alt
صفحه 3 از 96 نخستنخست 123451353 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 21 به 30 از 955

موضوع: كوتاه ولي جالب

  1. 9,955 امتیاز ، سطح 30
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 595
    16.6% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1386/05/19
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    9,955
    سطح
    30
    تشکر
    2
    تشکر شده 331 بار در 130 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #21 1386/10/30, 04:14
    روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي كه در آن جا زندگي مي كنند چقدر فقير هستند .
    آنها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند.
    در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد : « نظرت در مورد مسافر تمان چه بود ؟ »
    پسر پاسخ داد : « عالي بود پدر ! »
    پدر پرسيد : « آيا به زندگي آن ها توجه كردي ؟ »
    پسر پاسخ داد : « فكر مي كنم ! »
    پدر پرسيد : « چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي ؟ »
    پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت : « فهميدم که ما در خانه يک سگ داريم و آن ها چهارتا . ما در حياطمان فانوس هاي تزئيني داريم و آن ها ستارگان را دارند . حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آن ها بي انتهاست ! »
    در پايان حرف هاي پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه كرد : « متشكرم پدر كه به من نشان دادي ما واقعاً چقدر فقير هستيم ! »
    2 کاربر مقابل از اتوس عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. DEUTSCHLAND, کلاغ
    اتوس آنلاین نیست.

  2. 7,536 امتیاز ، سطح 25
    98% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 14
    20.0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1386/10/22
    محل سکونت
    زير بال فرشته ها
    نوشته ها
    244
    امتیاز
    7,536
    سطح
    25
    تشکر
    266
    تشکر شده 328 بار در 126 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    گزيده اي از اشعار نيچه

    #22 1386/10/30, 15:17
    تو که خواهان معما ها هستی ، حدس بزن که اکنون پاکدامنی من در کجاست ؟
    پیش از این ، پیشاپیش من می دوید ، زیرا از حیله گری من که دام و قلاب می افکنم ترس داشت ....



    هر چه در پیرامون شما باشد دیر یا زود جزو خود شما می شود .


    به دور نگاه کن ، اما به پشت سر نگاه مکن ! آنکس که بخواهد به راز هر عمقی پی برد ، آخر خود رهسپار اعماق می شود .

    هر بار سنگینی را که با خود داری به دور افکن . فراموش کن ! زیرا هنر فراموش کردن هنر خدائی است .
    دلت می خواهد پرواز کنی ؟میخواهی محرم بلندی ها باشی؟در این صورت هر چه را که سنگین تر داری به دریا افکن . ببین ، این دریاست . خودت را به دریا افکن !
    آخر هنر فراموش کردن هنری خدائی است ....


    زنهار که مرد متهور را از نزدیکی خطر آگاه کنی ، زیرا با آگاه کردن او ، او را به سمت پرتگاه ها خواهی راند .


    فقط دو راه برای رهایی از هر رنجی هست ، هر کدام را می خواهی انتخاب کن :
    مرگ سریع ، یا عشق طولانی


    عرب بادیه نشین می گوید : (( حتی دود نیز به دردی می خورد)) و من در تکرار این سخن می گویم : آری مگر تو ، ای دود ، به رهگذر خبر نمی دهی که خیمه میهمان نوازی در آن نزدیکی هاست ؟

    آیا شکستنی هستی؟ درین صورت از دست های بچه ها پرهیز کن ، زیرا بچه اگر چیزی نشکند ، دلخوشی ندارد

    آدم نمی تواند خوب بماند مگر آنکه فراموش کند . بچه هایی که همیشه خاطره تنبیه یا ملامتی رادر یاد دارند ، آب زیر کاه و دروغگو می شوند .


    علم دانشمندان امورعتیقه ، به علم قبر کنان می ماند : عمر هر دو عمری است که میان تابوت و خاک اره می گذرد .
    کاربر مقابل از امير تنها عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: DEUTSCHLAND
    كسي كه براي عشق خميازه كشيد خوابش ابدي خواهد شد .
    امير تنها آنلاین نیست.

  3. 9,955 امتیاز ، سطح 30
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 595
    16.6% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1386/05/19
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    9,955
    سطح
    30
    تشکر
    2
    تشکر شده 331 بار در 130 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #23 1386/11/05, 20:31
    دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند بین راه سر موضوع اختلاف پیدا کردندو به مشاجره پرداختند یکی از آنها از سر خشم بر چهر دیگری سیلی زد
    دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بدون آن که چیز ی بگوید روی شن های بیابان نوشت
    امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد
    آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند به یک آبادی رسیدند تصمیم گرفتند قدری انجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید و د ربرکه افتاد نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد بعد از آن که از غرق شدن نجات یافت برروی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد
    دوستش با تعجب از او پرسید بعد از ان که من با سیلی تو را آزردم تو آن جمله را روی شن های صحرا نوشتی ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی ؟
    دیگری لبخندی زد و گفت وقتی کسی ما را آزار می دهد باید روی شن های صحرا بنویسیم تا باد های بخشش آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند باید آن را روی سنگی حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد
    کاربر مقابل از اتوس عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: DEUTSCHLAND
    اتوس آنلاین نیست.

  4. 7,709 امتیاز ، سطح 26
    27% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 441
    23.3% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1386/08/04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    7,709
    سطح
    26
    تشکر
    0
    تشکر شده 129 بار در 75 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #24 1386/11/12, 14:07
    یه روز یه جوون با ماشین مدل بالاش توی یکی از خیابونهای شهرشلوغمون حرکت میکرد. بچه هایی رو دید که لابه لای ماشینای پارک شده جست و خیز میکردن. یه چیزی توجه شو جلب کرد، برای همین سرعتشو کم کرد. یکدفعه یه پاره آجر به سمت ماشینش پرتاب شد!! ترمز کرد و به سمت جایی که پاره آجر ازش پرتاب شده بود دنده عقب گرفت. با عصبانیت از ماشینش پیاده شد، نزدیکترین بچه رو گیر انداخت.اونو به یکی از ماشینهای پارک شده کوبید و گفت: « احمق!! چرا این کارو کردی؟ ماشین من صفره. حالا با کاری که تو کردی کلی از قیمتش کم میشه. مگه تودیوونه ای؟»


    پسربچه گفت: « ببخشید آقا..... ببخشید، متاسفم. نمیدونستم باید چیکار کنم. هیچ کس وانمیستاد.واسه همین منم یه تیکه آجرو که یه گوشه افتاده بود پرت کردم.» حالا دیگه چشمای پسرک از اشک خیس بود. به محلی بین ماشینای پارک شده اشاره کرد و گفت: « اون برادر منه. صندلی چرخ دارش چپ شده.برادرم افتاده زمین ومن نمیتونم بلندش کنم .»

    پسرک هق هق کنان به جوون، که با تعجب بهش خیره شده بود گفت: « شما بهم کمک میکنی اونو بذارم داخل صندلی چرخ دارش؟برادرم زخمی شده و چون یه کم سنگینه من تنهایی نمیتونم بلندش کنم.» جوون سعی کرد بغضشو بخوره که جلوی پسرک گریه نکنه. بلافاصله پسربچه ی فلج رو روی صندلی چرخ دارش نشوند و با یه دستمال تمیز زخمها و بریدگیهاش رو تمیز کرد و با نگاه به پسرک گفت که همه چیز رو به راهه.

    پسرک بالحن تشکرآمیزی به غریبه گفت: «خیلی ممنون. خدا عوضتون بده.» جوون به پسرک نگاه کرد که صندلی چرخ دار بردادرش رو توی پیاده رو به سمت جلو هل میداد.

    سلانه سلانه به طرف ماشینش برگشت، درِ ماشینش فرو رفته بود اما اون هیچ وقت به خودش زحمت نداد تا درستش کنه. گذاشت همون طوری بمونه تا با دیدنش یادش این قضیه بیفته و این پیامو فراموش نکنه : « توی زندگیت اونقدر تند نرو که کسی مجبور بشه برای جلب توجه تو به سمتت پاره آجر پرتاب کنه.»



    خدا در روح ما نجوا میکنه و با قلب ما حرف میزنه اما گاهی اونقدر عجله داریم که به حرفاش گوش نمیکنیم و او بالاخره مجبور میشه به سمتمون آجر پرتاب کنه. دو راه بیشتر نداریم : یا به نجواهاش گوش کنیم . و یا منتظر آجر باشیم.....

    تو کدومو انتخاب میکنی؟

    بپا دیر نشه ......
    کاربر مقابل از سميرا عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: DEUTSCHLAND
    زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت...
    سميرا آنلاین نیست.

  5. 12,027 امتیاز ، سطح 33
    11% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 623
    30.0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1386/03/27
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    763
    امتیاز
    12,027
    سطح
    33
    تشکر
    729
    تشکر شده 1,625 بار در 576 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #25 1386/11/14, 10:12
    جدول عمر سیاه است و سفید، حل شود عاقبت از نور "امید"
    الف و میم و ی دال، امید خوشتر از این کلمه کس نشنید
    الفش اول ایثار و ادب، انقلاب دل و ایمان شدید
    میم آن معرفت و مهر خدا، مدد از معنی قرآن مجید
    حرف "ی" یکدلی و یکرنگی ، یاری و یاوری از نور امید
    دال آن داشتن دست دهش ، دوری از دامنه ی فکر پلید
    جدول عمر چنین حل گردد، پر کن ای دوست دل از نور"امــــید
    کاربر مقابل از الناز عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: DEUTSCHLAND
    الناز آنلاین نیست.

  6. 9,955 امتیاز ، سطح 30
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 595
    16.6% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1386/05/19
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    9,955
    سطح
    30
    تشکر
    2
    تشکر شده 331 بار در 130 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #26 1386/11/14, 19:45
    داستان از اينجا شروع شد كه كفتند هواى سرد از راه
    مى رسد و شلاق سرما بر بدن بينوايان مى خورد .
    آه از نهاد بدر بر آمد ، از خانه بيرون شد و براى دو نفر
    خريد كرد .
    زن كفت: اينكه براى دو نفره ، بس اون دوتا
    جيكار كنند؟ بدر كفت: زوج وفرد كن .
    بيش از اين ندارم
    اتوس آنلاین نیست.

  7. 9,955 امتیاز ، سطح 30
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 595
    16.6% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1386/05/19
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    9,955
    سطح
    30
    تشکر
    2
    تشکر شده 331 بار در 130 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #27 1386/11/20, 15:30
    چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود .... تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
    خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را نشان دهد. پسر شلوارش را بالا زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت : این زخم ها را دوست دارم، اینها خراش های عشق مادرم هستند ....
    اتوس آنلاین نیست.

  8. 12,027 امتیاز ، سطح 33
    11% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 623
    30.0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1386/03/27
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    763
    امتیاز
    12,027
    سطح
    33
    تشکر
    729
    تشکر شده 1,625 بار در 576 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #28 1386/11/23, 11:13
    هروقت كه دل كسي را شكستيد روي ديوار ميخي بكوب تا ببيني كه چقدر دل شكستي هروقت كه دلشان را بدست آوردي ميخي را از روي ديوار بكن تا ببيني كه چقدر دل بدست آوردي اما چه فايده كه جاي ميخ ها بر روي ديوار مي ماند
    الناز آنلاین نیست.

  9. 7,709 امتیاز ، سطح 26
    27% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 441
    23.3% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1386/08/04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    7,709
    سطح
    26
    تشکر
    0
    تشکر شده 129 بار در 75 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #29 1386/11/24, 23:50
    شعر توسط يک بچه آفريقايي نوشته شده و استدلال شگفت انگيزي داره : وقتي به دنيا ميام، سياهم، وقتي بزرگ ميشم، سياهم، وقتي ميرم زير آفتاب، سياهم، وقتي مي ترسم، سياهم، وقتي مريض ميشم، سياهم، وقتي مي ميرم، هنوزم سياهم... و تو، آدم سفيد، وقتي به دنيا مياي، صورتي اي، وقتي بزرگ ميشي، سفيدي، وقتي ميري زير آفتاب، قرمزي، وقتي سردت ميشه، آبي اي، وقتي مي ترسي، زردي، وقتي مريض ميشي، سبزي، و وقتي مي ميري، خاکستري اي... و تو به من ميگي رنگين پوست؟؟؟
    کاربر مقابل از سميرا عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: DEUTSCHLAND
    زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت...
    سميرا آنلاین نیست.

  10. 7,709 امتیاز ، سطح 26
    27% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 441
    23.3% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1386/08/04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    7,709
    سطح
    26
    تشکر
    0
    تشکر شده 129 بار در 75 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #30 1386/11/27, 14:13
    یه وقتاي يه كسايي يه جورايي يه چيزايي ميگن كه نميشه فراموش كرد اونوقت آدمها با اشكها باچشمهابا با دستهاياد ميدن كه هر دستي لياقت ستايش نداره وهر حرفي رو نبايد شنيد تا برسه به اينكه چشمهات به خاطرش مجبور بشن اون همه راه برن تا برسن به ابرا و بعد خيس شدن همه آدماي دنيا رو ببيني اونوقت همه چتر ا رو وا كنن كه يه وقتي نكنه بخوان ياد چشمهاي تو بيفتن. تازه كاش ياد چشمات بود حتي نمي خوان ريختت رو ببينن.

    اينجاست يه چسب گنده از ته ته دلشون مي كنن با يه مداد آفريقايي مينويسن مرجوئي، بعدشم ميبينن غلط نوشتن پاك کن رو بر ميدارن ، غلط درست كنن خودتو به جاي غلط پاكت ميكنن ،تا تو باشي با آدما كار نداشته باشي. بابام ميگه طرف جنگلشون نري يه وقت تو هم آدم ميشي ميبيني شانسو يه بار كه خواستيم آدم بشيم مي گن شكار آدم آزاد شده تازه رفتم يه كت قيمت كردم جنس پارچش وجدانه ماله شركته همين شكار چياست برا اينه كه هر وقت خسته شدي سريع درش بياري راستي به كسي نگينا سيگار معرفت حيا هم اومده دود شم اينقدر زياده همسايمون ميگفت دودش تمام بازار محبت رو پر كرده تازه ميگفت يه مدل عينكم اومده ازون توپاش بد بيني ميگن ساخت همين دنيا‌ست ديروز رفتم يه ذره معرفت بخرم ميگه ديگه وارد نمي كنن من فكر كنم به خاطر اين تحريمي كه شديم ،تحريم انساني ، گفتم برا چي تحريم شديم ميگه مثل اينكه آدما مي خواستن خودشون باشن و خودشون

    قانونا روهم خودشون بنويسن، كه شده اينجوري آلان هم داشتم ميرفتم كه ديدم يه چند وقتي هست از پنجره قلب ادما بيرونو نگاه نكردم گفتم نگاه كنم كه ديدم شيشه اش رو با سنگ شكستن پرنده ايمان عشق هم پر كشيده از پنجره فرار كرده. بدبخت و كردن تو يه قفس، اونوقت ميخوان آواز بخونه اين همه جا داره قلبشون ولي كردنش انبار حسوديو دوروئيو دنائتو.......... هروزم يه مدل جديدشو ميارن و احتكار ميكنن ميگن بعدن گرون ميشه. سود خوبي داره .منم كارم دراومده بايد برم دنبال اين پرنده چون بابام خيلي دوسش داره آخه اگه پيداش نكنم آدما با تير مي زننش اونوقت نه بابام منو نه من بابامو دوست دارم هركي هم هرچي مي خاد به هركي بگه هيچكس يادش نميمونه
    کاربر مقابل از سميرا عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: DEUTSCHLAND
    زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت...
    سميرا آنلاین نیست.

صفحه 3 از 96 نخستنخست 123451353 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •