alt
صفحه 2 از 6 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 57

موضوع: تاریخ اسلام ازاغازتاهجرت

  1. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #11 1389/05/05, 17:41
    روحيات عرب و صفات عمومى قريش
    شهر مكه نه حكومتى داشت، و نه ماموران رسمى كه انتظامات شهر را به عهده گيرد. در عوض عهد و پيمان و سوگند، و حق جوار (پناهدگى و بست نشينى) كه قريش سخت پاى‏بند آن بود، اين نقيصه را جبران مى‏كرد. عرب به قبيله و پيوستگى به آن اهميت زياد مى‏داد.

    شيوخ قبائل در نشستگاه خود كه به آن «نادى‏» مى‏گفتند، و بعدها به «دارالندوه‏» مشهور شد، گرد مى‏آمدند، و درباره جنگ و صلح و امور دينى (توجه و مراقبت از بتها) به مشورت و تبادل نظر مى‏پرداختند.

    كار قريش در مكه و طائف تجارت، و اعراب باديه، شترچرانى و جنگ و گريز و قتل و غارت بود.

    رسم دختركشى و زنده به گور كردن دختران نيزيك رسم اشرافى بود. چون يكى از ملوك حيره به دختران جوانمردى از متنفذان تجاوز كرده بود، و او براى حفظ آبروى خود، تمام دختران خود را زنده‏بگور كرد، اين رسم كم كم ميان بعضى از رجال قوم رسمى شد. گاهى نيز به واسطه فقر و تنگدستى دختران خود را كه به كار جنگ و غارت نمى‏آمدند، مى‏كشتند، تا هم به اسارت نيفتند و مورد هتك حرمت قرار نگيرند، و هم سربار زندگى نباشند. در هر صورت دختركشى عموميت نداشت، و همه جا معمول نبود. و بيشتر درقبيله «بنى تميم‏» و «بنى اسد» اتفاق مى‏افتاد.

    اعراب جاهلى مردار مى‏خوردند و راهزنى مى‏كردند، و از شراب و زنا و بى‏بند بارى لذت خاصى مى‏بردند.

    اوقات خوش و لحظات بى‏كارى آنها با نقل افكار جاهلانه و تخيلات شاعرانه كه از غارتگرى‏ها و قتل نفس‏ها و باده‏گسارى‏ها و عشق‏بازى‏ها و عيش و نوشها حكايت مى‏كرد، مى‏گذشت.

    اين سرگرمى‏ها و عادات و رسوم و بى‏خبرى‏ها ديگر فرصتى به اعراب بت پرست ثروتمند عياش يا بينوايى تهيدست گرفتار نمى‏داد تا به خدا وعالم بعد از مرگ بينديشند، و پى به حقيقت ببرند. براى آنها زندگى جز اينها مفهومى نداشت.

    با اين كه در سفرهاى شام و يمن با يهود و نصارا (اهل كتاب) و مردم متمدن روم و ايران و ديگر نقاط ارتباط پيدا مى‏كردند، و كم و بيش با آداب ورسوم آنها آشنا مى‏شدند، مع‏الوصف زندگى در منطقه دور افتاده باديه و محيط تنگ مكه و مدينه و طائف، و انس و تعصب زايدالوصفى كه طى قرون متمادى به زندگى خود داشتند، به هيچ وجه آنها را تحت تاثير قرار نمى‏داد، و از آنچه مى‏انديشيدند باز نمى‏داشت. در حقيقت به آنچه داشتند خوش بودند. جز آن چيزى نمى‏شناختند، و چيزى نمى‏خواستند.
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  2. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #12 1389/05/05, 17:41
    شهر مكه
    شهر مكه قديم‏ترين شهرهاى حجاز و مقدس‏ترين نقطه روى زمين است. مطابق روايات اسلامى حضرت آدم از جانب خداوند مامور شد تا جائى را در روى زمين به نام خانه خدا بنا كند. آدم نيز در دره‏هائى كه بعدها شهر مكه در آنجا بنا شد، خانه‏اى ساخت وخدا سنگى بهشتى توسط جبرئيل فرستاد تا به عنوان رمز بهشت و ياد روزگارى كه آدم در بهشت بود، در آن كار گذارد. آدم آن سنگ را كار گذاشت ، سپس به امر خداوند هفت باربه دور خانه خدا به طواف پرداخت. اين آغاز كار بناى «كعبه‏» و ماجراى «حجرالاسود» است كه مبدا بسيارى از حوادث تاريخ بشر مى باشد.

    باز مطابق روايات اسلامى، كعبه در طوفان نوح ويران شد، و به صورت تلى درآمد. در زمان حضرت ابراهيم خليل، خداوند به وى الهام نمود كه با كمك فرزندش اسماعيل كه در دره مكه به سر مى‏برد، سنگ‏هاى كعبه و حجرالاسود را از زير خاك‏هاى تل بيرون آورد و دوباره خانه كعبه را بنا كند و خود و اسماعيل در اطراف آن طواف كنند، و مردم را نيز براى زيارت و طواف آن فراخواند.

    در زمان حضرت اسماعيل قوم جرهم كه از اعراب اصيل يمن بودند، و در نقطه‏اى از حجاز مى‏زيستند، به واسطه پيدايش چاه زمزم كه با اعجاز غيبى از زير پاى اسماعيل كودك شيرخوار ابراهيم و هاجر جوشيده بود، به آنجا كوچيدند، و رحل اقامت افكندند. حضرت اسماعيل كه پدرش، او و مادرش هاجر را به امر خوا از فلسطين آورده، و روى مصالحى در آن بيابان بى‏آب و علف رها كرده و رفته بود، در ميان قوم جرهم نشو و نما يافت و به روزگار جوانى از آنها زن گرفت و صاحب فرزند شد.

    بدين گونه شهر مكه در پيرامون كعبه خانه خدا و يادگار آدم و ابراهيم و اسماعيل به وجود آمد. شعر مكه واقع در انتهاى سلسله كوه‏هائى است كه از جمله كوه معروف «ابوقبيس‏» مشرف بر آن است. سرزمين مكه را «بطحا» يا «ابطح‏» مى‏گويند. ابطح يعنى ته دره كه سيل‏گاه بوده، و شن و ماسه آن را فرو گرفته، و وسعتى بيش از دره داشته است. مكه نيز در همين نقطه نسبتا پهن واقع است. چاه زمزم و كعبه، و حجر اسماعيل كه مدفن او و مادرش هاجر نيز هست در آنجاست. شهر مكه به خاطر وجود كقته و حجر اسماعيل از همان روزگار نخست مورد احترام قبائل عرب بود، و عرب نسبت به آن تعصب خاصى داشت.

    «اولين مرتبه كه اسم مكه در تاريخ خوانده مى‏شود، در جغرافياى بطلميوس است كه در قرن دوم ميلادى و چهارصد سال قبل از ظهور اسلام مى‏زيست. بطلميوس در كتاب خود شهر مكه را «مكروبه‏» نوشته و توضيح داده كه خانه‏هاى شهر با سنگ ساخته شده، و در آنجا بتخانه‏اى بزرگ وجود دارد و مردم براى زيارت بتها و هم براى تجارت به آن شهر مى‏روند.
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  3. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #13 1389/05/05, 17:43
    توليت كعبه
    توليت كعبه پس از اسماعيل در دست بزرگان و نجباى قوم جرهم و فرزندان اسماعيل بود. پس از آنها قبيله خزاعه كه از يمن آمده بودند و مانند قوم جرهم در باديه حجازمى‏زيستند، روى به مكه نهادند، و در آن جا سكونت ورزيدند، و توليت كعبه را از چنگ جرهميها درآوردند و خود به عهده گرفتند. آنگاه در قرن پنجم ميلادى طايفه قريش پديد آمدند، و طايفه خزاعه را از مكه بيرون كردند، و خود عهده‏دار توليت كعبه و رسيدگى به امور آن و پذيرائى از زائران خانه خدا شدند.

    مرد نامى قريش «قصى بن كلاب‏» جد چهارم پيغمبر است كه در سال چهارصدو چهل ميلادى توليت كعبه را به عهده داشت، و اين سمت در ميان فرزندان او تا ظهور اسلام برقرار بود.

    قبيله قريش
    در ميان دودمان اسماعيل كه در نقاط مختلف عربستان سكونت ورزيدند اين افراد مشهورند كه بيشتر قبائل به نام آنها شهرت دارند و آل فلان يا بنى فلان خوانده مى‏شوند: قضاعه، عوف، اود، بكر بن وائل، قيس، عجل، ثعلبه، تيم اللات بن ثعلبه، تغلب، شيبان، مذحج، شرحبيل، حارث، ذهل، عدى، ثقيف، محارب، باهله، فزاره، فزاره، غطفان، هوازن، قشير، عام، تميم، مزينه، حنظله، كعب، جذام، لخم، عامله، قعين، رئاب،مخرمه، غفار، مدلج، جذيمة، غنم، غالب، لؤى، تيم، جشم و سعد.

    به طورى كه سابقا يادآور شديم عرب سيصد و شصت قبيله بود كه در نقاط مختلف عربستان مى‏زيستند.شريف‏ترين و محترم‏ترين قبيله عرب «قريش‏» بود.چون آنها ساكن مكه بودند، و توليت و حمايت كعبه را به عهده داشتند. به گفته يعقوبى «قريش‏» نام فهر بن مالك جد دهم پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ء فهر لقب او بوده است. «قريش‏» يعنى فهر بن مالك در زمان پدرش مالك بن نضر علامات فضل در وى پديدار گشت و پس از پدر به جاى او نشست، علت اينكه او را قريش گفتند مقام والاى او بود كه قريش به همين معنا است، پس آنها كه از اولاد نضر بن كنانه نيستند از قريش به شمار نمى‏روند.

    اعراب جاهلى مخصوصا مردم مكه و طايفه قريش نسبت به قبيله و حفظ آن و تعهد و سوگند و پناه دادن به افراد،سخت پاى‏بند بودند. در حقيقت ضامن استقلال و عامل مهم و مؤثر بقاى آنها در بيابان‏هاى بى‏كران عربستان نيز همين جهات بود.

    هنگام ظهور اسلام قريش كه حدود دو قرن بود در مكه به سر مى‏برد، 25 طايفه بودند، همچون بنى هاشم، بنى مخزوم، بنى اميه، بنى زهره، بنى كلاب، بنى عبدالدار، بنى اسد، بنى قوفل، بنى عبدالشمس، بنى جمح، بنى سهم، بنى عدى و...

    سران قريش امور مربوط به كعبه و حفظ و حمايت از زائران خانه خدا و «دارالندوه‏» شوراى قبيله‏اى خود را كه محلى در مكه و قصى بن كلاب جد چهارم پيغمبر به منظور تبادل نظر و مشورت سران قريش تاسيس كرده بود، ميان خود تقسسيم كرده بودند.

    رسيدگى به كار كعبه و اداره امور آن، پذيرائى از مسافران و زوار خانه خدا تقسيم آب ميان زائران، امورى بود كه قريش عهده‏دار آن بود. به همين جهت نيز قبيله قريش در تمام حجاز و يمن و نقاط عرب نشين و شرافت و نجابت مشهور بود. در ميان شاخه‏هاى قريش نيز از همه نجيب‏تر و شريف‏تر، تيره بنى هاشم بود كه پيغمبر اسلام تعلق به آنها داشت، و از ميان آنها برخاست.
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  4. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #14 1389/05/05, 17:44
    نياكان پيغمبر(ص)
    نياكان پيغمبر تا بيست و يك پشت‏شناخته شده‏اند . بدينگونه: عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبد مناف، قصى، كلاب، مره، كعب، لؤى، غالب، فهر، مالك، نضر، كنانه، خزيمه، مدركه، الياس، مضر، نزار، معد، عدنان. از عدنان تا اسماعيل درست روشن نيست. خود پيغمبر وقتى نسب خود را مى‏شمرد، چون به عدنان مى‏رسيد سخن را قطع مى‏كرد و مى‏فرمود: ئقتى به عدنان رسيديد، بالاتر نرويد، حال چرا؟ و آيا اين نقل درست است‏يا نه؟ درست روشن نيست. به گفته يعقوبى; عدنان نخستين كسى است كه براى كعبه پوششى قرار داد. فرذزندان عدنان ازحجاز به ساير نقاط رفتند وسكونت ورزيدند، از جمله گروهى از آنها به يمن رفتند، معد پسر عدنان شريفترين فرد اولاد اسماعيل بود، و او از منطقه حرم بيرون نرفت.(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 253)

    همان طور كه گفتيم بيشتر شهرت قريش طايفه‏اى كه پيغمبر از ميان آنها برخاسته بود، مربوط به مرد نامى آنها «قصى بن كلاب‏» جد چهارم پيغمبر است كه در حقيقت‏سرسلسله قريش بود. برادر او «زهره‏» نيز از سران قريش به شمار مى‏رفت.

    قصى بن كلاب
    قصى بن كلاب دو فرزند داشت: عبدالدار، و عبدمناف كه جد سوم پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود. عبدالدار پس از فوت پدر توليت كعبه را قبضه كرد، و عبدمناف برادر كوچكترش كه او را «ماه بطحا» مى‏ناميدند، هم احترام او را داشت،و هم شخصا از نجابت و خوشرفتارى خاصى با مردم، برخوردار بود.

    يعقوبى مى نويسد: قريش تاريخ خود را از وفات قصى بن كلاب به واسطه بزرگواريش قرار داده بودند، تا اينكه عام الفيل به وقوع پيوست و عام الفيل مبدء تاريخ شد.(تاريخ يعقوبى ج 2 ص 4)

    پس از مرگ اين دو برادر، بر سر تصدى امور كعبه و رياست قريش ميان فرزندان آنها كار به نزاع كشيد، ولى سرانجام توليت كعبه و رياست «دارالندوه‏» به فرزندان عبدالدار و آب رسانى به زوار (سقايت) و پذيرائى از آنها (رفادت) به فرزندان عبدمناف واگذار شد.

    هاشم
    هاشم فرزند عبدمناف و نياى دوم پيغمبر كه نامش «عمرو» بود با برادرش عبدشمس به هنگام ولادت به هم چسبيده بودند. وقتى آنها را از هم جدا كردند، خون زيادى از آنها به زمين ريخت، و عرب آن را به فال بد گرفت. اتفاقا اين تطير هم بيجا نبود و ميان فرزندان هاشم و عبد شمس «بنى اميه‏» نزاع و كشمكش و خون ريزى هميشه جريان داشت.

    اين مخالفت‏ها در زمان پيغمبر ميان آن حضرت و ابوسفيان نوه اميه و بعد ميان على (عليه السلام) و معاويه پسر ابوسفيان و يزيد بن معاويه و حسين بن على (عليه السلام) ادامه داشت. حتى در احاديث پيش از ظهور امام زمان (عليه السلام) آمده است كه هنگام ظهور آن حضرت شخصى كه از نسل ابوسفيان است (سفيانى) با مهدى موعود به مخالفت برخاسته كه در نبرد با آن حضرت نابود مى‏شود.

    عبد شمس پدر اميه و اميه پدر حرب و او پدر ابوسفيان معروف است كه نامش «صخر» بوده و او پدر معاويه سردودمان بنى اميه است.

    عبد مناف گذشته از اين دو پسر دوقلو و توامان يعنى هاشم و عبد شمس، دو پسر ديگر نيز داشت به نام‏هاى مطلب و نوفل.

    از عجايب اتفاقات اين است كه اين چهار برادر سرانجام هر كدام دور از هم در نقطه‏اى جان سپردند. هاشم در غزه، عبد شمس درمكه، نوفل در عراق، و مطلب در يمن زندگانى را بدرود گفتند، و همان جاها دفن شدند.

    هاشم چهرو درخشان قريش بود. عقل و ادراك و هوش و استعداد زايد الوصفى داشت. در مردم‏دارى و مهمان نوازى و دستگيرى از مستمندان نظير نداشت. به همين جهت مردم عرب و قريش به او لقب سيد دادند. يعنى آقاى عرب. لقب «سيد» در اولاد او باقى ماند، و اين سيادت از او به فرزندانش عبدالمطلب و اولاد او و بعدها به پيغمبر و على (عليهما السلام) و دودمان آنها رسيد.

    از كارهاى برجسته هاشم اين است كه قريش را به كار تجارت واداشت، و جهت بازاريابى شخصا در اردن با امير غسانى كه عرب و مسيحى بود، پيمان بازرگانى بست تا تجار عرب در قلمرو او آزادانه آمد و رفت كنند، و مال التجاره آنها از خطر مصون بماند. كار عاقلانه هاشم در انعقاد اين قرارداد بازرگانى موجب شد كه برادران ديگر او هم به وى تاسى جويند و عبدشمس با پادشاه حبشه و نوفل با پادشاه ايران، و مطلب با حكمران يمن نيز چنين پيمانى منعقد سازند.از آ زمان مردم قريش در سوريه و يمن و عراق و حبشه به كار تجارت پرداختند. ولى بيشتر تجارت آنها در ناحيه شمال يعنى اردن و سوريه و فلسطين و در جنوب با يمن بود. خداوند از اين سفرهاى تابستانى و زمستانى تجار قريش كه موجب تاليف و تجمع و تمدن آنها گرديد، و از گرسنگى و سرگردانى نجات يافتند در سوره قريش ياد مى‏كند، چنان كه گذشت.

    يعقوبى مورخ مشهور مى‏نويسد: چون هاشم در غزه وفات يافت، قريش پريشان شدند كه مبادا ساير قبائل بر آنها چيره شوند. به همين جهت عبشمس به حبشه رفت و پيمانى را كه با نجاشى بسته بود تجديد كرد و به مكه بازگشت. نوفل برادر ديگر هم به عراق رفت و با پادشاه ايران پيمان بست و در راه بازگشت درگذشت، و به جاى آنها مطلب بن عبد مناف برادر چهارم رياست مكه را به عهده گرفت(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 281)
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  5. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #15 1389/05/05, 17:44
    عبد المطلب
    عبدالمطلب پسر هاشم كه نامش «شيبه‏» بود، و «سرور بطحا»خوانده مى‏شد، جد نخست پيغمبر اسلام است.

    عبد المطلب ده پسر و شش دختر داشت. ابوطالب و عبدالله پدر رسول خدا و پنج دخترش ازفاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومى بود، و بقيه پسران و صفيه مادر زبير بن عوام از زنان ذيگر بودند.

    عبدالمطلب چاه زمزم را كه مدت‏ها مسدود بود، حفر كرد و شمشيرى و دو گوساله طلائى را از درون آن بيرون آورد كه وفق كعبه شد، و آب زمزم بار ديگر در اختيار مردم قرار گرفت و اين معنا براعتبار عبدالمطلب افزود.

    يعقوبى مورخ نامى مى‏نويسد: قريش عبدالمطلب را ابراهيم دوم مى‏ناميدند. عبدالمطلب يكصدو بيست‏سال در جهان زيست.

    درزمان زيست عبدالمطلب بر قريش، كه نامى‏ترين و عاقل‏ترين فرد عرب حجاز به شمار مى‏رفت، ابرهه فرمانرواى حبشى يمن، با هفتاد هزار سپاهى آهنگ تخريب كعبه نمود. ابرهه مى‏خواست كعبه را ويران كند، و قبائل عرب را وادارد تا به جاى زيارت آن، كليسائى را كه او در ششهر صنعا پايتخت‏يمن ساخته بود، زيارت كنند، بدين گونه مركز تجارت و محل اعتبار و زيارت ملت عرب را به يمن و صنعا منتقل سازد.

    وليبه طورى كه خداوند در قرآن مجيد (سوره فيل) يادآور مى‏شود، ابرهه و كليه افراد سپاهش با پرتاب كلوخهائى كه پرندگانى همچون پرستوها از جانب خداوند بر آنها فرو ريختند به كلى نابود شدند.

    هنگامى كه عبدالمطلب در بيرون مكه براى استرداد شترانش كه سربازان ابرهه تصاحب كرده بودند، به ملاقات او آمد، ابرهه گفت: من تصور مى‏كردم شخصى مانند شما براى شفاعت از مردم شهر و جلوگيرى از تخريب خانه كعبه به ديدار ما آمده آست؟ و عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خود هستم و خانه را نيز صاحبى است كه اگر بخواهد آن را حفظ مى‏كند.(انا رب الابل و للبيت رب ان شاء يخفظه)همين جمله كوتاه ابرهه را سخت تحت تاثير قرار داد، و پريشان ساخت، و آن را دليل بر عقل و بزرگوارى عبدالمطلب دانست.

    عبدالمطلب علاقه سرشارى به «محمد» نوه عظيم الشان خود داشت، و بارها سفارش او را به فرزندانش مى‏نمود و مى‏گفت: او آينده‏اى درخشان دارد.(و ان له لشانا عظيما)
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  6. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #16 1389/05/05, 17:50
    داستان ساختگى نذر عبدالمطلب
    در تمامى تواريخ اسلامى و كتب مربوطه سنى و شيعى نوشته‏اند كه عبدالمطلب نذر كرده بود كه اگر خداوند ده پسر به او داد، يكى از آنها را در راه خدا قربانى كند و چون داراى ده پسر شد و قرعه زد، به نام عبدالله آمد، سپس او را با صد شتر به قرعه گذاشت و قرعه به نام شتران آمد، و شتران را به جاى عبدالله قربانى كرد!

    در بعضى از تواريخ و روايات اهل تسنن نوشته‏اند كه اين راى زنى جادوگر بود كه گفت: او را با قربانى كردن شتران معاوظه كنيد. در صورتى كه اين موضوع افسانه است و اصلى ندارد. و از عقل و درايت و ديانت عبدالمطلب كاملا به دور است.

    ثقة الاسلام كلينى در «كافى‏» رواياتينقل كرده كهدلالت بر عظمت و جلالت و كمال ايمان و عقل و بينش روشن او دارد. از جمله امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: «عبدالمطلب روز قيامت تنها و به سيماى پيغمبران وارد صحراى محشر مى‏شود» كه مى‏رساند نظر به شخصيت نافذ وعقيده و ايمان خاصى كه در عصر جاهليت داشته به طور شاخص محشور مى‏گردد.

    دليل بر مجعول بودن اين داستان امورى است كه ذيلا به آن اشاره مى‏كنيم:

    1- داستان برخورد عبدالمطلب با ابرهه فرمانده حبشى بهترين گواه بر كمال عقل و درايت عبدالمطلب است كه مى‏رساند چنين كار و نذر مضحكى از وى بعيد بوده است.

    2- يعقوبى مورخ مشهور مى‏نويسد: عبدالمطلب در زمان جاهليت‏سنت‏هائى داشت كه در اسلام نيز تثبيت‏شد; مانند حرام دانستن شراب، و زنا و حد زدن زناكار، و بريدن دست دزد و تبعيد زنان بدنام از مكه، و جلوگيرى از زنده به گور كردن دختران و ازدواج با محارم، و سرزده وارد خانه شدن، و عريان طواف كردن، و حكم به وجوب وفاى بنذر، و احترام چهار ماه محترم(رجب، ذى‏القعده، ذى‏الحجه و محرم) و مباهله كردن (يعنى براى اثبات حقانيت نفرين كردن و حق يكديگر)(تاريخ يعقوبى ج 2 ص 6)بنابر اين شخصى اين چنين، هرگز نذرى آن چنان نمى‏كند.

    3- پيغمبر در حديث معتبر افتخار مى‏كرد كه فرزند عبدالمطلب است و مى‏فرمود: «من پيغمبرم دروغ نيست، من فرزند عبدالمطلب هستم‏»(انا النبى لا كذب، انا ابن عبدالمطلب)

    4- چطور ممكن است مردى با اين بزرگوارى نذر به چيزى كند كه در اكثر شرايع آسمانى نهى شده بود و در نزد عقل بسيار زشت و از بزرگترين جنايات به شمار مى‏رفته است؟

    5- نذر كردن و كشتن فرزندان به عنوان نذر براى معبود از سنن بت‏پرستان و ستاره‏پرستان (صابئين) بوده، و خداوند در قرآن مجيد آن را ازجمله اعمال شنيع آنها شمرده و فرموده است: بدين گونه بسيارى از مشركين خوش داشتند كه اولاد خود را بكشند.(كذلك زين لكثير من المشركين قبل اولادهم شركائهم - سوره نعام آيه 137چ)

    اين غير از زنده بگور كردن دختران بوده كه قبيله بنى تميم معمول مى‏داشتند. زيرا كه «اولاد»درآيه شريفه اعم از پسر و دختر است، و نيز غير از كشتن اولاد به واسطه فقر و بيم از گرسنگى است، بلكه اين قتلها اولاد كه مشركين معمول مى‏داشتند براى تقرب به خدا بوده است.

    6- اگر بگويند شايد عبدالمطلب مانند ابارهيم مامور بوده فرزندش را در راه خدا فدار كند، مى‏گوئيم اين درست نيست، چون در انى روايات صريحا مى‏گويد عبدالمطلب نذر كرده بود، مضافا به اين كه اگر مامور بود مى‏بايد آن را عملى سازد و ديگر قرعه انداختن معنا نداشت، و اصولا چرا نگفت: من مامور به اين كارم؟

    7- در سلسله راريان اين داستان ساختگى و امثال آن مانند «انا ابن الذبيحين‏» افرادى ضعيف و مجهول و مهمل كه بعضى هم شيعه اماميه نبوده‏اند، قرار دارند، و به همين جهت روايات آن ضعيف و مغشوش و بيشتر از طريق عامه روايت‏شده و از آنها به شيعه سرايت كرده است.

    8- علامه مجلسى مى‏گويد: شيعه اعتقاد دارد كه پدران پيغمبر تا آدم، خداپرست بودند،و ازفخررازى نقل مى‏كند كه گفته است: «شيعه عقيده دارد كه هيچ يك از پدران پيغمبر كافر نبوده‏اند»(نگاه كنيد به پاورقى فاضل محترم آقاى على اكبر غفارى بر، ج 3 كتاب «من لا يحضره الفقيه‏» شيخ صدوق چاپ مكتبه صدوق ص 89)

    بنابر آنچه ذكر شد ماجراى نذر عبدالمطلب از اختراعات قصه گويان عامه بوده كه خواسته‏اند على رغم شيعه اماميه،عبدالمطلب را مانند ديگر مشركان قلمداد كنند، و كسانى امثال زمخشرى و فخر رازى و نيشابورى ازقدمايعلماى عامه و بعضى از متاخرين آنها همچون مراغى و سيد قطب و بسيارى ديگر از مفسران آنها اين داستان ساختگى را در تفسير آيه; «كذلك لكثير من المشركين قبل اولادهم شركائهم‏» نقل كرده و مصداق آن را عبدالملطلب دانسته‏اند!! تا از اين راه اعتقاد خود را در مشرك دانستن پدران پيغمبر (صلى الله عليه و آله) تثبيت كنند و عقيده پاك شيعه اماميه را در اين خصوص تخطئه نمايند.

    شايد هم رد زمان بنى اميه براى بكه دار ساختن عبدالمطلب جد اميرالمومنين على (عليه السلام) اين افسانه را رايج‏ساخته‏اند، همان طور كه فرزندش ابوطالب را مسلمان ندانسته و سعى كرده‏اند او را مشرك قلمداد كنند تا از آن راه به شخصيت امير المومنين على (عليه السلام) لطمه وارد سازند، به شرحى كه در بخش «وفات ابوطالب‏» خواهيم گفت.

    ماجراى داستان ساختگى نذر عبدالمطلب مانند برخى ديگر از مباحث اين كتاب، بحمدالله براى نخستين بار توسط نويسنده وارد بحث «تاريخ اسلام‏» شده است، تا در آينده رهگشاى كسانى باشد كه مى‏خواهند در اسلام كار كنند و بدون تقليد از پيشينيان و حسن ظن به آنان، تحقيق و بررسى نمايند، و مانند بعضى‏ها بدون تحقيق كافى آنرا تكرار نكنند، و بعد ناگزير به «توجيه مالا يرضى صاحبه‏» نشوند، و آنرا نشانه عظمت روح عبدالمطلب ندانند!

    نذر و قربانى اولاد مطابق صريح قرآن از عادات ناپسند بسيارى از مشركين بوده است، و اين عمل شنيع، با هيچ توجيه و ملاكى زيبنده مقام با عظمت عبدالمطلب نبوده و نيست.

    داستان نذر عبدالمطلب در منابع و ماخذ عامه توام با خرافات زياد و حكميت زنى جادوگر و كاهن از قبيله «بنى سعد» كه عبدالمطلب با هشتصد نفر مرد براى كسب تكليف نزد وى رفته بود، آمد، و بعضى از آن هم به كتب شيعه رخنه كرده است، ولى ما همه را ديده‏ايم، و به طور قطع مى‏گوئيم به افسانه بيشتر شبيه است تا به واقعيت.

    علامه مجلسى در «بحار الانوار» به تفصيل روايات آنرا نقل كرده كه افسانه بودن همه آنها در يك نتيجه‏گيرى، به خوبى آشكار است. ما از مجموع مطالعات خود به خصوص «تاريخ اسلام‏» به روشنى دريافته‏ايم كه يا افسانه سرايان صدر اسلام ويا مغرضان بنى اميه و مخالفان حكومت الهى على (عليه السلام)، اين افسانه را ساخته‏اند، تا مانند موارد ديگر مقام آنها را نزد مسلمين پايين آورند، و زمينه را براى حك.مت افراد معمولى هموار سازند، براى بنى هاشم باقى نماند.

    ( نويسنده اين سطور چند سال پيش، روزى ضمن گفتگو با دوست فاضل آقاى على اكبر غفارى، اظهار داشتم من در مطالعات خود در تاريخ اسلام و رجال و تراجم و حديث و تفسير و غيره به بسيارى از اشتباهات قدما پى برده‏ام كه در مجلدات «مفاخر اسلام‏» و «تاريخ اسلام‏» و ساير آثارم برخى از آنها را يادآور شده‏ام.

    ايشان هم گفتند من نيز در بسيارى از موارد كه كتب حديث از قبيل كافى، معانى الاخبار، من لا يحضر و غيره را تحقيق و بررسى مى‏نمودم، به مطالبى برخورد كرده‏ام كه هيچكس متعرض آن نشده است. از جمله موضوع نذر كذائى عبدالمطلب است كه در پاورق حديثى كه شيخ صدوق در «باب قرعه‏» كتاب «من لا يحضره الفقيه‏» نقل كرده، ساختگى بودن آنرا شرح داده‏ام.

    چند سال بعد كه خواستم «تاريخ اسلام‏» را منتشر سازم، با مرجعه به توضيحات ايشان كه در گوشه‏اى از پاورقى من لايحضر بود، و كسى توجه نداشت، و در جائى ديگر بازگو نكرده بودند، براى اداى حق ايشان (برخلاف عادت ناپسند بعضى از افراد بى‏مروت) طى 8 مطلب كه مسطور گشت ترجمه نمودم، و براينخستين بار به عنوان داستان ساختگى نذر عبدالمطلب وارد بحث «تارخ اسلام‏» كردم، و توضيح هود را بر آن افزودم.

    پس از انتشار اين كتاب، در گوشه و كنار، بعضى آنرا بدون ذكر ماخذ گرفته و با شاخ و برگ طى سخنزانيها و نوشته‏ها بعنوان اظهارنظر شخصى مطرح ساختند كه آرى عبدالمطلب چنين نذرى نكرده، ولى بدون تحقيق پيرامون آن، و بعضى ديگر آنراتخطئه كرده و نتيجه گرفته‏اند كه خير عبدالمطلب چنين نذرى كرده و قبلا موحد نبوده بدليل اينكه نام پسرش عبدالعزى بوده و بعدها با ايمان و خدا پرست‏شده است، و به دليل چند روايت و اشعار كه در كتابها آمده است.
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  7. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #17 1389/05/05, 17:51
    در صورتى كه عبدالعزى به نقل حديثى نام ابولهب بوده و معلوم نيست توسط قبدالمطلب نامگذارى گرديده و چه بسا كه ازخود ابولهب ناشى شده باشد، بعلاوه اين قبيل اسامى در زمان جاهليت‏سابقه داشته و به منظور مماشات با قوم بوده، مانند اسامى خلفا كه بعضى ار ائمه روز اولاد خود مى‏نهادند!

    همانطور كه در متن آمده به انظمام شواهد ديگر، به عقيده جامعه شيعه اماميه، عبدالمطلب از اول خداپرست و موحد ناب بوده است.

    در «زيارت وارث‏» خطاب به حضرت امام حسين سيدالشهداء عليه السلام مى‏خوانيم كه: «اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسك الجاهلية بانجاسها» كه مى‏رساند در اعتقاد شيعه پدران و مادران پيغمبر و على عليهما السلام هيچگونه آلودگى به شرك و اوهام و خرافات و پليديهاى زمان جاهليت را نداشته‏اند، و نور حقيقت آنها در صلبهاى شامخ پدران و رحمهاى پاك ماردان موحد و خداپرست قرار داشته است.

    و از پيغمبر صلى الله عليه و آله هم روايت‏شده است كه فرمود: «فلم ازل خيارا بعد خيار» يعنى: من درتمام نسلها موحد و پاكسرشت بوده‏ام.

    جا دارد كه فضلاى محقق راجع به احاديث نذر عبدالمطلب از نظر متن و سند در متون سنى و شيعه تحقيق و بررسى نموده و آنرا به صورت كتابى در آورند.

    آنچه نويسنده تحقيق نموده داستان همانطور كه آقاى غفارى اشاره كرده است، بى‏اصل و ساختگى و دون شان شخصيتى همچون عبدالمطلب سيد بطحاء است.

    )
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  8. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #18 1389/05/05, 17:53
    عبدالله پدر پيغمبر(ص)
    عبدالله كوچكترين پسران عبدالمطلب و پدر عاليقدر پيغمبر اسلام، با برادرش ابوطالب پدر اميرالمؤمنين على(عليه السلام) از يك مادر بودند. مادر آنها فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومى بود. پنج بانو به نام فاطمه در ميان ماردان پيغمبربوده‏اند. اين نام مبارك بعدها نيز درخاندان نبوت ديده مى‏شود. همسر ابوطالب و مادر تمامى فرزندان او: طالب و عقيل و جعفر و على (عليه السلام) و ام يمن، فاطمه دختر اسد بن هاشم بوده است، دختر عاليقدر پيغمبر و عروس ابوطالب و همسر على (عليه السلام) نيز فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است كه محترم‏ترين فواطم خاندان خود و بهترين زنان عالم بوده است.

    عبدالله در ميان قريش از لحاظ زيبائى و اندام معتدل و حجب و حيا شهره شهر بود. عبدالله هنگامى كه 24 سال داشت در راه بازگشت از تجارت شام در مدينه بيمار شد و مدتى بعد چشم از جهان فروبست، و همان جا نيز مدفون گرديد. بنابر مشهور در آن موقع هنوز پيغمبر متولد نشده بود.

    مؤلف كتاب «پيامبر» از عشق دخترى يا زنى بهنام فاطمه خثعميه نسبت به عبدالله سخن گفته، و پيرامون آن قلمفرسائى‏ها نموده، كه بايد گفت‏خانه از پاى بند ويران است. نوشته وى خيال‏پردازى بيش نيست، و آن نسبتهاى واهى فرسنگها از حريم واقعيت فاصله دارد، و اصولا خود داستان هم ساختگى است مانند بسيارى از داستانهاى تاريخ اسلام كه شيعه اماميه آنرا معتبر نمى‏داند.
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  9. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #19 1389/05/05, 17:53
    ولادت و پرورش پيغمبر(ص)
    پيغمبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله) بنا برمشهور و بر اساس بيشتر احاديث‏شيعه در روز هفده ربيع الاول «عام الفيل‏» يعنى سالى كه قوم فيل براى تخريب خانه كعبه‏و اشغال مكه به حجاز آمدند، مطابق 580 ميلادى در شهر مقدس مكه معظمه متولد گرديد. اكثر علماى عامه ولادت پيغمبر را در را در دوازده ربيع الاول دانسته‏اند. از ميان دانشمندان ما شيخ كلينى در گذشته سال 329 ه و جمعى ديگر نيز ولادت حضرت را روز جمعه دوازده ربيع الاول مى‏دانند.

    پدرش عبدالله كوچكترين پسران عبدالمطلب بود، پيغمبر بنابر مشهور دو ماه بعد از رحلت پدر متولد شد، به همين جهت او تحت‏سرپرستى جدش عبدالمطلب قرار گرفت، و عبدالمطلب طبق رسوم بزرگان قريش او را به زنى صحرانشين به نام «حليمه‏» كه از نجابت و لياقت‏خاصى برخوردار بود سپرد، تا به وى شير داده و در آغوش صحرا و فضاى باز و محيط آزاد پرورش دهد، و از بيمارى و احيانا وباى شهر مكه در امان باشد.

    بدين گونه محمد (صلى الله عليه و آله) در صحرا و ميان قبيله «بنى اسد» كه حليمه نيز از آنها بود پرورش يافت. هر چند گاه حليمه او را به مكه مى‏آورد و باز به صحرا برمى‏گردانيد، و چون به سن پنج‏سالگى رسيد او را به مكه برگردانيد و تحويل جدش عبدالمطلب داد، و از وى پاداش نيكو يافت.

    «آمنه‏» مادر جوانش در جد چهارم (كلاب بن مره) با عبدالله همسر خود شريك بود. برادران و كسان او در شهر مدينه مى‏زيستند، ولى پدر «آمنه‏» با خانواده‏اش مدتى بود كه در مكه اقامت داشتند.

    در همان سال كه حليمه محمد (صلى الله عليه و آله) را به مكه باز گردانيد، آمنه براى ديدار كسانش و زيارت تربت‏شوهر فقيدش همراه طفل پنج‏ساله خود راهى نثرب و شهر مدينه شد. اقامت آنها درمدينه يك ماه طول كشيد. هنگام بازگشت در ميان راه مادر پيغمبر نيز وفات يافت و در نقطه‏اى به نام «ابوا» در نزديكى مكه مدفون گشت.

    پيغمبر چهار سال بعد تحت كفالت جدش عبدالمطلب بسر برد و چون درنه سالگى او عبدالمطلب نيز زندگانى را وداع گفت، طبق وصيت عبدالمطلب، به خانه عمويش ابوطالب آمد و عمو و همسر او فاطمه دختر اسد بن هاشم با آغوش باز سرپرستى محمد بن عبدالله را كه برادرزاده ابوطالب و عموزاده همسرش بود و هر سه داراى يك خون بودند، به عهده گرفتند. اهميت پرستارى صميمانه اين عمو و زن عمو از «محمد» تا آنجا بود كه وقتى ابوطالب در سال دهم بعثت وفات يافت پيغمبر دنبال جنازه او مى‏گريست و مى‏گفت: عمو بعد از تو من بكجا بروم؟ و چون فاطمه دختر اسد در مدينه رحلت كرد، پيغمبر فرمود: امروز مادرم وفات كرد!

    علامه مجلسى مى‏نويسد: شيعه اماميه اجماع و اتفاق نظر دارند كه ابوطالب و آمنه دختر وهب و عبدالله بن عبدالمطلب، و نياكان پيغمبر تا آدم (عليه السلام) همگى با ايمان و خداپرست بودند.»

    (بحار الانوار چاپ جديد ج 15 ص 3)
    سفر پيغمبر به شام
    در سن دوازده سالگى محمد (صلى الله عليه و آله)، ابوطالب آهنگ سفر شام و تجارت شمال داشت، محمد نيز با اصرار همراه عمو و ديگر تجار عرب راهى آن سفر طولانى و پر مشقت گرديد. در اين سفر در شهر «بصرى‏» واقع در سرزمنى اردن، پيغمبر با راهبى به نام «بحيرا» يا «جرجيس‏» كه در كنار شهر در دير خود مى‏زيست، برخورد نمود. هنگامى كه كاروان تجار قريش به سوى دير راهب پيش مى‏آمد، بحيرا ديد كه قطعه ابرى بر سر آن پسر بچه سايه افكنده است، و هرچه كاروانيان پيش مى‏آيند، قطعه ابر نيز مانند چترى بر سر او سايه افكنده است.

    اين معنا موجب شد كه بحيرا تمام اعضاى كاروان و تجار را به دير خود دعوت كند،كه از جمله ابوطالب و همان پسر بچه نيكبخت بود. در دير، راهب تمام حركات پسربچه را زير نظر گرفت و به دقت در وى نگريست. سرانجام متوجه شد كه او همان پيغمبر موعود تورات و انجيل است. بحيرا به ابوطالب گفت: اين پسر بچه را يا به شام نبرد، زيرا كه اگر يهود او را شناختند به وى صدمه مى‏زنند، و يا اگر به شام مى‏برد كاملا مواظب او باشد.

    پس از اين ديگر اطلاع درستى از پيغمبر نداريم، جز اين كه در خانه ابوطالب به سر مى‏برد، و ابوطالب عمويش و همسر او فاطمه دختر اسد ابن هاشم، همچون پدر و مادرى دلسوز و مهربان به پرستارى و پذيرائى از «محمد» يتيم عبدالله همت گماشتند.

    ابوطالب در ميان كليه فرزندان عبدالمطلب از همه عاقل‏تر و داناتر بود، مردى سخنور و شاعر و چنانچه گفتيم با عبدالله پدر پيغمبر از يك مادر بود. فاطمه همسر و دختر عموى او نيز زنى خردمند و با شخصيت بود. آنها نخستين پسر عمو و دختر عمو از دودمان هاشم بودند كه با هم ازدواج كردند.

    پيغمبر هميشه فاطمه را مادر خطاب مى‏كرد، و ابوطالب را پدر خود مى‏دانست. به عبارت ديگر اين مرد و زن چنانچكه مى‏بايد در نگاهدارى و پرورش برادرزاده و عموزاده خود، سعى بليغ به عمل آوردند. به همين جهت نيز حقى عظيم بر مسلمين و جهانيان دارند. درباره شخصيت ممتاز ابوطالب در جاى خود سخن خواهيم گفت.
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

  10. 58,565 امتیاز ، سطح 75
    1% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 1,485
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1389/03/25
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته ها
    4,475
    امتیاز
    58,565
    سطح
    75
    تشکر
    6,382
    تشکر شده 17,504 بار در 5,769 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #20 1389/05/05, 17:56
    شركت پيغمبر در جنگ فجار
    جنگ‏هاى فجار ازحوادث مشهور عهد جاهليت و دوران قبل از اسلام است. موضوع اين بود كه گفتيم عرب كه پيوسته در صحارى سوزان خود به غارتگرى و جنگ و نزاع اشتغال داشتند. تعهد كرده بودند كه چهار ماه رجب، دى‏القعده، دى‏الحجه و محرم دست از جنگ و كشتار بكشند، و در بازارهايخود به خريد و فروش وو مفاخرت و شعر و خطابه بپردازند. ولى چهار بار حرمت احترام ماه‏هاى حرام شكسته شد، و اعماليانجام گرفت كه كار به جنگ كشيد. فجار از فجور يعنى اعمال ناشايستى گرفته شده است كه در آن ماه‏هاى محترم به وقوع پيوست.

    در چهارمين جنگ فجار كه تا چهار سال ادامه يافت، پيغمبر هم شركت داشت. سن پيغمبر در ايام جنگ چهارم به اختلاف روايات چهارده يا پانزده يا بيست‏سال بوده است.

    شايد اين اختلاف روايات به واسطه مدت اين جنگها پديد آمده است كه شراره آن در مدت چهار سال شعله‏ور بود.

    جنگ در ميان قبيله هوازان و قريش و قبيله كنانه همپيمان قريش روى داد. پيغمبر در اين جنگ كه تمام افراد پير و جوان قبيله قريش به طرفدارى از همپيمان خود «كنايه‏» شركت داشتند، در گرما گرم جنگ تيرهاى دشمن را از عموهايش برطرف مى‏ساخت. معناى اين سخن اين است كه شخصا به طرف كسى تبر اندازى نكرد، و كسى را نكشت و تنها از جان عموها دفاع مى‏كرد.

    پيمان جوانمردان
    يكى از خاطرات جالبى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از ايام جوانى خود داشت، و گاه گاهى از آن با خوشى و مسرت ياد مى‏كرد، شركت آن حضرت در پيمانى به منظور دفاع از مظلومان و ستمديدگان بود كه در تاريخ اسلام به نام «حلف اللفضول‏» مشهور است.

    «حلف‏» به معناى پيمان و «فضول‏» جمع فضل است، و معناى هر دو كلمه «پيمان فضل‏ها» است. بنا بر مشهور علت اين نامگذرى اين بود كه پيش از آن ايام، پيمانى ميان سه نفر از قبيله «جرهم‏» كه نام هر سه «فضل‏» بود بسته شده بود، و فضل‏ها تعهد كرده بودند كه به يارى مظلومان برخيزند. به همين جهت پيمان آنها به خاطر اسامى اعضاى پيمان «حلف الفضول‏» خوانده شد. از آنجا كه بعدها در زمان رسول اكرم نيز چنين پيمانى منعقد گرديد، به ياد پيمان نخست، آن نيز به «حلف الفضول‏» موسوم گشت.

    نظر ديگر اين است كه وقتى در زمان پيغمبر اين پيمان توسط جوانمردان قريش بسته شد، خردمندى از قريش گفت: اين عده وارد فضل از اين امر شدند، و از اينجا «حلف الفضول‏» يا پيمان جوانمردان خوانده شد.

    موضوع اين بود كه مردى از «يمن » كالائى براى فروش به مكه آؤرد، «عاص بن وائل‏» پدر عمرو عاص معرئف همكار معاويه كه از طرف او به حكومت مصر رسيده، از قبيله بنيسهم به ظاهر آن را خريد، ولى وقتى مرد يمنى براى دريافت وجه آن به وى مراجعه نمود، عاص بن وائل از پرداخت قيمت و استرداد اصل مال سرباز زد. مرد يمنى از او به مردان قبيله بنى سهم شكايت برد و استمداد نمود، ولى به خاطر نفوذى كه عاص بن وائل داشت هيچ كس ترتيب اثرى به شكايت او نداد.
    کاربر مقابل از امیرمهدی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: asmin
    فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
    امیرمهدی آنلاین نیست.

صفحه 2 از 6 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •