دورتــر از چشمـــه خـــورشيدها
بـرتــر از اين عــــالــم بـــي انتها
باز هــــم بالاتر از عـــرش خـــدا
پـــــــرواز مــــــرغ فكــــر مــاست
.............
رهي معيري
دورتــر از چشمـــه خـــورشيدها
بـرتــر از اين عــــالــم بـــي انتها
باز هــــم بالاتر از عـــرش خـــدا
پـــــــرواز مــــــرغ فكــــر مــاست
.............
رهي معيري
کاربر مقابل از bita عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: rojeh
نوید gol
"خود را ز برای ما نمی خواهد کس
ما را همه از برای خود می خواهند "
جهان شود لب پرخنده اي اگر مردم
كنند دست يك در گره گشايي هم
اقبال لاهوري]
کاربر مقابل از nargess عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: bita
نشنو از ني ، ني نواي بينواست
بشنو از دل ، دل حريم كبرياست
سحر در شاخسار بوستانی
چه خوش میگفت مرغ نغمهخوانی
برآور هرچه اندر سینه داری
سرودی، نغمهای، آهی، فغانی
هوشنگ ابتهاج
کاربر مقابل از taraneh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: bita
در فروبسته ترین دشواری ،
در گرانبارترین نومیدی ،
بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،
دست که هست !
بیستون را یاد آر ،
دست هایت را بسپار به کار ،
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار!http://telegrm.me/@afra_wooden
زين پيش شاعران ثناخوان كه چشمشان
در سعد و نحس طالع و سير ستاره بود
پس نكته هاي نغز و سخنهاي پرنگار
گفتند در ستايش اين گنبد كبود
مهدي اخوان ثالث
کاربر مقابل از bita عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: rojeh
نوید gol
"خود را ز برای ما نمی خواهد کس
ما را همه از برای خود می خواهند "
بسان رهنورداني كه در افسانه ها گويند
گرفته كولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خيزران در مشت
گهي پر گوي و گه خاموش
در آن مهگون فضاي خلوت افسانگيشان راه مي پويند
ما هم راه خود را مي كنيم آغاز
ملک الشعرا
کاربر مقابل از taraneh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: rojeh
در فروبسته ترین دشواری ،
در گرانبارترین نومیدی ،
بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،
دست که هست !
بیستون را یاد آر ،
دست هایت را بسپار به کار ،
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار!http://telegrm.me/@afra_wooden
يا که به راه آرم اين صيد دل رميده را
يا به رهت سپارم اين جان به لب رسيده را
يا ز لبت کنم طلب قيمت خون خويشتن
يا به تو واگذارم اين جسم به خون تپيده را
خاقانی
تاکی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
بــي زحمت تو با تو وصــالي است
فارغ ز تو با تو حسب حالي است
در پيش خيــال تو خيال است تنم
پيــوند خيال با خيالـــي است مـرا
....................
وحشي بافقي
کاربر مقابل از bita عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: rojeh
نوید gol
"خود را ز برای ما نمی خواهد کس
ما را همه از برای خود می خواهند "
ای مرغ سحر، حسرت بستان که داری؟
این ناله به اندازه ی حرمان ِ که داری؟
فرخی یزدی
کاربر مقابل از taraneh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: rojeh
در فروبسته ترین دشواری ،
در گرانبارترین نومیدی ،
بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،
دست که هست !
بیستون را یاد آر ،
دست هایت را بسپار به کار ،
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار!http://telegrm.me/@afra_wooden
پيش دشـــمن سپر افکنــدن من هست محال
د در ره دوســـت گـــــر آمـــــاجـــگه تيـــر شوم
جوهـــرم هست و بـرش دارم و ماندم به غلاف
د چون نخواهم کج و خونريز چو شمشير شوم
پي نوشت: يزدي كه شاعر نبوده فقط يكي از مشاهير بوده
..................
شعر از شاعر كاشاني
کاربر مقابل از bita عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: rojeh
نوید gol
"خود را ز برای ما نمی خواهد کس
ما را همه از برای خود می خواهند "
مظفر حسین کاشانی
ز غم زمانه مارا نفتد گره بر ابرو
که ز راه عشق گردی به جبین ما نشسته.
...............................
سعدی
کاربر مقابل از آیدا عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: Shabgard
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)