میخوام روی حرفم هنوز ایستاده باشم
بذا دوستت دارم رو هزار بار گفته باشم
بخوای تا قیامت می گم دوستت دارم رو
بهونه ای نمی خوام به دستت داده باشم
ما که گفتیم هزار بار تو یک بار هم نگفتی
ولی نزدیکه اون روز که به دامم بیفتی
میخوام روی حرفم هنوز ایستاده باشم
بذا دوستت دارم رو هزار بار گفته باشم
بخوای تا قیامت می گم دوستت دارم رو
بهونه ای نمی خوام به دستت داده باشم
ما که گفتیم هزار بار تو یک بار هم نگفتی
ولی نزدیکه اون روز که به دامم بیفتی
برایم از بازار یک بغض خوب بخر
نه مثل این ها که دارم . . .
نه مثل این ها که هر روز
می شکنند !
بعد از یک سال و یک ماه و تقریبا 7،8ساعت از ارسال اخرین پست ،تاپیکمو آپ میکنم....صرفا فقط واسه گذاشتن این شعر که خیلی علاقه دارم بهش
چگونه به رقص در می آیند سبزی برگ ها در میان سوزش آفتاب
چگونه نگاه ها غرق روشنایی می شوند در میان ظلمت شب
چگونه بگریم در میان حراجی لبخندها. لبخندها؟!
چگونه در دل به راه اندازم شادی را در میان نگاه های غم. غم؟!
چگونه پرواز کنم در میان امواج جاذبه.
من مانده ام میان خورشید و چراغانی شب
من مانده ام میان باران و شبنم گل
من مانده ام میان ستاره و فانوس شب
من مانده ام میان آسمان و آسمانی
من مانده ام میان برزخ تو و من
من مانده ام...
کاش جنس فریادم از فریاد بود.
کاش غنچه بغضم در باران اشک می شکفت
کاش فاصله تن من و آغوش تو پیموده می شد
کاش کلید نگاهت را در قفل زنجیر بالهایم می چرخاندی
رساتر بخوان مرا...
من در کنار تو می مانم... رساتر بخوان مرا...
10 کاربر مقابل از soheilaa عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. 1228, faeze hajizade, Mojtaba, pari, zahra1371, باران بهاری, فاطمه58, نارون, نیلوفر, پرستو
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد
یک فریبِ ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد.
آه!...آه! امّا
او چرا این را نمی داند، که در اینجا
من دلم تنگ ست . یک ذرّه ست؟
من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند
که من بیچاره هم در سینه دل دارم .
که دلِ من هم دل ست آخر؟
سنگ و آهن نیست .
او چرا این قدر از من غافل ست آخر ؟
آه ،آه ، ای کاش
من گمانم زندگی باید همین باشد..
هر حکایت دارد آغازی و انجامی،
جز حدیث رنج انسان،غربت انسان
آه! گویی هرگز این غمگین حکایت را
هر چِها باشد، نهایت نیست
آه! باری بس کنم دیگر
هر چه خواهی کن، تو خود دانی
گر عبث، یا هر چه باشد چند و چون،
این است و جز این نیست
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد
یک فریبِ ساده و کوچک...
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
بی گمان باید همین باشد.
ماجرا چندان مفصل نیست، اصلا ماجرایی نیست.
راست می گوید که می گوید
« یک فریب ساده کوچک »
من که باور کرده ام، باید همین باشد...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)