سرد
درست مثل همین بادی که از پنجره می گذرد
غمگین و افسرده
از نبودن خیلی چیزها خیلی آدمها
از همه مهمتر...تو!
خب یک وقتهایی من هم باید اعتراف کنم
که بی تو گویی نیمی از هستیم گم شده باشد
نیم میشوم
سرگردان
باز دعا دعا می کنم که زودتر باهم آشتی کنیم
چه حیف!
یک وقت هایی قهرمان تا روز قیامت طول می کشد
قهر قهر قهر میشویم
بغض می کنم
درست مثل بچه هایی که گم شده باشند
توی یک کوچه ی غریبه
و من مثل همیشه
از غربت، میترسم.
مثل همیشه
از نبودنت
و از تنهایی ممتد
توی اتاقِ بی تو
آنوقت است که باید روز قیامت را تمام کنم
شاید بهشت پشت پنجره باشد...