شرکت کننده هفتم:
از کودکی به نقاشی علاقه داشتم یادم میاد اون روزها که با معلولیتم کنار نیومده بودم این تنها دلخوشی من بود همیشه نقاشی گل وگیاه رو خیلی دوست داشتم اون موقعها علتش رو نمی دونستم ولی حالا... چرا!!!َ
عاشق این بودم که با قلمو نقاشی بکشم ولی... چون بابام با پس انداز چندماهش تازه تونسته بود برام یه ویلچر دست دوم تهیه کنه دیگه ازش خجالت می کشیدم که بخوام برام وسایل نقاشی بخصوص قلمو بخره! برای همین خیلی فکر کردم وبالاخره...
می دونستم سرکوچه مون یه مغازه ی قلمو فروشی هست که با موی طبیعی قلمو درست میکنه برای همین هم یه روز بدون اجازه مادرم با قیچی موهای بلندم رو کوتاه کردم وبردم فروختم به اون مغازه، وصاحب مغازه هم عوض موهام یه قلموی خوشکل بهم داد!
اون روز خیلی خوشحال بودم مهم نبود پدر ومادرم باهام چه برخوردی میکنند!!! مهم رویاهام بودن که با این قلمو به واقعیت تبدیلشون میکنم.
والان سالهاست که از آن خاطرات میگذره ومن به یاد اون روزهمیشه موهامو کوتاه نگه میدارم تا قدر روزهای خوشیم رو بدونم.
ومن ! امروز هم، به عشق نقاشی از طبیعت،خیابونهای پر زرق وبرق ،ساختمونهای بلند ورنگارنگ رو با همین صندلی چرخ دارم طی کردم تا به پارک حاشیه شهر برسم.
الان می دونم چرا نقاشی از طبیعت رو دوست دارم آخه از بچگی مادرم بهم یاد داده بود که اگه میخوای خدا رو پیدا کنی باید به جهان دور و برت بخصوص طبیعت نگاه کنی .
به نظر من طبیعت زیباترین جلوه ایست که می توان خدا رو با اون شناخت بخصوص که من،از این شعر شاعر ایرانی هم الهام گرفته بودم
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت گردگار
همیشه بعد از نقاشی به اثر خودم نگاه میکنم ولبخندی بر لبانم نقش میبنده واحساس آرامش خاصی میکنم می دونید چرا؟
آخه گویی خدارو توی نقاشی خودم میبینم وبعد با خودم میگم:
خدایی که جهان به این زیبایی رو خلق کرده آیا نمی تونست تو رو هم سالم وبدون کوچکترین معلولیتی بیافرینه!!! پس راضی باش به رضای او حتما توش یه حکمتی هست .
ومن هم راضیم راضی راضی...
---------------------------------------------
شرکت کننده هشتم: