت: فردا بر مى‏گرديم و موضوعى را به اطلاع نجاشى مى‏رسانيم كه بر اثر آن همه مسلمين را نابود كند.

    عبدالله بن ابى ربيعه كه مردى با ملاحظه بد گفت:نه، اين كار را نكن زيرا در ميان مسلمانان افرادى هستند كه با ما خويشى دارند. مع‏الوصف عمرو عاص (كه گفتيم برادرش هشام نيز در ميان مهاجرين بود) بدون اعتنا به عبدالله بن ابى ربيعه فرداى آن روز بار ديگر به دربار آمد و به نجاشى گفت: اينان درباره مسيح عقيده نادرست دارند. اينها مى‏گويند: مسيح بنده‏اى مملوك بوده است.

    از اين سخن كه عمرو عاص آن را با زيركى و چرب زبانى ادا كرد نجاشى به وحشت افتاد و دستور داد مسلمانان بار ديگر حضور يابند تا مطلبى را از آنها جويا شود. ام سلمه كه بعدها به همسرى پيغمبر در آمد مى‏گويد چنان از اين پيشامد تكان خورديم كه تا آن موقع مانند آن را نديده بوديم.

    مسلمانان گرد آمدند تا راجع به پاسخى كه بايد به نجاشى بدهند تبادل نظر كنند. يكى پرسيد: اگر نجاشى از شما راجع به عيس سؤال كرد چه مى‏گوييد؟ بعيه جواب دادند همان را مى‏گوييم كه خدا فرموده و پيغمبر آورده است، و هرچه باداباد! ما كه دل و ديده به طوفان قضا گوبياسيل غم و خيمه ز بنياد ببرپس از آن حضوريافتند نجاشى از جعفر پرسيد: شما درباره مسيح چه عقيده‏اى داريد؟ جعفر گفت: ما همان را مى‏گوييم كه پيغمبر از جانب خدا براى ما آورده است. عيسى بنده خدا و پيغمبر اوست و روح او و كلمه اوست كه به مريم دوشيزه پاكيزه القا كرد. نجاشى چون از زمين برداشت و گفت: ميان عقيده شما و آنچه ما اعتقاد داريم به قدر اين چوب فاصله نيست!

    درباريان و اسقف‏ها از گفتار نجاشى ناراحت‏شدند، ولى او گفت: على رغم شما موضوع همين است كه گفتم. سپس به مسلمانان گفت: شما آزاديد به جاى خود برگرديد و با كمال آسايش به سر بريد. اگر كوهى از طلا به من بدهند تا به شما آسيب برسانم حاضر نيستم آن را بپذيرم.

    سپس نمايندگان قريش را مخاطب ساخت وگفت: هديه خود را برداريد و از كشور بيرون برويد، خدا از من در مقابل اعطاى سلطنت بر حبشه رشوه نگرفته است، كه من هم از شما رشوه بگيرم. برويد كه شما مردم شومى هستيد!

    نمايندگان قريش با سرشكستگى و خوارى از دربار خارج شدند. ولى مسلمانان با آزادى بيشتر در پناه نجاشى قرار گرفتند، و از اينكه ماجرا به سود ايشان تمام شد نفس راحتى كشيدند.
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 456

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •