تو آمدي و نداني مرا کجا بردي..
به بند عشق کشيدي و تا خدا بردي!
چو ذره بودم و عشق تو آفتابم کرد
مرا نگر که کجا بودم و کجا بردي!
تو آمدي و نداني مرا کجا بردي..
به بند عشق کشيدي و تا خدا بردي!
چو ذره بودم و عشق تو آفتابم کرد
مرا نگر که کجا بودم و کجا بردي!
3 کاربر مقابل از ehsan69 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. kavirdell59, soraya, رضوانه
مثل همیشه دیر رسیدم ندیدمت
با شور و اشتیاق شدیدم ندیدمت
دنیا به روی فرق سر من خراب گشت
وقتی که با تمام امیدم ندیدمت
من از زمین که عرصه ی تنگی ست نازنین
تا آبی بلند پریدم ندیدمت
در خلسه ای که لحظه ی ناب سرودن است
آواز روشن تو شنیدم ندیدمت
سیمرغ من به دیدن تو آمدم ولی
تا سر به کوه قاف کشیدم ندیدمت
3 کاربر مقابل از رضوانه عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ehsan69, kavirdell59, ذکریا مرادی
زنگی پوچ و بی مفهوم و تو خالی است
و هر مفهمومی که تو به آن میدهی
همان حقانیت زندگی تو میشود
بي تو سي سال , نفس آمد و رفت ,
اين گرانجان پريشان پشيمان را .
کودکي بودم وقتي تو رفتي , اينک ,
پير مردي است ز اندوه تو سرشار , هنوز .
شرمساري که به پنهاني , سي سال به درد ,
در دل خويش گريست .
نشد از گريه سبک بار هنوز !
آن سيه دست سيه داس , سيه دل که ترا ,
چون گلي , با ريشه ,
از زمين دل من کند و ربود ;
نيمي از روح مرابا خود برد .
نشد اين خاک به هم ريخته , هموار هنوز !
ساقه اي بودم , پيچيده بر آن قامت مهر ,
ناتوان , نازک , ترد ,
تند بادي برخاست ,
تکيه گاهم افتاد ,
برگهايم پژمرد ... .
بي تو , آن هستي غمگين ديگر ,
به چه کارم آمد يا به چه دردم خورد ؟
روزها طي شد از تنهائي مالامال ,
شب , همه غربت و تاريکي و غم بود و , خيال .
همه شب چهره ي لرزان تو بود ,
کز فراسوي سپهر ,
گرم مي آمد در آينه ي اشک فرود .
نقش روي تو , درين چشمه , پديدار هنوز !
تو گذشتي و شب و روز گذشت .
آن زمان ها ,
به اميدي که تو , بر خواهي گشت ,
مي نشستم به تماشا , تنها ,
گاه بر پرده ابر ,
گاه در روزن ماه ,
دور , تا دورترين جاها ميرفت نگاه ;
باز ميگشتم تنها , هيهات !
چشمها دوخته ام بر در و ديوار هنوز !
بي تو سي سال نفس آمد و رفت .
مرغ تنها , خسته , خون آلود .
که به دنبال تو پرپر ميزد ,
از نفس مي افتاد .
در نفس ميفرسود ,
ناله ها ميکند اين مرغ گرفتار هنوز !
رنگ خون بر دم شمشير قضا ميبينم !
بوي خاک از قدم تند زمان مي شنوم !
شوق ديدار توام هست ,
چه باک
به نشيب آمدم اينک ز فراز ,
به تو نزديک ترم , ميدانم .
يک دو روزي ديگر ,
از همين شاخه ي لرزان حيات ,
پر کشان سوي تو مي آيم باز .
دوستت دارم ,
بسيار ,
هنوز ... .
3 کاربر مقابل از ehsan69 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. kavirdell59, soraya, رضوانه
خدایا معرفتمان ده که بس بی معرفتیم.صبرمان ده که بسیار عجولیم.بصیرتمان ده که ببینیم آنچه نادیدنی است.
کورمان کن که نبایسته ها را نبینیم و جز تو منظر نظر ما نباشد.بینشی عطا کن که اهل ثمر شویم.
و فکری ببخش تا به عظمتت پی ببریم و معرفتی یابیم.
دستی ببخش تا دستگیر باشد و قطعش کن تا جز تو بسوی کسی دراز نکند.قدمی عطا کن که در راه تو بپیماید.
و قدرتی که در خدمت تو باشد.
5 کاربر مقابل از kavirdell59 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ehsan69, FireBoy, maryam.soheyli, soraya, رضوانه
ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را
اینگونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
3 کاربر مقابل از ehsan69 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. kavirdell59, rezabolbol, soraya
و کسی می گوید...
سر خود بالا کن...
به بلندا بنگر...
به بلندای عظیم...
به افق های پر از نور امید...
و خودت خواهی دید...
و خودت خواهی یافت...
خانه ی دوست کجاست...
خانه دوست در آن عرش خداست...
خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست...
و فقط دوست ، خداست...
بی مفدمه بگویم دلم برات تنگ شده
ذهنمان این روزها فاطله پرنگ شده
مدت زمانیست که از هم بی خبریم! ای داد
شاید برسد که قبلهامان از سنگ شده
احساس پاکمان روبه فراموشی می رود چه زود
یاد وجود من چرا بی تو شباهنگ شده
قدر لحظه با هم بودن را ندانستم
در خاطرم چه بد خاطره کمرنگ شده
کاش لحظه ای درنگ می کردی و نمی رفتی
تا نبض من با نگاهت هماهنگ شده
3 کاربر مقابل از ehsan69 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. kavirdell59, soraya, رضوانه
تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت
اگر چه سحر صوتت جذبه ی داوود با خود داشت
بهشتت سبز تر از وعده ی شدادبود اما
برایم برگ برگش دوزخ نمرود با خود داشت
ببخشای ام اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت
سیاوش وار بیرون آمدم از امتحان گر چه
دل سودابه سانت هر چه آتش بود ب خود داشت
مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت
4 کاربر مقابل از رضوانه عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ehsan69, kavirdell59, soraya, ذکریا مرادی
زنگی پوچ و بی مفهوم و تو خالی است
و هر مفهمومی که تو به آن میدهی
همان حقانیت زندگی تو میشود
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
3 کاربر مقابل از ehsan69 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. kavirdell59, soraya, رضوانه
مهربانا:
بندگی ام را به یاد می آورم وخدایی تورا که چه رحمان ورحیم بر گذشته تاریک وغفلت زده ام پرده ای از عفو وآمرزش کشیدی
ومرا در مسیر بنده نوازی وهدایت مخلصانه درگاهت قراردادی تا مبادا گامهایم دوباره بلغزد وغبار سرکشی وطغیان وجودم را فراگیرد پس همواره تو بهترین هارا برایم بخواه وبپسند. آمین
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)