alt
نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: داستانک (پادشاه و تخته سنگ)

  1. 12,810 امتیاز ، سطح 34
    23% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 540
    99.9% فعالیت
    جایزه ها:
    Activity Award
    تاریخ عضویت
    1394/09/03
    محل سکونت
    ایران.رشت.لشت نشاء
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    12,810
    سطح
    34
    تشکر
    1,289
    تشکر شده 1,104 بار در 545 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    داستانک (پادشاه و تخته سنگ)

    #1 1395/07/26, 20:35


    در زمان های گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این كه عكس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی كرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از كنار تخته سنگ می گذشتند.
    بسیاری هم غرولند می كردندكه این چه شهری است كه نظم ندارد، حاكم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ كس تخته سنگ را از وسط برنمی داشت.

    نزدیك غروب، یك روستایی كه پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیك سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناری قرار داد.ناگهان كیسه ای را دید كه زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، كیسه را باز كرد و داخل آن سكه های طلا و یك یادداشت پیدا كرد.

    پادشاه در آن یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می تواند یك شانس برای تغییر زندگی انسان باشد."
    کاربر مقابل از یزدان عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: محمد حشمتی فر
    [CENTER][I][SIZE=5][COLOR=Red]آنچه دلم خواست نه آن می شود[/COLOR]
    [COLOR=Teal]goll[COLOR=SeaGreen]هر چه خدا خواست همان می شود[/COLOR]goll[/COLOR][/SIZE][/I]
    [/CENTER]
    یزدان آنلاین نیست.

  2. 5,832 امتیاز ، سطح 22
    57% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 218
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/07/17
    محل سکونت
    ایران،مشهد
    نوشته ها
    325
    امتیاز
    5,832
    سطح
    22
    تشکر
    710
    تشکر شده 1,392 بار در 319 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #2 1395/07/27, 16:18
    دقیقا
    کاربر مقابل از محمد حشمتی فر عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: یزدان
    نمی خواهم آمدنم چون برگی باشد که اول سبز می شود، بعد خشک و دیگر هیچ؛ آن هم برای همیشه.
    محمد حشمتی فر آنلاین نیست.

  3. 15,416 امتیاز ، سطح 37
    71% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 234
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/01/24
    محل سکونت
    ایران: همدان
    نوشته ها
    690
    امتیاز
    15,416
    سطح
    37
    تشکر
    989
    تشکر شده 1,948 بار در 532 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #3 1395/08/24, 07:03
    خدا رحمت کند پروین اعتصامی رو ببین چه قشنگ گفته

    http://ganjoor.net/parvin/divanp/mtm/sh15/



    روزی گذشت پادشهی از گذرگهی


    فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست



    پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

    کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست


    آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

    پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست


    نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت

    این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست


    ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

    این گرگ سالهاست که با گله آشناست


    آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است

    آن پادشا که مال رعیت خورد گداست


    بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن

    تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست


    پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود

    کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
    کاربر مقابل از zahabimahdi@gmail.com عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: یزدان
    یک ملک بی عقیده و یک شهر چاپلوس
    یارب بلا برای چه نازل نمی شود
    نازم به عزم ثابت چون کوه کجروی
    کز باد سهمگین متزلزل نمی شود
    zahabimahdi@gmail.com آنلاین نیست.

  4. 15,416 امتیاز ، سطح 37
    71% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 234
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/01/24
    محل سکونت
    ایران: همدان
    نوشته ها
    690
    امتیاز
    15,416
    سطح
    37
    تشکر
    989
    تشکر شده 1,948 بار در 532 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #4 1395/08/24, 15:51
    روزی گذشت سانتافه ای از چهارراه
    از اگزوزش صدای مهیبی به پای خاست
    پرسید بچه فال فروش از رفیق خود
    این لکسوز است؟ نه، به گمانم که زانتیاست
    آهی کشید دخترک گلفروش و گفت:
    این که گذشت ذره ای از پول نفت ماست
    این اشک دیده‌ی پدر و مادر من است
    این خون جاری از رگ و از ریشه‌ی شماست
    این گفت و خواست تا برود، فالگیر گفت:
    نه، این شعارها همه اش باد در هواست
    این پولدارها که نباشند، خود بگو
    در این چهارراه چه کس مشتری ماست؟
    از تو خودت بگو چه کسی گل خریده است
    آن کس که پولدار خفن هست یا گداست
    یا فال من وسیله‌ی تفریح کیست؟ هان؟
    آن کس که پشت شیشه‌ی بنز گرانبهاست
    جایی که پول خمس و زکات: آستین شیخ
    نذر و نذور مردم ما گنبد طلاست؛
    جایی که اختلاس و چپاول طبیعی است؛
    سرمایه های ملت ما دست دزدهاست؛
    ما کودکان کوچه خیابان و چارراه
    روزی مان نه دست خدا، دست اغنیاست

    کجرو ، گلوی خویش چرا پاره می کنی؟
    چپ کرده ای بده قلمت را به دست راست
    کاربر مقابل از zahabimahdi@gmail.com عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: یزدان
    یک ملک بی عقیده و یک شهر چاپلوس
    یارب بلا برای چه نازل نمی شود
    نازم به عزم ثابت چون کوه کجروی
    کز باد سهمگین متزلزل نمی شود
    zahabimahdi@gmail.com آنلاین نیست.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •