alt
نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: فرازی بر زندگی امام حسین علیه السلام

  1. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    فرازی بر زندگی امام حسین علیه السلام

    #1 1394/01/17, 20:58
    [IMG][19:35،‏ 2015/4/6] Meysam jahdi: كاروان حسيني، شب را در منزلگاه شَراف به سر بردند بامداد، امام (ع) دستور داد ظرفها و مشكها را پر از آب كرده به راه خود ادامه دهند هنگام ظهر يكي از همراهان تكبير گفت امام (ع) علّت تكبير را پرسيد، او گفت «نخلستانهاي كوفه ديده مي شود» كساني كه به راه آشنا بودند، گفتند «اينجا كجا و كوفه كجا؟» با دقت به راه نگاه كردند، دريافتند كه لكشر مجهزي غرقِ در اسلحه، پيش مي آيد امام (ع) فرمود «آري، سپاه مجهزي به پيش مي آيد.

    در اين هنگام با اصحاب به مشورت پرداختند كه در برابر سپاه دشمن، كجا سنگر بگيرند آنها گفتند در همين نزديكي، از ناحيه چپ، قريه «ذو حُسُم» مكان مناسبي است .

    كاروان آنجا رفته، خيمه ها را برپا كرده و آماده دفاع شدند طولي نكشيد كه سپاه هزار نفري به فرماندهي حر بن يزيد رياحي، به آنجا رسيد، اما معلوم بود كه در حال حاضر قصد جنگ ندارند امام ع آثار تشنگي و رنج فراوان را در چهره هاي سپاه حر مشاهده نمود، و به ياران فرمود از آبي كه همراه دارند، آنها و حيواناتشان را سيراب كنند به دستور آن حضرت تا آخرين نفر آنها را آب دادند .

    علي بن طعان محاربي مي گويد «من آن روز در لكشر حر بودم و آخرين نفري بودم كه دنبال لشكر به آنجا رسيدم چون حسين (ع) تشنگي من و اسبم را ديد، فرمود "روايه را بخوابان" من شتر را خواباندم، فرمود "از آب بياشام" آشاميدم و اسبم را نيز سيراب كردم.

    ______________________________

    سوگنامه آل محمد ص، ص218 به نقل از نفس المهموم ص93 ترجمه ارشاد مفيد ج2، ص80
    [19:39،‏ 2015/4/6] Meysam jahdi: امام سجاد (ع)فرمود «روز عاشورا، هنگامي كه كار بر امام حسين (ع) بسيار سخت شد، عده اي از ياران آن حضرت ديدند كه حال امام (ع) با حال آنها فرق دارد آنان، هر چه بيشتر در محاصره دشمن قرار مي گرفتند، ناراحت تر مي شدند و دلهايشان پريشان تر مي شد، ولي حال امام حسين (ع) و بعضي از خواص ياران چنين نبود، بلكه رنگ چهره آنها برافروخته تر مي شد و آرامتر مي شدند در اين وقت بعضي به يكديگر مي گفتند «گويا حسين (ع) باكي از مرگ ندارد.

    امام (ع )به آنها رو كرد و فرمود «اي فرزندان عزيز و بزرگوار من! قدري آرام بگيريد، صبر و تحمّل كنيد، زيرا مرگ پلي است كه شما را از گرفتاريها و سختيها به سوي بهشتهاي وسيع و نعمتهاي جاودان گذر مي دهد كداميك از شما دوست ندارد از زنداني به قصري انتقال يابد؟ آري مرگ براي دشمنان شما قطعاً چنان است كه از قصري به سوي زندان انتقال يابند پدرم نقل كرد كه رسول اكرم (ص) فرمود «اِنَّ الدُّنيا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وجَنَّةُ الْكافِرِ وَالْمَوْتُ جِسْرُ هؤلاءِ اِلي جَنّاتِهِم وَجِسْرُ هؤُلاءِ اِلي جَحِيمِهِم.

    همانا دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پلي است كه مؤمنين را به سوي بهشت و كافرين را به سوي دوزخ مي كشاند .

    سپس فرمود «نه من دروغ مي گويم و نه پدرم و رسول خدا به من دروغ گفته اند.

    ________________________

    معاني الأخبار صدوق ص288
    [19:40،‏ 2015/4/6] Meysam jahdi: انس مي گويد روزي نزد حسين(ع) نشسته بودم، زن خدمت كاري با دسته گلي وارد شد و آن را به امام(ع) هديه داد امامع فرمود «تو را در راه خدا آزاد كردم» در اين حال، من گفتم «آيا به خاطر دسته گلي كه ارزش ندارد او را آزاد مي كني؟» امام(ع) فرمود «خداوند ما را چنين تربيت نموده است؛ زيرا مي فرمايد :

    وَ اِذا حُيِيّتُمْ بِتَحيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوُ رُدُوّها» يعني وقتي به شما هديه داده شد، بهتر از آن و يا همانند آن را به هديه دهنده بدهيد .

    _____________________

    بحارالانوار ج 44 ص 195[/IMG]
    4 کاربر مقابل از roz dj عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. s.Bahadori, باران بهاری, سیده فاطمه, یاحسین
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

  2. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #2 1394/01/19, 18:14
    [IMG][16:23،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: امام سجاد (ع) مي گويد روز عاشورا، پدرم را ديدم كه به دشمن حمله مي كرد و آنها را مي كشت ولي در آن درگيري، بعضي از افراد دشمن را با اين كه زير شمشير او قرار مي گرفتند، رها مي كرد و نمي كشت .

    راز اين موضوع را نمي دانستم هنگامي كه به مقام امامت رسيدم، فهميدم آن كساني را كه پدرم نمي كشت، در نسلشان شخصي كه ما اهل بيت را دوست بدارد وجود داشته و پدرم براي حفظ آن دوستِ ما، پدر را نمي كشت.
    [16:24،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: مردي در روز عرفه با امام حسن (ع) ملاقات كرد او متوجه شد كه امام حسن روزه نيست ولي حسين (ع )روزه گرفت است وي پس از شهادت امام حسن مجتبي (ع) روز عرفه نزد امام حسين آمد و فهميد كه آن حضرت روزه دار نيست ولي حضرت سجاد (ع) روزه دار است .

    آن مرد از امام حسين پرسيد بر امام حسن وارد شدم، ايشان روزه نبود و شما روزه بوديد، اكنون بر شما وارد شده ام، شما روزه نيستيد ولي علي بن حسين روزه دار است؛ علت چيست؟

    امام حسين فرمود حسن، امام بود و بدان علت روزه نگرفته بود كه مردم گمان نكنند روزه اين روز لازم است و به او اقتدا كنند پس از ايشان نيز من امام هستم و نمي خواهم روزه من در اين روز سنّت شود تا مردم از آن پيروي كنند .

    ___________________________

    وسايل الشيعه ج10 ص467
    [16:26،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: يحيي فرزند امّ طويل نقل كرده است روزي جواني گريان نزد حسين (ع) آمد امام (ع) فرمود چرا گريه مي كني؟ جوان گفت مادرم فوت كرده است و با اينكه داراي اموالي بود، وصيت نكرده و به من امر كرده است اقدامي نكنم تا خبر آن را به شما برسانم .

    امام (ع) فرمود برخيزيد تا نزد مادر اين جوان برويم پس همگي برخاستيم و با امام تا خانه آن زن رفتيم امام (ع) مقابل در ايستاد و دعا فرمود كه خداوند او را زنده كند تا وصيّت نمايد.

    خداوند، او را زنده كرد ناگهان زن از جاي خويش برخاست و تشهّهد گفت و در حالي كه به حسين (ع) نگاه مي كرد، گفت اي مولاي من ! داخل خانه شو و مرا امر فرما .

    حضرت، وارد خانه شده، كنار او نشست و فرمود وصيّت كن، خداوند تو را رحمت كند زن وصيّت كرد و سپس جان سپرد .

    __________________________

    بحارالانوار ج44، ص180، ح3[/IMG]


    ---------- Post added at ۱۶:۳۲ ---------- Previous post was at ۱۶:۳۱ ----------

    [COLOR="rgb(0, 100, 0)"][IMG][16:16،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: هنگامي كه مژدة تولد امام حسين علیه السلام را به پيامبر ص دادند، آن حضرت به سرعت خود را به خانة فاطمه س رساند؛ درحاليكه شادي و غم هر دو از چهره اش نمايان بود پس با صدايي حزين و سوزناك فرمود «اسما! فرزندم را نزد من بياور» اسما كه در كارهاي خانه به زهرا (س) كمك مي كرد، نوزاد را به حضور پيامبر (ص) آورد و پيامبر او را در آغوش گرفت و در حاليكه او را مي بوسيد، شروع به گريستن نمود اسما تعجب كرد و پرسيد «پدر و مادرم فدايتان! چرا گريه مي كنيد؟» پيامبر ص در حاليكه اشك، سراسر چشمانش را گرفته بود، گفت «آيا مي داني اين كيست؟» اسما حيرت و تعجبش بيشتر شد و منظور حضرت را نفهميد و گفت «اين بچه، تازه متولد شده و هنوز نام و نشاني ندارد» پيامبر ص با صدايي كه گاه، حُزن، باعث قطع آن مي شد، فرمود «گروهي ستمكار، بعد از من، او را خواهند كشت و شفاعت من به ايشان نخواهد رسيد.

    سپس در حاليكه غصّه بر او سنگيني مي كرد؛ برخاست و به اسما گوشزد كرد كه از اين جريان، با فاطمه سخن نگويد، كه او تازه زايمان كرده است .

    ______________________________

    حياة الامام الحسين ع ج 1 ص 27
    [16:17،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: حضرت امام حسين (ع) در يكي از منازل بين راهِ مكه و كوفه، خيمه اي را ديد و پرسيد «اين خيمه از كيست؟» گفتند از «عبيد الله بن حرّ جُعفي» است حضرت شخصي را نزد او فرستاد عبيد الله پرسيد «حضرت چه مي خواهد؟» قاصد گفت «اگر بپذيري، هديه اي بزرگ برايت آورده ام اينك حسين بن علي (ع) از تو مي خواهد كه به ياري او بيايي اگر با دشمنانش بجنگي ثواب بزرگي داري و اگر كشته شوي شهيد خواهي بود» عبيد الله گفت «به خدا سوگند!

    در كوفه اكثر مردم عليه او قيام كرده اند من يقين دارم كه او را خواهند كشت و اكنون قدرت ياري او را ندارم و دوست هم ندارم كه با وي روبرو شوم.

    قاصد، نزد حضرت برگشت و ماجرا را بيان كرد حضرت به همراه گروهي از ياران و خاندانش به خيمه او رفتند عبيدالله، حضرت را بالاي مجلس نشانيد و به صورت و چشمان زيباي حسين (ع) مي نگريست و سير نمي شد محاسن شريف آن حضرت را كه به شدت سياه بود، از نظر گذارند و گفت «موهاي صورتت سياه است يا رنگ كرده اي؟» حضرت فرمود «پيري، زود به من روي آورده» و او فهميد كه حضرت، موهاي خود را رنگ كرده است .

    سپس امام حسين (ع) فرمود «ملّت شما ما را با اصرار دعوت كرده اند كه به كوفه بياييم، ولي اوضاع به گونه ديگري است تو گناهان زيادي كرده اي آيا نمي خواهي توبه كني و گناهانت را مورد آمرزش قرار بدهي؟»

    عرض كرد منظور شما چيست؟ حضرت فرمود «پسر دختر پيغمبرت را ياري كن و با دشمنانش بجنگ.

    عبيد الله گفت «به خدا قسم! مي دانم كه هر كس شما را ياري كند، در آخرت خوشبخت خواهد شد، ولي ياريِ من براي شما سودي ندارد تو را به خدا سوگند! مرا در اين راه مينداز كه من خود را براي مرگ آماده نكرده ام، ولي اسبِ من براي تو آماده است و متعلق به شماست» حضرت فرمود «وقتي كه خودت حاضر نيستي با ما همكاري كني، ما به اسب تو نيازي نداريم و به خودت هم نظري نيست، من تو را نصيحت مي كنم اگر مي تواني، از اين اطراف دور شو كه فرياد ما را نشنوي و ميدانِ جنگ ما را نبيني به خدا سوگند! كسي كه فرياد ما را بشنود و ما را ياري نكند، خداوند او را به رو در آتش جهنم خواهد افكند.

    ____________________

    خزانة الادب ج1 ص198
    [16:21،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: روزي امام حسين (ع) با اصحاب و ياران، به باغ خود رفتند غلام آن حضرت، به نام «صاف»، در باغ مشغول كار بود وقتي كه به باغ نزديك شدند، ملاحظه كردند كه غلام، نشسته و مشغول خوردن نان است و سگي هم نزديك اوست وي مقداري از نان را مي خورد و مقداري را هم جلو سگ مي انداخت نان كه تمام شد، غلام گفت الحمد لله رب العالمين خدايا مرا و آقاي مرا ببخش و به او بركت بده! همانگونه كه به پدر و مادرش بركت دادي؛ برحمتك يا ارحم الراحمين!

    امام (ع) غلام را صدا زد غلام، با اضطراب و وحشت بپا خاست و عرض كرد «آقاي من! ببخشيد شما را نديدم.

    حضرت فرمود «من بدون اجازه وارد باغ تو شدم تو مرا ببخش.

    غلام عرض كرد «شما اين سخنان را از روي لطف و تفضّل و كرم مي گوييد.

    حضرت فرمود «ديدم كه قسمتي از نان را به سگ مي دادي» عرض كرد «اين سگ به من نگاه مي كرد و من شرم كردم كه خودم بخورم و اين حيوان به من نگاه بكند اين سگ، نگهبان باغ شماست و من هم غلام شما هر دو باهم از غذاي شما خورديم.

    امام عليه السلام گريه كرد و فرمود «تو در راه خدا آزادي و به تو دو هزار دينار هم مي دهم» غلام عرض كرد «اگر مرا آزاد كني، دوست دارم كه در باغ شما خدمت كنم» حضرت فرمود «انسان جوانمرد چون سخني گفت، آن را با عمل ثابت مي كند» سپس فرمود «من گفتم بدون اجازه وارد باغ تو شدم يعني باغ، مال توست و من اين باغ را به تو بخشيدم ولي اين اصحاب و ياران من براي خوردن ميوه و خرما آمده اند از آنها به عنوان مهمانان خودت پذيرايي كن و به خاطر من، آنها را اكرام كن كه خدا تو را در قيامت اكرام كند؛ و بر حسن خلق و ادب تو بيفزايد» غلام عرض كرد «اگر شما اين باغ را به من بخشيديد، من هم آن را در اختيار اصحاب و شيعيان شما مي گذارم.

    ________________________________

    مقتل الحسين خوارزمي ج 1 ص153[/IMG][/COLOR]

    ---------- Post added at ۱۶:۳۲ ---------- Previous post was at ۱۶:۳۲ ----------

    [COLOR="rgb(0, 100, 0)"][IMG][16:12،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: حسين بن علي(ع) كه براي بيعت با يزيد دعوت شده بود، همان شب كنار قبر جدّش، رسول خدا(ص) رفت و آن حضرت را زيارت نمود و از امّت شِكوِه كرد كه مرا تنها گذاشته اند و فرمود «اين شكايت من تا ديدار من و تو باقي است» امام حسين(ع)، آن شب را تا صبح، در كنار قبر پيامبر(ص) به ركوع و سجود و عبادت گذرانيد صبح روز بعد، مروان ، امام(ع) را ملاقات نمود و نصيحت كرد كه با يزيد بيعت كند ولي حضرت پاسخ داد وَ عَلَي الاِسْلاَمِ الَسَّلاَمُ إذْ بُلِيَتْ الاُمَّةُ بِراعٍ مثل يَزِيد» يعني وقتي امت مسلمان به فرمانروايي مثل يزيد مبتلا شوند بايد با اسلام بدرود گفت و با اين جمله پاسخ قاطع خود را مبني بر عدم بيعت با يزيد بيان نمود و از او جدا گرديد باز شب دوم، نزد قبر جدّش، پيامبر(ص) رفت و چند ركعت نماز خواند و تا صبح به راز و نياز مشغول بود نزديك صبح، سرش را بالاي قبر گذارد و اندكي خوابش برد، در خواب، پيامبرص را ديد كه با گروهي از فرشتگان در سمت راست و چپ او به سويش مي آيند حضرت رسولص، حسين(ع) را در آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و بين دو چشمانش را بوسيد و فرمود :

    عزيز دلم!حسين! گويا مي بينم كه به خون آغشته اي؛ و با سر بريده، در كربلا، بر زمين افتاده اي و گروهي از امتِ من پيرامون تو را گرفته اند در اين هنگام، تو تشنه جان خواهي داد آنان كه با تو چنين كرده اند اميد شفاعت مرا دارند امّا خداوند آنها را مشمول شفاعت من نخواهد كرد و در روز قيامت محروم خواهند شد .

    جان دلم حسين! اينك پدر و مادر و برادرت در اشتياق تو هستند» امام حسين(ع) به گريه افتاد و عرض كرد «يا رسول الله! مرا با خود به درون قبر ببر»، اما حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) مي خواست فرزندش به مقامي بلند برسد و با شهادت ، بالاترين پاداش را از خداوند بگيرد حضرت از خواب بيدار شد و خواب خود را براي اهل بيت خويش نقل كرد پس از شنيدن اين خواب، اندوه آنان بسيار و گريه هايشان آغاز شد .
    [16:13،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: روزي حسين(ع) در آغوش گرم پيامبر(ص) بود و پيامبر(ص) با او بازي مي كرد و او را مي خنداند عايشه گفت «اي رسول خدا! چقدر اين كودك را دوست داري، و با ديدار او شاد مي شوي؟!»

    پيامبر(ص) در پاسخ فرمود «چرا دوست نداشته باشم و با ديدار او شاد نگردم، با اينكه او ميوه دل من و نور چشم من است، ولي امتّم او را خواهند كشت كسي كه بعد از وفات او، مرقدش را زيارت كند، خداوند ثواب يك حج از حجهاي مرا برايش مي نويسد»

    عايشه گفت «ثواب يك حج از حج تو؟!»

    پيامبر(ص) فرمود «بلكه ثواب دو حج من»

    عايشه با تعجب بيشتر پرسيد «ثواب دو حج تو؟!»

    پيامبر(ص) فرمود» بلكه ثواب سه حج من»

    اين موضوع همچنان تكرار شد، تا اينكه پيامبر(ص) فرمود «بلكه خداوند ثواب نود حج از حجهاي مرا با ثواب عمره هاي آنها به زيارت كننده خواهد داد»
    [16:14،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: از امام صادق عليه السلام نقل شده است :

    روزي، پيامبر اكرم (ص)، آماده خواندن نماز شد، حسين (ع) كه كودكي خردسال بود، كنار آن حضرت ايستاده بود رسول خدا (ص ) تكبير نماز را گفت، امام حسين (ع) آن را تكرار نكرد بار ديگر، پيامبر (ص) تكبير گفت ولي باز هم جوابي از حسين (ع) نشنيد رسول خدا (ص) پيوسته تكبير مي گفت و حسين (ع) آن را تمرين مي كرد تا اينكه آن حضرت، تكبير هفتم را گفت و حسين ع نيز، آن را به طور صحيح ادا نمود .

    امام صادق عليه السلام فرمود از آن پس تكبيرهاي شش گانة قبل از تكبيرة الاحرام، به صورت سنّت درآمد .

    ___________________

    بحار ج44 ص194 ح7[/IMG][/COLOR]

    ---------- Post added at ۱۶:۳۳ ---------- Previous post was at ۱۶:۳۲ ----------

    [COLOR="rgb(0, 100, 0)"][IMG][16:03،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: پيامبر اكرم ص در خانة ام سلمه بود و فرمود كسي نزد من نيايد پس از چند لحظه حسين كه طفل خردسالي بود، نزد پيامبر (ص) رفت ام سلمه نيز به دنبال حسين رفت و او را ديد كه روي سينه پيامبر (ص) نشسته است و پيامبر (ص) هم گريه مي كند و چيزي هم در دست اوست .

    پيامبر (ص) به ام سلمه گفت جبرئيل به من خبر داد كه اين طفل كشته مي شود و اين چيزي كه دست من است خاك زميني است كه حسين در آنجا كشته مي شود، آن را نزد خود نگه دار و هر وقت ديدي از آن خون جاري گشت، بدان كه عزيز من كشته شده است .

    ام سلمه گفت اي پيامبر از خدا بخواه كه مانع اين كار شود پيامبر فرمود دعا كردم امّا خداوند فرمود حسين منزلتي دارد كه هيچيك از مخلوقين به آن نمي رسد و شيعياني دارد كه اگر شفاعت ديگران را كنند پذيرفته مي شود و مهدي از فرزندان اوست .

    خوشا به حال كسي كه از دوستداران و شيعيان حسين باشد به خدا سوگند آنان رستگاران روز قيامتند .
    [16:04،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: روزي پيامر اسلام(ص) به خانة فاطمه(س) رفت، در حالي كه او در زير ديگي آتش افروخته بود تا براي اهل خانه غذايي آماده كند حسن و حسين كنار پدر در گوشه اي از خانه به خواب رفته بودند .

    پيامبر اسلام(ص) نشست و با دخترش شروع به صحبت نمود، در حالي كه فاطمه خودش به زير ديگ، آتش مي افروخت در اين هنگام حسن(ع) از خواب برخاست و نزد پيامبر آمد و گفت «پدر! به من آب بده.

    پيامبر دست حسن را گرفت و به سوي شتر شيرده رفت و با دست خود شير آن را دوشيد و داخل ظرفي ريخت و آن را آورد تا حسن بنوشد، در اين هنگام حسين بيدار شد و گفت «پدر به من آب بده.

    پيامبر(ص) فرمود «پسرم، برادرت از تو بزرگتر است و قبل از تو از من آب خواسته است»، حسين(ع) گفت «مرا قبل از او آب بده.

    پيامبر دست بر گردن او افكند و او را نوازش نمود و از او خواست تا برادرش شير بنوشد .

    امّا، حسين قبول نمي كرد .

    فاطمه (س) پس فرمود «پدرجان مثل اينكه حسن را بيشتر دوست داري؟

    حضرت فرمود «نه چنين نيست، بلكه هر دو براي من يكسانند، امّا حسن زودتر از من آب خواست و من و تو و اين دو و علي (ع)در بهشت در يك منزل و يك درجه هستيم.

    ___________________________

    موسوعة كلمات الإمام الحسين ع ص35 ح23
    [16:06،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: سيد بن طاووس مي گويد راويان حديث گفته اند چون يك سال تمام از ولادت حسين علیه السلام سپري شد دوازده فرشته به حضور رسول خدا (ص) فرود آمدند يكي از آنان به صورت شير بود، دوّمي به صورت پلنگ، سوّمي به صورت اژدها، چهارمي به صورت انسان و هشت فرشتة ديگر به صورتهاي گوناگون كه همگي با چهره هايي برافروخته و چشماني گريان و بالهايي گسترده مي گفتند .

    «اي محمد به فرزندت حسين، پسر فاطمه سلام الله علیها آن خواهد رسيد كه از قابيل به هابيل رسيد و مانند پاداش هابيل به حسين علیه السلام داده مي شود و بردوش قاتل او بارگناهي همچون گناه قابيل گذاشته خواهد شد .

    تمامي فرشتگان مقرّب از تمامي آسمانها به حضور پيامبر (ص) رسيدند و پس از آنكه به حضرت سلام مي كردند در مصيبت حسين (ع) تسليت گفته و از پاداشي كه بر او داده مي شود خبر مي دادند و خاك قبرش را به پيامبر (ص) نشان مي دادند و پيامبرص مي فرمود خداوندا خوار كن آن كه حسين را خوار كند و بكش آن كه حسين را بكشد و قاتلش را به آرزويش نرسان .

    _________________

    اللهوف ص15[/IMG][/COLOR]

    ---------- Post added at ۱۶:۳۴ ---------- Previous post was at ۱۶:۳۳ ----------

    [COLOR="rgb(0, 100, 0)"][IMG][15:53،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: يزيد، همواره از زنان زيبا و نيكو روي، خبر مي گرفت تا اينكه شمّه اي از اوصاف «ارينب»، دختر «اسحاق قرشي» كه داراي كمال و جمال بود، به او رسيد يزيد به عشق ارينب گرفتار گرديد و منتظر فرصتي بود تا پدرش، معاويه را از اين عشق آگاه كند .

    روزي شنيد كه ارينب با پسر عموي خويش، «عبدالله بن سلام» ازدواج كرده است اين خبر، او را بي تاب نمود و پدرش را از عشق او خبر دار ساخت و چنين وانمود كرد كه اگر به ارينب دست نيابد، جان از دست خواهد داد پدرش او را نصيحت كرد كه راز خود را پوشيده بدارد و منتظر وصل بماند، آنگاه، عبدالله بن سلام را به شام دعوت نمود و در پذيرايي از او نهايت احترام و اكرام را به عمل آورد سپس به «ابوهريره» گفت كه به عبدالله بن سلام بگويد كه معاويه قصد دارد دختر خود را به وي بدهد؛ و او را به دامادي خويش برگزيند عبدالله بن سلام از اين خبر باشادي تمام استقبال كرد .

    معاويه گفت چون در اين كار، منظور من جلب رضاي خداوند و جلب رضاي دخترم مي باشد، بايد اوّل با دخترم مشورت كنم و او را نيز از اين امر آگاه نمايم سپس، پنهاني به دخترش گفت كه در پاسخ خواستگاري عبدالله بن سلام بگويد عبدالله، زني مثل ارينب، در منزل دارد و چون زنان ، با رقيب خود سازگار نيستند، اين موجب زيانهايي مي شود كه باعث غضب خدا و سخط پدرم معاويه مي گردد؛ پس اين وصلت ممكن نيست آنگاه ابو هريره را نزد دختر فرستاد و دختر نيز همان سخنان پدر را تكرار كرد درنتيجه، عبدالله بن سلام براي رسيدن به مراد خويش، تصميم گرفت كه همسر خود را طلاق بدهد .

    معاويه كه از طلاق ارينب مطمئن گرديد، ابوهريره و به روايتي ديگر، ابوالدّردا را براي خواستگاري ارينب براي يزيد، فرستاد عبدالله بن سلام نيز مدتي در شام سرگردان بود و به اميد ازدواج با دختر معاويه، روز شماري مي كرد ولي معاويه، كم كم با ترشرويي و بي اعتنايي، به او فهماند كه ازدواج بين او و دخترش صورت نخواهد گرفت، زيرا كسي كه دختر عموي خود را، كه در مال و جمال و كمال و شرف، همتايي نداشته، به اين آساني طلاق بگويد، با دختر وي نيز همين معامله را خواهد داشت و عبدالله نيز كم كم نا اميد گرديد .

    ابوهريره پس از ورود به مدينه، قبل از ديدار با ارينب، با حضرت حسين(ع) ملاقات كرد و جريان خواستگاري را به اطلاع آن حضرت رسانيد حضرت فرمود «ارينب را براي من نيز خواستگاري كن؛ شايد بتواني موافقت او را جلب كني.

    ابوهريره، پس از ديدار با ارينب و شرح ماجراي طلاقش، به وي گفت هم اكنون دو نفر از تو خواستگاري نموده اند يزيد بن معاويه و حسين بن علي(ع) ارينب با ابوهريره مشورت كرد كه كدام يك را برگزيند و ابوهريره نيز حسين(ع) را ترجيح داد و ارينب به خواستگاري آن حضرت پاسخ مثبت داد و گفت او ريحانه پيامبر(ص) و سرو
    [15:57،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: در عصر خلافت امام علي(ع) يكي از مسلمين به نام «هَرثمة بن سليم» كه شخص بي سعادت و بي تفاوتي بود و چندان اعتقاد به عظمت مقام عليع نداشت، همسري پاك و با معرفت داشت كه، از ارادتمندان امام علي(ع) بود .

    هرثمه مي گويد همراه امام علي(ع)، براي جنگ صفين، از كوفه به جبهه صفّين حركت مي كرديم چون به سرزمين كربلا رسيدم، وقت نماز شد نماز را به امامت امام عليع خوانديم، حضرت، بعداز نماز، مقداري از خاك كربلا را برداشت و بوييد و فرمود :

    عجب از تو اي خاك! از ميان تو جماعتي بر مي خيزند كه بدون حساب وارد بهشت مي شوند .

    به جبهه صفين رفتيم و سپس به خانه ام بازگشتم و به همسرم كه از محبّان علي بود گفتم از دوستت ابوالحسن براي تو مطلبي نقل كنم آنگاه ماجرا را براي او تعريف كردم .

    سپس گفتم علي ادعاي علم غيب مي كند .

    همسرم گفت مرد! دست از اين ايرادها بردار اميرالمؤمنين، عليع آنچه بگويد سخن حق است .

    هرثمه مي گويد من همچنان در مورد اين سخن علي در ترديد بودم تا آن هنگام كه جريان كربلا و لشكركشي ابن زياد به سوي كربلا، براي جنگ با حسين عليه السلام پيش آمد من در لشكر عمر سعد به كربلا رفتم در آنجا به ياد سخن امام علي(ع) افتادم كه به راستي حق بود از اين رو، از كمك به سپاه عمرسعد ناراحت بودم در يك فرصت مناسب در حالي كه سوار بر اسب بودم، به سوي حسينع رفتم و حديث پدرش را به ياد آن حضرت انداختم حضرت فرمود «اكنون آيا از موافقين ما هستي يا از مخالفين ما؟» گفتم هيچ كدام فعلاً در فكر اهل و عيال خودم هستم فرمود «پس به سرعت از اين سرزمين برو، زيرا كسي كه در اين جا باشد و صداي ما را بشنود، ولي ما را ياري نكند، داخل در آتش دوزخ خواهد شد.

    هرثمه بي سعادت، در آن نقطه حساس، راهِ بي تفاوتي را پيش گرفت و از آن سرزمين به سرعت گريخت تا جان خود را حفظ كند .

    __________________________________

    شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 3ص 169
    [16:00،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: صيّاد، در حاليكه بچه آهويي در دست داشت به حضور رسول خدا(ص) رسيد و عرض كرد يا رسول الله! اين بچه آهو را صيد كرده ام و به عنوان تحفه به حضور شما آورده ام حضرت قبول كرد و آن هديه را پذيرفت در اين هنگام، حسن(ع) كه كودكي خردسال بود، از راه رسيد حضرت رسول(ص) بچه آهو را به او داد لحظاتي بيش نگذشته بود كه حسين(ع) برآن حضرت وارد شد و ديد كه برادرش، بچه آهويي را در دست دارد و با او مشغول بازي است پرسيد «برادر! اين آهو را از كجا آورده اي؟» گفت «جدّمان، رسول خدا، داده است.

    حسين، دوان دوان خدمت رسول خدا(ص) رسيد و عرض كرد «به من بچه آهو نمي دهي؟» و آنقدر اين جمله را تكرار نمود تا به گريه افتاد رسول خدا(ص) هرچه كرد تا او را آرام كند، موفق نشد ناگهان، آهويي در حاليكه بچه اش را به طرف حضرت مي دواند، از راه رسيد و با زبان فصيح عرض كرد يا رسول الله! من دو بچه داشتم يكي را صيّاد صيد كرد و ديگري با من بود در حال چريدن بودم كه ناگهان ندايي رسيد كه بچه ات را بردار و به خدمت رسول خدا برو؛ اكنون حسين در خدمت اوست و بهانه گرفته است؛ قبل از آنكه اشك بر گونه هايش جاري شود، خودت را به او برسان حسين(ع) در حاليكه بچه آهو را گرفته بود، به همراه برادرش حسن(ع)، خدمت مادرشان رسيدند و آنچه اتفاق افتاده بود را بازگو كردند .

    _______________

    منتهي الآمال[/IMG][/COLOR]

    ---------- Post added at ۱۶:۳۵ ---------- Previous post was at ۱۶:۳۴ ----------

    [IMG][15:48،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: عبدالرحمن زخامي نقل مي كند روز عاشورا، بر پشت جنازه پاك امام حسين(ع) آثار زخمي ديده مي شد كه زخم سلاح نبود از امام سجاد(ع) علت آن را پرسيدند، فرمود «اين زخم اثر كيسه هاي طعام است كه پدرم بر دوش مي گرفت و به خانه بيوه زنان، يتيمان و فقرا مي برد .

    ___________________

    خاندان وحي ص 337
    [15:49،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: جنگ صفين از جنگهاي بزرگي است كه در زمان خلافت علي(ع) سالهاي 33 يا 38 هـق بين سپاه علي(ع) و سپاه

    معاويه، در سرزمين صفين نواحي شام واقع شد .

    نخستين كاري كه معاويه انجام داد، اين بود كه گفت «چون عثمان را تشنه كشتند، آب را بر سپاه علي(ع) ببنديد»

    همين دستور انجام شد و سپاه معاويه مركز آب را گرفتند .

    اين كار به فرماندهي «ابوايوب اعورسلمي» بود كه قرارگاه خود را در كنار شاه راه آب قرار داده بود .

    اين موضوع باعث شد كه آب به سپاه علي(ع) نرسد و تشنگي بر سپاهيان چيره گردد چندين گردانِ سواره نظام، از

    سوي علي(ع) به طرف آن مركز رفتند تا آب راه را بگشايند، ولي موفق نشدند و باز گشتند .

    در اين وقت، امام حسين(ع) كه 33 سال داشت، نزد پدر رفت و اجازه خواست كه خود، همراه جمعي به ميدان

    بروند حضرت علي(ع) به او اجازه داد آن بزرگوار، همراه جمعي از سواران، به سوي قرارگاه ابو ايوّب روانه شد و

    آنچنان عرصه را بر او تنگ كردند كه ابو ايّوب و همراهانش، ناگزير، گريختند و شريعه آب به دست امام حسين(ع)

    و همراهانش افتاد سپس آن حضرت نزد پدر آمد و جريان را به عرض رساند اين نخستين فتحي بود كه در جنگ

    صفين انجام گرفت .

    _____________________

    نفائس الاخبار ص418
    [15:51،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: اسامه بن زيد، غلام خود، حرمله را در كوفه نزد حضرت علي (ع) فرستاد تا به او كمكي كند ولي علي عليه السلام كه برا ي هر كدام از مسلمانان مقرّري خاصي از بيت المال تعيين كرده بود و بيش از آن به كس نمي پرداخت، براي او چيز نفرستاد .

    حسن، حسين و عبدالله بن جعفر وقتي ماجرا را شنيدند، تا آنجا كه شتر حرمله توان داشت كمكهاي نقدي و غيرنقدي خود را بر او بار كرده و براي اسامه فرستادند .

    _________________________________

    زندگاني امام حسين ع ـ عمادزاده ص156[/IMG]

    ---------- Post added at ۱۶:۳۵ ---------- Previous post was at ۱۶:۳۵ ----------

    [IMG][15:48،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: عبدالرحمن زخامي نقل مي كند روز عاشورا، بر پشت جنازه پاك امام حسين(ع) آثار زخمي ديده مي شد كه زخم سلاح نبود از امام سجاد(ع) علت آن را پرسيدند، فرمود «اين زخم اثر كيسه هاي طعام است كه پدرم بر دوش مي گرفت و به خانه بيوه زنان، يتيمان و فقرا مي برد .

    ___________________

    خاندان وحي ص 337
    [15:49،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: جنگ صفين از جنگهاي بزرگي است كه در زمان خلافت علي(ع) سالهاي 33 يا 38 هـق بين سپاه علي(ع) و سپاه

    معاويه، در سرزمين صفين نواحي شام واقع شد .

    نخستين كاري كه معاويه انجام داد، اين بود كه گفت «چون عثمان را تشنه كشتند، آب را بر سپاه علي(ع) ببنديد»

    همين دستور انجام شد و سپاه معاويه مركز آب را گرفتند .

    اين كار به فرماندهي «ابوايوب اعورسلمي» بود كه قرارگاه خود را در كنار شاه راه آب قرار داده بود .

    اين موضوع باعث شد كه آب به سپاه علي(ع) نرسد و تشنگي بر سپاهيان چيره گردد چندين گردانِ سواره نظام، از

    سوي علي(ع) به طرف آن مركز رفتند تا آب راه را بگشايند، ولي موفق نشدند و باز گشتند .

    در اين وقت، امام حسين(ع) كه 33 سال داشت، نزد پدر رفت و اجازه خواست كه خود، همراه جمعي به ميدان

    بروند حضرت علي(ع) به او اجازه داد آن بزرگوار، همراه جمعي از سواران، به سوي قرارگاه ابو ايوّب روانه شد و

    آنچنان عرصه را بر او تنگ كردند كه ابو ايّوب و همراهانش، ناگزير، گريختند و شريعه آب به دست امام حسين(ع)

    و همراهانش افتاد سپس آن حضرت نزد پدر آمد و جريان را به عرض رساند اين نخستين فتحي بود كه در جنگ

    صفين انجام گرفت .

    _____________________

    نفائس الاخبار ص418
    [15:51،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: اسامه بن زيد، غلام خود، حرمله را در كوفه نزد حضرت علي (ع) فرستاد تا به او كمكي كند ولي علي عليه السلام كه برا ي هر كدام از مسلمانان مقرّري خاصي از بيت المال تعيين كرده بود و بيش از آن به كس نمي پرداخت، براي او چيز نفرستاد .

    حسن، حسين و عبدالله بن جعفر وقتي ماجرا را شنيدند، تا آنجا كه شتر حرمله توان داشت كمكهاي نقدي و غيرنقدي خود را بر او بار كرده و براي اسامه فرستادند .

    _________________________________

    زندگاني امام حسين ع ـ عمادزاده ص156[/IMG]

    ---------- Post added at ۱۶:۳۶ ---------- Previous post was at ۱۶:۳۵ ----------

    [COLOR="rgb(0, 100, 0)"][IMG][15:34،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: امام (ع) در نيمه هاي شب عاشورا از خيمه بيرون آمد و در اطراف خيمه ها، تپه ها و پستي و بلندي آنها را از نظر مي گذارند "نافع بن هلال" نيز به دنبال آن حضرت بيرون آمد حضرت فرمود «چرا بيرون آمدي؟» عرض كرد «ترسيدم كه اين لشكر طاغي به شما آسيبي برساند.

    حضرت فرمود «من بيرون آمدم تا اين تپه ها و گودالها را بررسي كنم تا مبادا، سواران از اين پناهگاه ها استفاده كنند و به ما هجوم بياورند» سپس دستِ ابن هلال را گرفت و فرمود «آيا ميل نداري از ميان اين دو كوه بگذري و از اين تاريكي شب استفاده كني و خودت را از اين ورطه نجات بدهي؟» نافع، خود را روي قدمهاي حضرت انداخت و بوسيد و گفت «مادرم در عزايم بنشيند! شمشير من با هزار شمشير و اسبم با هزار اسب، برابري مي كند به خدايي كه به وسيله تو بر من منّت نهاد، تو را ترك نخواهم گفت تا جان از بدنم بيرون رود!» سپس حضرت، داخل خيمه زينب سلام الله عليها شد نافع، كنار خيمه ايستاد و منتظر حضرت بود ناگهان شنيد كه زينب سلام الله عليها به برادرش مي گويد «آيا يارانت را آزمايش كرده اي و از نيّت آنها باخبر شده اي، مبادا كه در هنگام جنگ تو را تنها گذارند؟

    حضرت فرمود «آري، آنها را سخت آزمايش كردم و آنها را مرداني بلند همت يافتم كه با مرگِ در راه من انس گرفته اند، آنطور كه كودك به پستان مادر انس مي گيرد.

    نافع مي گويد چون اين گفتگو را شنيدم، گريه كردم و نزد "حبيب بن مظاهر" آمدم و گفتم «اي حبيب! ياران خود را جمع كن و در مقابل خيمه بانوان، سخناني بگو كه دل گرم شوند» حبيب برخاست و گفت «اي اصحابِ غيرت و اي شيران روز پريشاني!» همه از خيمه ها بيرون آمدند و خود را آماده حمله نمودند حبيب به بني هاشم گفت «شما به خيمه هاي خود برگرديد» سپس، آنچه زينب سلام الله عليها با برادرش گفته بود به ايشان گفت آنگاه حبيب و يارانش فرياد زدند «اي دختران رسول خدا! اين شمشيرها و نيزه هاي جوانان شماست كه آنها را در سينه دشمنان شما فرو مي برند» بانوان حرم و اصحاب، همگي گريه كردند؛ گويا زمين زير پايشان مي لغزيد .

    _______________________________

    ترجمه مقتل الحسين مقرم ص265
    [15:44،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: عربي بياباني وارد مدينه شد وگفت «بزرگوارترين كس در اين شهر كيست؟

    او را به امام حسين (ع) راهنمايي كردند عرب داخل مسجد شد اباعبد الله (ع) را ديد كه نماز مي خواند در مقابل حضرت ايستاد و چنين گفت «هر كه امروز به تو اميد دارد و حلقه در خانه تو را مي زند، نااميد نمي شود تو اهل بخشش و اعتمادي پدرت علي (ع) قاتل فاسقان بود اگر دين اسلام به وسيله گذشتگان شما عرضه نمي شد، جهنم ما را در بر مي گرفت.

    امام (ع) با شنيدن اشعار او دانست انتظار كمك دارد پس به قنبر فرمود «از مال حجاز چيزي مانده است؟» گفت «چهار هزار دينار مانده» فرمود «آن ها را بياور، كسي كه از ما سزاوارتر است آمده است آنگاه دو عدد لباس خود را آورد، پولها را در آن پيچيد و از لاي در به اعرابي داد و فرمود «اين پولها را بگير من از تو معذرت مي خواهم! بدان كه من به تو دلسوز و مهربانم اگر در زندگي امروز، حكومت در دست ما بود، آسمانِ بخشش ما بر تو بسيار مي باريد؛ ليكن حوادث روزگار، كارها را عوض كرده و دست من از احسان كوتاه است.

    أعرابي پولها را گرفت و گريست امام فرمود «گويا عطاي مرا كم حساب كردي؟

    گفت «نه، مي گريم كه چگونه مرگ، اين دست بخشنده را از بين مي برد.

    ______________________

    بحار الانوار ج44 ص190
    [15:47،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: امام صادق(ع) مي فرمايد «مروان بن حكم» وارد مدينه شد و بر تختي تكيه زد و رو به يكي از دوستان امام حسين(ع) كه آنجا بود نمود و گفت «رُدَّوا إليَ اللهِ مَوْليهُمُ الْحَقُّ ألا لهُ الْحُكْمُ وَ هُوُ أَسرَعُ الحاسِبِيْنَ» يعني، اينها را دوستان امام را نزد خدايي كه مولاي حقيقي آنهاست، برگردانيد و او سريعترين محاسبه كننده هاست امام حسين(ع) از آن شخص پرسيد «مروان هنگاميكه داخل مدينه شد، چه گفت؟ او جريان را خدمت امام(ع) عرض كرد امام (ع) فرمود «آري! به خدا قسم! من و يارانم به بهشت بازگردانده مي شويم و او و يارانش به آتش جهنم برگردانده مي شوند.[/IMG][/COLOR]

    ---------- Post added at ۱۶:۳۷ ---------- Previous post was at ۱۶:۳۶ ----------

    [IMG][15:19،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: پير مردي مشغول وضو گرفتن بود، اما شيوه وضو گرفتنش صحيح نبود حسن و حسين عليهما السلام ـ كه در آن هنگام طفل بودند ـ وضو گرفتن او را ديدند متوجه اشتباه وي شدند و مي خواستند وضوي صحيح را به او ياد دهند امّا اگر مستقيماً به او مي گفتند، وضوي تو صحيح نيست، گذشته از اينكه موجب رنجش خاطر او مي شدند، براي هميشه خاطره تلخي از وضو براي وي باقي مي گذاشتند همچنين احتمال داشت كه او اين تذكّر را تحقير خود بداند و لجبازي بكند و هيچ وقت، زير بار نرود .

    لذا تصميم گرفتند به گونه اي غير مستقيم، به او يادآوري كنند ابتدا با يكديگر به بحث پرداختند، در حالي كه پيرمرد مي شنيد يكي گفت «وضوي من از تو كاملتر است» و ديگري گفت «وضوي من از وضوي تو كاملتر است» بعد توافق كردند كه در حضور پيرمرد، وضو بگيرند و پير مرد داوري كند .

    طبق قرار، عمل كردند و هر دو وضوي صحيح و كاملي جلوِ چشم پير مرد گرفتند او كه تازه متوجّه شده بود، وضوي صحيح چگونه است و به فراست، مقصود اصلي بچه ها را دريافته بود، سخت تحت تأثير محبّت صادقانه و هوش و زيركي آنها قرار گرفت و گفت .

    «وضوي شما صحيح و كامل است، منِ پيرمرد نادان، هنوز وضو گرفتن را نمي دانم شما به خاطر محبّتي كه به امّت جدّ خود داريد، مرا آگاه ساختيد؛ از شما تشكر مي كنم.

    _____________________

    بحارالانوار ج 10 ص 89
    [15:21،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: روزي مردي نزد امام حسين مجتبي (ع) آمد و از آن حضرت كمكي خواست امام حسن عليه السلام پس از آنكه او را پند و نصيحت كرد، فرمود صد دينار به او بدهيد آن مرد صد دينار را گرفته، نزد حسين عليه السلام آمد و از آن حضرت كمك خواست .

    حسين عليه السلام فرمود برادرم چقدر به تو كمك كرد؟ آن مرد گفت صد دينار .

    حسين عليه السلام فرمود من براي احترام به برادرم، يك دينار كمتر مي دهم و 99 دينار به او داد مرد مستمند نزد عبدالله بن عمر رفت و او هفت دينار داد مرد فقير ماجراي خود با حسن و حسين عليهما السلام را براي وي گفت عبدالله گفت چگونه مرا با آنها مقايسه مي كني، آنها از نظر علم و مال بر همه امتياز دارند .

    _____________________________

    عيون الاخبار ابن قتيبه ج2 ص140
    [15:23،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: روزي يك نفر از اعراب بيابان به حضور امام حسين عليه السلام آمد و گفت «يابن رسول الله (ص)! يك خون بهاي كامل را ضامن شده ام و از پرداخت آن عاجزم، با خود گفتم بروم و مشكل خود را پيش بزرگوارترينِ مردم مطرح كنم و از او كمك بخواهم و از اهل بيتِ رسول الله اصيل تر و بزرگوارتر نيافتم؛ لذا مشكل خود را محضر شما آورده ام.

    امام عليه السلام فرمود «اي برادر عرب! سه چيز از تو مي پرسم، اگر يكي را جواب دهي، يك سوّم خون بها را به تو خواهم داد.

    اعرابي گفت «يابن رسول الله (ص)! آيا شخصيتي مثل شما از من مي پرسد حال آن كه شما از اهل علم و شرف هستيد؟

    امام فرمود «بلي، از جدّم رسول خدا(ص) شنيدم كه مي فرمود "المعروف بقدر المعرفه" احسان به اندازه معرفت بايد باشد .

    اعرابي گفت «حالا كه اين طور است، بپرسيد، اگر توانستم، جواب مي دهم و اگر نه، از شما مي آموزم ولا قوّه الاّ بالله .

    امام عليه السلام فرمود «كدام عمل از همه برتر است؟

    اعرابي گفت «ايمان به خدا.

    امام عليه السلام فرمود «نجات از هلاكت در چيست؟

    اعرابي جواب داد «در اعتماد به خدا.

    امام عليه السلام فرمود «چه چيز، مرد را زينت مي دهد؟

    او جواب داد «علم كه همراه با حلم و بردباري باشد.

    حضرت فرمود «اگر آن نباشد؟

    گفت «مالي كه همراه با مروّت و مردانگي باشد.

    امام فرمود «اگر آن هم نباشد؟

    گفت «فقر توأم با صبر و خويشتن داري.

    فرمود «اگر آن هم نباشد؟

    گفت «صاعقه اي كه از آسمان بيايد و او را بسوزاند كه او به اين صاعقه سزاوارتر است.

    حضرت خنديد و كيسه اي به اعرابي داد كه هزار دينار در آن بود و انگشتري مباركش را نيز، به او داد كه نگين آن، دويست درهم ارزش داشت فرمود «دينارها را به طلب كارها بده و انگشتري را صرف مخارج خودت بكن.

    اعرابي آنها را گرفت و اين آيه را خواند «الله اعلم حيث يجعل رسالته.

    ______________________

    بحار الانوار ج44 ص196[/IMG]

    ---------- Post added at ۱۷:۱۴ ---------- Previous post was at ۱۶:۳۷ ----------

    [IMG][17:07،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: حسين (ع) در دوران كودكي با شخصي به نام ابي رافع بازي مي كردند بازي آنها به اين صورت بود كه سنگهاي گردي برداشته و هر كس سنگ خود را به سنگ فرد ديگر مي زد برنده مي شد و شخص بازنده مي بايست، شخص برنده را بردوش خود حمل كند .

    ابي رافع مي گويد «يك بار سنگ من به سنگ حسين(ع) برخورد كرد، به او گفتم مرا بر پشت خود سوار كن.

    حسين گفت «ميخواهي بر پشت كسي سوار شوي كه پيامبر او را بر پشت خود سوار مي كرد؟

    من هم او را رها كردم و سوار نشدم امّا وقتي سنگ او به سنگ من خورد گفتم همان طوري كه تو مرا سوار نكردي من هم تو را سوار نمي كنم .

    حسين گفت «دوست نداري كسي را سواركني كه بردوش پيامبر(ص) سوار مي شد؟

    من هم به او سواري دادم .
    [17:08،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: يك سال، حسن و حسين و عبدالله بن جعفر جهت به جا آوردن اعمال حج، پياده از مدينه بيرون رفتند و در ميان راه گم شدند تشنگي و گرسنگي بر آنان چيره شد از دوره چادري را ديدند و به سوي آن رفتند در چادر، پيرزني بود، از او آب خواستند زن به گوسفندي كه در كنار چادر بود اشاره كرد و گفت آن را بدوشيد و از شيرش استفاده كنيد تا تشنگي تان برطرف شود آنان نيز همين كارا را كردند سپس از پيرزن غذا خواستند، او گفت جز اين گوسفند چيزي ندارم، آن را بكشيد تا از گوشتش برايتان غذا تهيه كنم عبدالله سر گوسفند را بريد و پيرزن براي آنان غذا پخت آنها غذا خورده و راه را از او پرسيدند و گفتند ما از قريش هستيم، اگر به سلامت برگشتيم، به مدينه بيا و سراغ حسين را بگير، بعد از مدتي، پيرزن به فقر مبتلا شد و همراه شوهرش به مدينه رفتند و سراغ خانه حسين را گرفتند امام حسن عليه السلام آنها را شناخت و به خانه برادرش برد حسين عليه السلام هزار گوسفند و هزار دينار به آن زن پرداخت حسن عليه السلام نيز همين كار را انجام داد .

    _____________________________

    زندگاني امام حسين ـ عمازاده 155
    [17:09،‏ 2015/4/8] Meysam jahdi: روايت شده است روزي پيامبر اكرم (ص)، نماز ظهر مي خواند كه جبرئيل را ديد؛ فرمود الله اكبر جبرئيل به پيامبر (ص) خبر داد كه جعفر طيّار برادر علي عليه السلام، از سرزمين حبشه بازگشته است؛ پيامبر ص دوباره فرمود الله اكبر همان وقت، مژدة ولادت حسين (ع) به پيامبر اكرم ص داده شد و آن حضرت براي بار سوّم فرمود الله اكبر

    صاحب كتاب جواهر الكلام، اين روايت را در مبحث تعقيبات نماز ذكر كرده است .

    __________________

    انوار البهيّه ص98[/IMG]
    2 کاربر مقابل از roz dj عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. باران بهاری, سیده فاطمه
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

  3. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #3 1394/01/20, 16:39
    [IMG][15:23،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: روز عاشورا بود، بسياري از ياران باوفاي امام حسين(ع)، به خاك و خون غلتيده و به شرفِ شهادت رسيده بودند «ابوثمامه صيداوي» يكي از فداكاران و ياران امام حسين(ع)، متوجّه شد كه وقت نماز ظهر فرا رسيده است بي درنگ به حضور امام حسين(ع) شتافت و گفت «يا اباعبدالله! جانم فدايت! مي بينم كه اين دشمنان بي دين، دست به نبردي سخت زده اند، امّا به خدا سوگند!

    من نمي گذارم تو كشته شوي مگر اين كه پيش از تو به خون درغلتم، اينك دوست دارم كه اين آخرين نماز ظهر را با شما به جاي آورم امام(ع) سر به آسمان بلند كرد و چون ديد هنگام نماز فرا رسيده، فرمود «اي ابوثمامه!

    از نماز ياد كردي؛ خداوند تو را در صف نمازگزاران قرار دهد» در اين هنگام يكي از سربازانِ سپاه يزيد، با صداي بلند و گستاخانه و بي شرمانه فرياد برآورد «نماز شما مقبول درگاه خداوند نيست!» زهير بن قين و سعيد بن عبدالله، پيش روي حضرت ايستادند تا امام بتواند نماز ظهر را به جاي آورد، آن دو بزرگوار، وجود خود را سپر تيرها و نيزه ها ساختند و امامع در آن هنگامه خون و شمشير، با تعداد اندكي از ياران بي نظيرش كه باقي مانده بودند، به اقامه نمازِ خوف پرداخت
    [15:26،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: عمر بن علي بن ابي طالب نقل مي كند :

    چون برادرم حسين در مدينه از بيعتِ با يزيد خودداري كرد، من به خدمتش رسيدم، ديدم تنها نشسته، عرض كردم من به قربانت اي اباعبدالله، برادرت حسن از قول پدر مي فرمود همين كه خواستم ادامه دهم اشك چشمم مجالم نداد و صداي گريه ام بلند شد .

    حسين مرا به سينه چسبانيد و فرمود «به تو گفت كه من كشته مي شوم؟

    گفتم «خدا نكند يابن رسول الله» فرمود «تو را به حق پدرت به سؤالم جواب بده از كشته شدن من خبر داد؟» گفتم «آري، چه مي شد كه كناره نمي گرفتي و بيعت مي كردي؟» فرمود «پدرم فرمود كه رسول خدا به او فرموده است كه او و من هر دو كشته مي شويم و قبر من نزديك قبر او خواهد بود گمان مي كني آنچه را كه تو مي داني من نمي دانم؟ حقيقت اين است كه هرگز تن به ذلّت نخواهم داد روزي كه فاطمه زهرا پدرش را ملاقات كند شكايت آنچه را كه فرزندانش از اين امت ديده اند به آن حضرت خواهد نمود و يك نفر از كساني كه دل فاطمه را درباره فرزندانش آزرده اند به بهشت داخل نخواهد شد.

    _____________

    اللهوف ص27
    [15:28،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: روزي امام حسين (ع) بر جمعي از مساكين گذشت كه عباي خود را افكنده و نشسته بودند و نان خشكي مقابل آنها بود چون به ايشان رسيد، آن حضرت را دعوت كردند، حضرت از اسب پايين آمد و فرمود «خدا متكبران را دوست نمي دارد» و نزد آنان نشست و با ايشان غذا خورد سپس فرمود «حال كه من دعوت شما را اجابت كردم، شما نيز دعوت مرا اجابت كنيد» و آنگاه ايشان را به خانه برد و به خدمت كار خود فرمود «هر چه براي مهمانان عزيز و محترم ذخيره كرده اي، حاضر ساز و از ايشان پذيرايي گرمي به عمل آور![/IMG]


    ---------- Post added at ۱۵:۳۵ ---------- Previous post was at ۱۵:۳۵ ----------

    [IMG][15:18،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: امام صادق(ع) مي فرمايد :

    روزي، جدّم، حسين بن علي(ع) مشغول نماز بود شخصي از جلو آن حضرت گذشت برخي از حاضرين، آن مرد را بازداشتند هنگاميكه امام(ع) نمازش تمام شد، به او گفتند چرا آن مرد را نهي نكردي از اينكه ميان شما و محراب حايل گردد و شما را از توجّه به خدا باز دارد؟

    امام(ع) فرمود «همانا خداوند ـ عزوجلّ ـ به من نزديك تر از آن است كه كسي بخواهد بين من و او حايل و مانع گردد.

    ______________________

    بحارالانوار ج 80 ص 298
    [15:19،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: امام صادق(ع) مي فرمايد روزي، مردي از منافقين مُرد حسين بن علي(ع) همراه جنازه او مي آمد يكي از دوستانش را ديد امام(ع) به او فرمود «كجا مي روي؟»

    او گفت «از جنازه اين منافق فرار مي كنم كه در نماز بر آن شركت نداشته باشم» امام(ع) فرمود «در جانب راست من بايست آنچه من مي گويم، تو هم بگو.

    چون پيشنماز تكبير گفت، امام(ع) فرمود «الله اكبر، اَلَلّهُمَّ الْعَنْ فُلاَناً عَبْدَكَ اَلْفَ لَعْنَةٍ مَؤْتَلَفِةٍ غَيْرُ مُخْتَلَفة اَلَّلهُمَ اخْزِ عَبْدَكَ فيِ عِبادِكَ وَ بِلاَدِكَ، واصِلْهُ حَرَّ نارِكَ، وَ أَذِقْهُ أَشَدَّ عَذَابِكَ، فَإنَّهُ كَانَ يَتَوَلَيّ اُعْدَاءكَ، وَ يُعَادِي اَوْلِياِءَكَ وَ يُبْغِضُ اَهْلَ بَيْتِ نَبِيكَ.

    يعني خدايا فلاني را لعنت كن! هزار لعنت كه يكجا باشد! خداوندا او را در ميان بندگانت و در شهرهايت خوار نما! و او را وارد آتش سوزان كن و شديدترين عذاب را به او بچشان! زيرا او دشمنانت را دوست مي داشت و با دوستانت دشمني مي ورزيد و با اهل بيت پيامبرت دشمن بود .

    __________________

    كافي ج 3 ص 189
    [15:21،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: هنگامي كه حرّ بن يزيد رياحي، راه را بر امام حسين (ع) بست، نزديك ظهر بود امام قبل از نماز، بين دو لشكر ايتساده، رو به سپاه حرّ كرد و پس از حمد و ثناي پروردگار، چنين اتمام حجّت كرد «اي مردم! من بدون دعوت شما نيامده ام بلكه شما با فرستادن نامه و قاصد، اصرار كرديد و مرا به كوفه دعوت نموديد و گفتيد ما پيشوا نداريم، بيا تا شايد در پرتو راهنمايي هاي تو، به حق راه يابيم اينك آمده ام، اگر به عهد خود باقي هستيد در ميان شما مي مانم و گرنه به وطنم باز مي گردم.

    همگي سكوت كردند و سرها در گريبان فرو بردند، تا اين كه به دستور امام، حجّاج بن مسروق جُعفي اذان ظهر را گفت امام به حرّ فرمود «شما با اصحابت نماز بخوان و من هم با اصحاب خود.

    حرّ گفت «شما نماز بخوان و ما پشت سر شما نماز مي خوانيم.

    هر دو سپاه به امام حسين (ع) اقتدا كردند و نماز ظهر را خواندند و نتيجه اين نماز، رستگار حرّ و بازگشتش به سوي امام (ع) بود .

    _____________________________

    سوگنامه آل محمد ص218 به نقل از ترجمه ارشاد مفيد ج2، ص80[/IMG]


    ---------- Post added at ۱۵:۳۶ ---------- Previous post was at ۱۵:۳۵ ----------

    [IMG][15:12،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: مروان بن حكم در عصر خلافت معاويه، فرماندار مدينه بود، و با قدرت و گستاخي تمام، بر ضد علي(ع) و آل علي(ع) تبليغ مي كرد و با آنها دشمني مي نمود

    روزي امام سجاد(ع )را ديد و گفت «نام تو چيست؟

    امام سجاد(ع) فرمود «نام من علي است.

    مروان گفت «نام برادرت چيست؟

    امام سجاد(ع) فرمود «نام او نيز علي است.

    مروان گفت «اوه! علي، علي، چه خبر است؟ مثل اينكه پدرت تصميم گرفته نام همه پسران خود را علي بگذارد.

    امام سجاد(ع) مي فرمايد «به حضور پدرم امام حسين(ع) آمدم و گفتار مروان را به وي گفتم، امام حسين(ع) فرمود «واي بر مروان، اگر داراي صد پسر هم گردم دوست دارم نام همه آنها را بدون استثنا «علي» بگذارم.
    [15:14،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: هنوز ساعتي از تولد حسين علیه السلام نگذشته بود كه رسول خدا ص مرا خطاب كرد «اسما، فرزندم را بياور!» من در حاليكه او را در جامة سفيدي پيچيده بودم، به حضور پيامبر ص آوردم آن حضرت او را از من گرفت و در دامن خود گذاشت در گوش راستش اذان و در گوش چپ او اقامه گفت.

    جبرئيل نازل شد و عرض كرد «خداوند به تو سلام مي رساند و مي فرمايد چون علي نسبت به تو، به منزلة هارون است نسبت به موسي، اين فرزند را به نام فرزند هارون نامگذاري كن

    رسول خدا ص فرمود «نام فرزند هارون چه بود؟

    جبرئيل عرض كرد «شُبير

    رسول خدا ص فرمود «زبان من عربي است و زبان هارون عبري شبير به چه معناست؟

    جبرئيل عرض كرد «شبير به معناي "حسين " است؛ پس او را "حسين" نام نِه

    ____________________

    جلاء العيون ص 480
    [15:15،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: معاويه كنيز بسيار زيبايي را به صد هزار درهم خريد و به اطرافيان خود رو كرد و پرسيد «اين كنيز براي چه كسي شايسته است؟» گفتند «براي شما.

    معاويه گفت «درست نگفتيد، بلكه اين بانو شايسته حسين بن علي است، زيرا اين زن هم داراي شرافت و معرفت است؛ و هم بين من و پدر حسين اختلافاتي وجود دارد، كه اميد دارم با اهداي اين كنيز به او، اختلاف ما برطرف شود.

    معاويه با طرح اين دسيسه سياسي، كنيز را همراه اموال بسيار و لباسهاي فاخر به حضور حسين(ع) فرستاد امام حسين(ع) پرسيد «اسمت چيست؟

    كنيز گفت «هَوي» يعني آرزو يا عشق

    امام حسين(ع) فرمود «خودت هم مثل نامت هستي، آيا چيزي بلدي؟

    كنيز گفت «آري، قرآن بخوانم يا شعر؟!

    امام حسين(ع) فرمود «قرآن بخوان

    كنيز اين آيه را خواند «وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهاَ إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فيِ الْبَّرِ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لاَ حَبَّةٍ فيِ ظُلَماتِ اْلاَرضِ وَ لاَرَطْبٍ وَ لاَ يَابِسٍ اِلاَّ فيِ كِتابٍ مُبِينٍ» يعني كليدهاي غيب نزد خداست، جز او كسي به آنها آگاهي ندارد و آنچه در خشكي و درياست مي داند و هيچ برگي از درختي نمي افتد جز آن كه خدا به آن آگاه است و هيچ دانه اي در تاريكي زمين و هيچ تري و خشكي نيست جز آنكه در كتاب مبين است

    امام حسين(ع) از او خواست شعري بخواند

    كنيز اين شعر را خواند «اَنْتَ نِعْمَ الْفَتي لَوْ كُنْتَ تَبقيِ غَيرْ اِنْ لا بَقَاء لِلإنسانِ

    تو جواني نيك و زيبايي، اگر بقا مي داشتي، ولي بقايي براي انسان نيست

    امام حسين(ع) سخت تحت تأثير قرار گرفت و گريست آنگاه به آن كنيز با معرفت رو كرد و فرمود «تو را آزاد كردم و هر چه معاويه فرستاده مال خودت باشد.

    ________________________________________

    دراسات و بحوث في تاريخ الاسلام ج1 ص 155[/IMG]


    ---------- Post added at ۱۵:۳۷ ---------- Previous post was at ۱۵:۳۶ ----------

    [IMG][15:07،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: مردي از شام، به قصد حج به مدينه آمد، چشمش به مردي افتاد كه در كناري نشسته بود توجهش جلب شد پرسيد «اين مرد كيست؟

    » گفتند «حسين بن علي بن ابي طالب» آن همه تبليغات عجيبي كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگ خشمش به جوش آيد و قربه الي الله تا مي تواند، به حسين بن علي( ع) دشنام دهد.

    چون هر چه خواست گفت و عقده دلش را گشود، امام بدون آنكه خشم بگيرد و يا اظهار ناراحتي كند، نگاهي پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آن كه چند آيه از قرآن، درباره حُسن خلق و عفو و اغماض قرائت كرد، به او فرمود «ما براي هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ايم؛ آن گاه از او پرسيد «آيا از اهل شامي؟» جواب داد «آري!» حضرت فرمود «من با اين خلق و خوي سابقه دارم و سرچشمه آن را مي دانم» پس از آن فرمود «تو در شهر ما غريبي؛ اگر احتياجي داري حاضريم به تو كمك كنيم؛ حاضريم در خانه خود از تو پذيرايي كنيم؛ حاضريم تو را بپوشانيم و يا به تو پول بدهيم»

    مرد شامي كه منتظر بود با عكس العمل شديدي برخورد كند و هرگز گمان نمي كرد با يك همچو گذشت و اغماضي روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت «آرزو داشتم در آن وقت، زمين شكافته مي شد و من فرو مي رفتم و اين چنين نشناخته و نسنجيده گستاخي نمي كردم تا آن ساعت، براي من در همه زمين، كسي از حسين و پدرش مبغوض تر نبود ولي بعد از آن، كسي نزد من از او و پدرش محبوب تر نيست»

    _________________________

    داستان راستان ج1 و2 ص46
    [15:09،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: شخصي به نام عبدالرحمان، در مدينه، معلم نوجوانان بود امام حسين(ع) يكي از فرزندان خود، به نام جعفر را به مكتب او فرستاد معلّم، آيه شريفه «الحمد لله رب العالمين» را به جعفر آموخت، امام حسين(ع) نيز در مقابل، هزار دينار و هداياي گران بهاي ديگري به وي بخشيد شخصي از امامع پرسيد «آيا عبدالرحمان، شايسته اين همه پاداش بود؟

    امام حسين(ع) فرمود «آنچه به او دادم هيچ گاه با ارزش آموختن اين آيه الحمد لله رب العالمين به پسرم، برابري نمي كند.

    ______________________

    تفسير برهان ج1 ص43
    [15:10،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: در يكي از منازلِ بين راه مكّه و كوفه، كه حسين عليه السلام و اصحابش منزل كرده بودند، زُهير بن قين كه از روبرو شدن با آن حضرت دوري مي كرد تا مبادا حضرت از او ياري بخواهد، نيز در آن محل، به خاطر وجود آب، فرود آمد هنگامي كه زهير و برخي از خويشاوندانِ خود غذا مي خوردند، فرستاده امام حسين (ع) رسيد و او را دعوت كرد كه به نزد آن حضرت برود زُهير از پاسخ خودداري كرد همسر وي، دِلْهَم، او را سرزنش نمود كه چرا پاسخ فرزند پيامبر(ص) را نمي دهي؟

    دست كم برو و سخنان او را گوش ده و برگرد زهير حركت كرد و به خيمه امام حسين(ع) آمد و با آن حضرت گفتگو نمود و بلافاصله به خيمه خود بازگشت، و در حاليكه آثار سرور و خوشحالي از چهره او نمايان بود، گفت «خيمه مرا در ميان خيمه گاه ياران حضرت قرار دهيد»، و به همسرش گفت «تو نيز، نزد اقوام خود برگرد نمي خواهم در اين سفر به تو سختي برسد» و سپس به همراهانش گفت «هر كس ميل دارد كه در ياري فرزند رسول خدا(ص) شركت كند با ما بيايد و هر كه با ما نيست، با او وداع مي كنم» همسرش او را دعا كرد و از وي، درخواستِ شفاعت نمود .

    ______________

    اللهوف ص40[/IMG]


    ---------- Post added at ۱۵:۳۷ ---------- Previous post was at ۱۵:۳۷ ----------

    [IMG][15:02،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: روزي امام حسين(ع) از جايي عبور مي كرد، جواني را ديد كه به سگي غذا مي دهد، به او فرمود «اين گونه مهرباني ناشي از چيست؟

    او گفت «غمگين هستم، مي خواهم با خشنود كردن اين حيوان، غم و اندوه من مبدّل به خشنودي گردد من غلام يك يهودي هستم كه مي خواهم از او جدا شوم.

    امام حسين(ع) با آن غلام نزد صاحب او، كه يهودي بود، آمدند، آن حضرت دويست دينار به يهودي داد، تا غلام را خريداري كرده آزاد سازد .

    يهودي گفت «اين غلام را به خاطر قدم مبارك شما، كه به در خانه ما آمدي، به شما بخشيدم؛ اين بوستان را نيز به غلام بخشيدم؛ و آن پول نيز مال خودتان باشد.

    امام حسين(ع) هماندم غلام را آزاد كرد و همه آن بوستان و پول را به او بخشيد وقتي كه همسر يهودي، اين بزرگواري را از امام حسين(ع) ديد، گفت «من مسلمان شدم و مهريّه ام را به شوهرم بخشيدم.

    به دنبال او نيز شوهرش گفت «من هم مسلمان شدم و اين خانه ام را به همسرم بخشيدم.

    __________________________________________

    داستانهاي شنيدني از چهارده معصومع ص 78
    [15:04،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: روزي حسن و حسين عليهما السلام در حضور پيامبر اكرم(ص) كشتي مي گرفتند پيامبر(ص) حسن را تشويق مي كرد و دائماً مي فرمود «حسن! بگيرش!

    فاطمه(س) فرمود «پدرجان بزرگتر را در مقابل كوچكتر تشويق مي كني؟!

    پيامبر(ص) فرمود «چون جبرئيل حسين را تشويق مي كرد و مي گفت حسين! بگيرش
    [15:05،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: همة كودكان مدينه، لباسهاي نو بر تن داشتند و منتظر رسيدن عيد بودند حسن و حسين عليهما السلام نزد مادر آمدند و گفتند «مادرجان! عيد نزديك است، تمام كودكان شهر، خود را آماده كرده اند و لباسهاي نو پوشيده اند پس لباسهاي ما چه مي شود؟

    » حضرت زهراسلام الله عليها فرمود «فرزندان من! لباسهاي شما را به خياط سپرده ام همينكه آماده شود شما را خبر مي كنم.

    شب عيد فرا رسيد حسن و حسين (ع) خواسته خودشان را تكرار كردند و مادرشان نيز، همان جواب را داد امّا دور از چشمان آنان گريست و به هر طريق ايشان را آماده استراحت نمود .

    فاطمة زهرا(س) مي فرمايد «هنوز پاسي از شب نگذشته بود كه ناگهان شنيدم كوبة در به صدا در آمد براي بازكردن در برخاستم، در را كه باز كردم، ديدم مردي با ابّهت پشت در ايستاده گفتم، كيستي؟ گفت من خياطم سپس دستمالي به من داده و رفت من درِ خانه را بستم و داخل اتاق شدم دستمال را كه گشودم دو زير جامه، دو پيراهن، دو دستار و دو ردا ديدم پس حسن و حسين را بيدار كردم و لباسها را به آنها پوشاندم .

    روز عيد فرا رسيد رسول خدا(ص) به خانة فاطمه(س) وارد شد حسن و حسين را بوسيد و عيد را تبريك گفت، آنگاه در حالي كه آن دو را به دوش خود گرفته بود، نزد فاطمه رفت و فرمود «دخترم! خيّاطي كه لباسها را آورد شناختي؟» فاطمه عرض كرد «نه يا رسول الله(ص)! خدا و رسولش بهتر او را مي شناسند» رسول خدا(ص) فرمود «فاطمه جان! ا و "رضوان" خازن بهشت، بود و لباسهاي فرزندانت از حلّه هاي بهشتي اند.

    _________________________

    منتهي الآمال ج1 ص206[/IMG]


    ---------- Post added at ۱۵:۳۸ ---------- Previous post was at ۱۵:۳۷ ----------

    [IMG][15:02،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: روزي امام حسين(ع) از جايي عبور مي كرد، جواني را ديد كه به سگي غذا مي دهد، به او فرمود «اين گونه مهرباني ناشي از چيست؟

    او گفت «غمگين هستم، مي خواهم با خشنود كردن اين حيوان، غم و اندوه من مبدّل به خشنودي گردد من غلام يك يهودي هستم كه مي خواهم از او جدا شوم.

    امام حسين(ع) با آن غلام نزد صاحب او، كه يهودي بود، آمدند، آن حضرت دويست دينار به يهودي داد، تا غلام را خريداري كرده آزاد سازد .

    يهودي گفت «اين غلام را به خاطر قدم مبارك شما، كه به در خانه ما آمدي، به شما بخشيدم؛ اين بوستان را نيز به غلام بخشيدم؛ و آن پول نيز مال خودتان باشد.

    امام حسين(ع) هماندم غلام را آزاد كرد و همه آن بوستان و پول را به او بخشيد وقتي كه همسر يهودي، اين بزرگواري را از امام حسين(ع) ديد، گفت «من مسلمان شدم و مهريّه ام را به شوهرم بخشيدم.

    به دنبال او نيز شوهرش گفت «من هم مسلمان شدم و اين خانه ام را به همسرم بخشيدم.

    __________________________________________

    داستانهاي شنيدني از چهارده معصومع ص 78
    [15:04،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: روزي حسن و حسين عليهما السلام در حضور پيامبر اكرم(ص) كشتي مي گرفتند پيامبر(ص) حسن را تشويق مي كرد و دائماً مي فرمود «حسن! بگيرش!

    فاطمه(س) فرمود «پدرجان بزرگتر را در مقابل كوچكتر تشويق مي كني؟!

    پيامبر(ص) فرمود «چون جبرئيل حسين را تشويق مي كرد و مي گفت حسين! بگيرش
    [15:05،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: همة كودكان مدينه، لباسهاي نو بر تن داشتند و منتظر رسيدن عيد بودند حسن و حسين عليهما السلام نزد مادر آمدند و گفتند «مادرجان! عيد نزديك است، تمام كودكان شهر، خود را آماده كرده اند و لباسهاي نو پوشيده اند پس لباسهاي ما چه مي شود؟

    » حضرت زهراسلام الله عليها فرمود «فرزندان من! لباسهاي شما را به خياط سپرده ام همينكه آماده شود شما را خبر مي كنم.

    شب عيد فرا رسيد حسن و حسين (ع) خواسته خودشان را تكرار كردند و مادرشان نيز، همان جواب را داد امّا دور از چشمان آنان گريست و به هر طريق ايشان را آماده استراحت نمود .

    فاطمة زهرا(س) مي فرمايد «هنوز پاسي از شب نگذشته بود كه ناگهان شنيدم كوبة در به صدا در آمد براي بازكردن در برخاستم، در را كه باز كردم، ديدم مردي با ابّهت پشت در ايستاده گفتم، كيستي؟ گفت من خياطم سپس دستمالي به من داده و رفت من درِ خانه را بستم و داخل اتاق شدم دستمال را كه گشودم دو زير جامه، دو پيراهن، دو دستار و دو ردا ديدم پس حسن و حسين را بيدار كردم و لباسها را به آنها پوشاندم .

    روز عيد فرا رسيد رسول خدا(ص) به خانة فاطمه(س) وارد شد حسن و حسين را بوسيد و عيد را تبريك گفت، آنگاه در حالي كه آن دو را به دوش خود گرفته بود، نزد فاطمه رفت و فرمود «دخترم! خيّاطي كه لباسها را آورد شناختي؟» فاطمه عرض كرد «نه يا رسول الله(ص)! خدا و رسولش بهتر او را مي شناسند» رسول خدا(ص) فرمود «فاطمه جان! ا و "رضوان" خازن بهشت، بود و لباسهاي فرزندانت از حلّه هاي بهشتي اند.

    _________________________

    منتهي الآمال ج1 ص206[/IMG]


    ---------- Post added at ۱۵:۳۹ ---------- Previous post was at ۱۵:۳۸ ----------

    [IMG][14:57،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: فردي به نام وهب به همراه همسرش، هانيه و مادرش، قمر، در بايان ثعلبيّه خيمه زده بودند و دامداري مي كردند آنها زندگي آرام و ساده اي داشتند وهب، گوسفندان خود را براي چريدن به دشت و كوه مي برد و شب هنگام باز مي گشت او به تازگي با هانيه ازدواج كرده بود و هر سه نفر آنها مسحي بودند .

    امام حسين (ع )كه با ياران خويش به سوي كربلا حركت مي كرد، چشمش به خيمه سياهي افتاد امام نزديك آن خيمه رفته، ديد پيرزني فقير در آنجا زندگي مي كند او قمر، مادر وهب بود .

    امام (ع) حال وي را پرسيد، او گفت روزگار مي گذرد ولي در مضيقه كم آبي هستيم و اگر آب مي داشتيم، بسيار خوب بود امام (ع) با او به كناري رفتند تا به سنگي رسيدند امام (ع) با نيزه خود آن سنگ را از جا كند و آب گوارايي از زير آن بيرون آمد پيرزن، بسيار شادمان شد و از امام تشكر كرد امام حسين (ع) هنگام خداحافظي، جريان خويش را بازگو كرد و به آن مادر پير فرمود ما، نياز به يار و ياور داريم؛ وقتي پسرت وهب، بازگشت، بگو به ما بپيوندد و ما را در راه دفاع از حق و مبارزه با ظلم كمك كند .

    امام (ع) رفت ولي پيرزن در حيرت فرو رفته بود عظمت، كرامت، ضعيف نوازي و مهرباني امام، فكر و قلب او را قبضه كرده بود، مي خواست پر درآورد و با امام حركت كند صبر كرد تا عروس و پسرش وهب آمدند آنها آب گواراي چشمه را در كنار خيمه خود ديدند و از علّت آن پرسيدند قمر، همه جريان را براي آنها بيان كرد و پيام امام حسين (ع) را نيز به پسرش رساند اين سه نفر، شيفته امام شده، بارو بنه خود را برداشتند و به سوي كاروان امام حركت كردند آنها به حضور امام رسيده، قبول اسلام كردند و همراه سپاه امام، با كمال عشق و علاقه، به راه خود ادامه داده تا به كربلا رسيدند .

    9 روز از عروسي وهب و هانيه مي گذشت آنها ماه عسل خود را در كربلا، كنار حسين (ع) و خاندان ارجمند او گذراندند سرانجام، وهب و هانيه، در روز عاشورا، هفدهمين روز عروسي خود، به شهادت رسيدند و قمر با دلاوريهاي خود، حماسه ها آفريد و روسفيدي دو سرا را كسب كرد .

    ____________________________

    سوگنامه آل محمد ص209 به نقل از معالي السبطين، ج1، ص286
    [15:00،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: روزي يك از غلامان امام حسين (ع) مرتكب گناهي شد كه سزاوار مجازات گرديد، امام حسين (ع) دستور داد تا او را با چند ضربه تأديب كنند .

    غلام صدا زد اي آقاي من "والكاظمين الغيظ" يعني خدا در قرآن مي فرمايد از صفات پرهيزكاران اين است كه خشم خود را فرو مي برند .

    امام حسين (ع) فرمود «رهايش كنيد.

    غلام، دنبال آيه فوق را خواند "والعافين عن الناس" يعني پرهيزكاران، مردم را مي بخشند

    امام حسين (ع) به او فرمود «تو را بخشيدم.

    غلام گفت اي آقاي من "والله يحبّ المحسنين" يعني خداوند نيكوكاران را دوست مي دارد

    حضرت فرمود «تو را در راه خدا آزاد كردم، و يك برابر آنچه به تو مي داده ام به تو مي دهم.

    _______________________

    اعيان الشيعه ج1 ص580
    [15:01،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: در زمان پيامبر(ص) يكي از اصحاب، گناهي كرده بود كه تا مدّتي از ترس مجازات، به پنهاني به سر مي برد روزي حسن و حسين عليهما السلام را ديد؛ ايشان را بر دوش خود نشاند و نزد پيامبر(ص) آورد و عرض كرد «يا رسول الله! اين بچه ها را نزد خدا و شما به شفاعت آورده ام كه از گناهم در گذريد.

    پيامبر(ص)خنديد و فرمود «تو را بخشيدم» و به حسن و حسين(ع) فرمود «شفاعت شما را پذيرفتم.

    ____________________________________

    آشنايي با زندگاني چهارده معصوم ص78[/IMG]
    کاربر مقابل از roz dj عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: سیده فاطمه
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

  4. 7,918 امتیاز ، سطح 26
    62% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 232
    0% فعالیت
    تاریخ عضویت
    1393/05/09
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    7,918
    سطح
    26
    تشکر
    427
    تشکر شده 1,571 بار در 567 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    #4 1394/01/20, 21:18
    [IMG][19:30،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: اسامه بن زيد مريض شده بود امام حسين عليه السلام به عيادت او رفت و او را اندوهناك ديد حضرت فرمود «برادرم! چرا ناراحتي؟

    اسامه گفت بدهكارم و به اين خاطر نگرانم امام حسين عليه السلام فرمود چقدر بدهكاري؟

    اسامه گفت شصت هزار درهم امام حسين عليه السلام فرمود بدهي تو را من مي پردازم اسامه گفت «دوست دارم قبل از آنكه بميرم، در حضور خودم بدهيِ مرا بپردازي.

    امام حسين عليه السلام دستور داد شصت هزار درهم آوردند و در حضور اسامه بدهي او را پرداخت.
    [19:31،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: هنگامي كه امام حسين عليه السلام به دنيا آمد، خداوند متعال به جبرئيل امر نمود كه با گروهي از ملائكه فرود آي و به محمد ص تهنيت بگو پس جبرئيل فرود آمد در بين راه به جزيره اي گذشت در آن جزيره، فرشته اي بود به نام «فطرس» اين فرشته هفتصد سال خدا را عبادت كرده بود اما در اثر كوتاهي در انجام كاري كه خدا به او واگذارده بود، بال او شكسته و در آن جزيره گرفتار شده بود، وقتي فطرس جبرئيل را ديد به او گفت به كدام سمت مي روي؟ جبرئيل گفت به سوي محمد ص فطرس گفت مرا هم با خودت ببر؛ شايد كه او براي من دعا كند.

    هنگامي كه جبرئيل وارد خانة پيامبر ص شد از حال فطرس به او خبر داد، پيامبر ص فرمود به فطرس بگوييد كه بدن خود را به اين طفل بمالد آنگاه فطرس خود را به گهواره حسين علیه السلام ماليد خداوند متعال نيز بال فطرس را به وي بازگردانيد و او با جبرئيل به سوي آسمان بازگشت .

    _________________________

    بحار الانوار ج 44 ص 182
    [19:33،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: روش پند دادن گناه کار

    جوانى خدمت امام حسین علیه السلام رسید و گفت: «من مردى گناه کارم و نمى توانم خود را از انجام گناهان بازدارم، مرا نصیحتى فرما» امام حسین علیه السلام فرمود:

    پنج کار را انجام بده و آن گاه هرچه مى خواهى، گناه کن. اول، روزى خدا را مخور و هرچه مى خواهى گناه کن. دوم، از حکومت خدا بیرون برو و هرچه مى خواهى گناه کن. سوم، جایى را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هرچه مى خواهى گناه کن. چهارم، وقتى عزراییل براى گرفتن جان تو آمد، او را از خود بران و هرچه مى خواهى گناه کن. پنجم، زمانى که مالک دوزخ، تو را به سوى آتش مى برد، در آتش وارد مشو و هرچه مى خواهى گناه کن.

    جوان اندکى فکر کرد و شرمنده شد و در برابر واقعیت هاى طرح شده، چاره اى جز توبه نیافت.

    به خاطر حسین علیه السلام بخشیده شد

    چند روزى بود که براى فرار از مجازات، پنهان شده بود. گناهى کرده بود که باید تنبیه مى شد. امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را که هنوز چندان بزرگ نشده بودند ،از دور دید. سرآسیمه به طرف آنها دوید و آنان را به دوش کشید و با شتاب نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و گفت: «یا رسول الله صلى الله علیه و آله ! من پناه آورده ام به خدا و این دو فرزند، مرا به خاطر این دو ببخش.

    رسول خدا صلى الله علیه و آله تا این جریان را دید، به گونه اى خندید که دست به دهان مبارک گذاشت و فرمود: «تو را بخشیدم و به خاطر حسن و حسین علیهماالسلام از گناهت گذشتم.» آن گاه به حسن و حسین علیهماالسلام رو کرد و فرمود: «شفاعت شما را پذیرفتم.

    رسول خدا صلى الله علیه و آله گلوى حسین علیه السلام را مى بوسید

    از امام باقر علیه السلام ، روایت شده است: «امام حسین علیه السلام ، در کودکى بر رسول خدا صلى الله علیه و آله وارد شد. رسول خدا صلى الله علیه و آله او را در آغوش گرفت و زیر گلوى او را بوسید و بى اختیار، اشک از چشمان مبارکش جارى شد. روزى حسین علیه السلام پرسید: یا جداه! چرا گریه مى کنید؟ حضرت فرمود؛ چرا گریه نکنم، درحالى که جاى شمشیرهاى دشمنان را مى بوسم.

    اعطاى لقب سیدالشهدا علیه السلام از طرف خدا

    از حضرت صادق علیه السلام نقل شده است: «روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله ، در خانه حضرت زهرا علیهاالسلام بود و حسین علیه السلام در دامان ایشان قرار داشت. ناگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله به سجده افتاد. سپس فرمود: اى فاطمه! پروردگار بى همتایت به من فرمود: آیا حسین را دوست دارى؟ عرض کردم: آرى، حسین، نور چشم من است و گل خوش بو و میوه قلب من است. آن گاه درحالى که دست مبارک خود را بر سر حسین علیه السلام قرار داده بود، فرمود: پروردگارم به من فرمود: مبارک باد این مولود که برکات و صلوات و رحمت و رضوان من بر او باد و غضب و عذاب من، بر کسى که �[/IMG]


    ---------- Post added at ۲۰:۱۶ ---------- Previous post was at ۲۰:۱۵ ----------

    [IMG][19:25،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: امام حسين (ع)، پياده به مكه مشرف مي شد كه پايش ورم كرد يكي از همراهان آن حضرت گفت خوب است سواره برويد تا ورم پايتان برطرف شود حضرت فرمود اين كار را نمي كنم؛ هنگامي كه به منزل بعدي برسيم، مرد سياه چهره اي به سوي ما مي آيد كه نوعي روغن، همراه خود دارد، آن را از او بجز و نسبت به قيمت آن چانه مزن وي گفت پدر و مادرم به فدايت! منزلي هست پس به اندازه يك مايل راه رفتند و به آن مرد سياه چهره رسيدند حضرت فرمود روغن را از او بگير او روغن را گرفت و بهايش را پرداخت آن مرد سياه چهره به او گفت روغن را براي چه كسي مي خواهي؟ گفت براي حسين بن علي (ع) وي گفت مراهم نزد او ببر همينكه در برابر حسين رسيد، سلام كرد و گفت اي فرزند پيامبر، من دوستدار تو هستم و بهايي براي روغن نمي گيرم ولي از خدابخواه تا به من پسر سالمي عنايت فرمايد كه دوستدار شما اهل بيت باشد؛ زيرا من در حالي از همسرم جدا شدم كه دچار درد زايمان بود امام فرمود به منزلت برو كه خداوند پسري سالم به تو عطا كرده است مرد سياه چهره به منزلش رفت و نزد امام بازگشت و براي آن حضرت به جهت تولد نوزاد، دعاي خير كرد امام نيز، از آن روغن به پاي خويش ماليد و به سرعت، ورم برطرف شد

    ____________________

    بحارالانوار ج44، ص185
    [19:27،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: روزي امام حسين(ع) از مردي پرسيد «از اين دوكار، كدام را بيشتر دوست داري نجات مسلماني كه توان دفاع ندارد و كسي قصد كشتن او را كرده يا نجات مسلماني كه كسي قصد گمراه كردن او را دارد؟

    آن مرد گفت «من نجات آن مؤمن را از انحراف آن دشمن ناصبي، بيشتر دوست دارم؛ چرا كه خداوند در قرآن مي فرمايد "وَمَنْ أَحْياها فكأنّما أَحيا النّاسَ جميعاً"» و هر كس انساني را از مرگ رهائي بخشد چنان است كه گويي همه مردم را زنده كرده است .

    امام حسين(ع) چيزي نفرمود؛ گويا با سكوت خود، انتخاب آن مرد را پذيرفت و امضا نمود .

    _____________________

    نورالثقلين ج1 ص 250
    [19:28،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: معاويه در مدينه جاسوسي داشت كه حوادث مدينه را با فرستادن نامه، به او گزارش مي داد در يكي از گزارشها، براي معاويه نوشت «حسين بن علي، كنيز خود را آزاد نموده و سپس با او ازدواج كرده است» وقتي كه اين خبر به معاويه رسيد، نامه اي با اين مضمون، براي امام حسين (ع) نوشت «به من خبر رسيده كه تو با كنيز خود ازدواج كرده اي؛ به جاي اين كه با همتاهاي خود در طايفه خويش ازدواج كني؛ اگر با آنها ازدواج مي كردي، فرزندان نجيب از آنها به دنيا مي آمد و تو شخصيت خود را حفظ مي كردي، ولي تو نه درباره فرزندانت انديشيدي نه درباره خودت و با كنيزي ازدواج كردي كه از شأن تو دور است.

    امام حسين (ع) در پاسخ او چنين نوشت «نامه و انتقاد تو در مورد ازدواج من با كنيز آزاد شده ام، به من رسيد، اين را بدان، هيچ كس در شرافت و نسب به مقام رسول خدا (ص) نمي رسد، من كنيزي داشتم كه براي رسيدن به ثوابِ خدا او را آزاد كردم؛ سپس، بر اساس سنّت پيامبر (ص) با او ازدواج نمودم؛ و اين را نيز بدان كه اسلام، خرافات جاهليت را از بين برده است و هيچ سرزنشي بر مسلمانان روا نيست، مگر گناه كنند؛ بلكه سرزنش، سزاوار آن كسي است كه پيرو برنامه هاي جاهليت باشد.

    ______________________

    اعيان الشيعه ج1 ص538[/IMG]


    ---------- Post added at ۲۰:۱۷ ---------- Previous post was at ۲۰:۱۶ ----------

    [IMG][19:59،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: روزي پيامبر اكرم (ص) از خانة عايشه بيرون آمد چون به درِ خانة فاطمه سلام الله علیها رسيد، صداي گرية حسين را شنيد فرمود در «اي فاطمه! مگذار حسين علیه السلام بگريد، كه گريه او جان مرا به درد مي آورد.

    ______________________

    جلاء العيون ص 493
    [20:01،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: امام حسين(ع) براي اتمام حجّت، به عمر سعد پيام فرستاد كه مي خواهم با تو ملاقات كنم عمر سعد دعوت امام را پذيرفت و جلسه اي بين دو لشكر برگزار شد امام حسين(ع) با بيست نفر از يارانش، و عمرسعد نيز با بيست نفر از يارانش، در آن جلسه شركت نمودند .

    امام به ياران خود فرمود از جلسه بيرون رويد، جز عباس و علي اكبر عمرسعد نيز به ياران خود گفت بيرون رويد، فقط پسرم، حفص و غلامم بمانند آنگاه، گفتگو بين آنان شروع شد .

    امام(ع) فرمود «واي بر تو اي پسر سعد! از خداوندي كه بازگشت به سوي اوست، نمي ترسي و مي خواهي با من جنگ كني؟ با اينكه مرا مي شناسي كه پسر پيامبر(ص) و فاطمه(س) و علي(ع) هستم اي پسر سعد! اينها را رها كن و به ما بپيوند، كه اين كار، براي تو بهتر است و تو را به خدا نزديك مي كند.

    عمرسعد گفت مي ترسم خانه ام را خراب كنند! امامع فرمود اگر خراب كردند، من آن را مي سازم عمر سعد گفت مي ترسم باغم را بگيرند! امام (ع) فرمود اگر گرفتند، من به جاي آن بهتر از آن را در بغيبغه حجاز، كه چشمه بزرگي است به تو مي دهم چشمه اي كه معاويه آن را هزار هزار دينار مي خريد و به او فروخته نشد عمر سعد گفت من اهل و عيال دارم و در مورد آنها مي ترسم كه مورد آزار قرار گيرند امام ساكت شد و ديگر به او جواب نداد و برخاست و از او دور گرديد در حالي كه مي فرمود خدا تو را توي بسترت بكشد و در قيامت نيامرزد! اميدوارم از گندم ري جز اندكي نخوري! عمر سعد از روي تمسخر گفت جو براي من كافيست گندم نمي خورم .

    حميد بن مسلم مي گويد من با عمر سعد دوست بودم پس از جريان كربلا نزدش رفتم و پرسيدم حالت چطور است؟ گفت از حال من مپرس، هيچ غايبي به خانه اش بازنگشته كه مانند من بار گناه را به خانه آوَرَد من قطع رحم كردم و مرتكب گناهي بزرگ شدم .

    __________________________

    معالي السبطين ج1 ص307-304
    [20:05،‏ 2015/4/9] Meysam jahdi: هنگامي كه امام حسين (ع) تصميم گرفت از مدينه خارج شود، امّ سلمه نزد آن حضرت آمد و گفت «پسرم! با رفتن به عراق من را محزون و غمگين مكن، از جدت رسول خدا ص شنيدم كه مي فرمود «فرزندم حسين (ع) در سرزمين عراق در محلي به نام كربلا كشته مي شود.

    امام حسين (ع) فرمود «مادر! بخدا سوگند من هم اين را مي دانم، و مي دانم كه كشته خواهم شد، و چاره اي جز اين ندارم، به خدا قسم روزي را كه كشته مي شوم مي دانم و كسي كه مرا مي كشد مي شناسم و محلي را كه در آن دفن مي شوم مي دانم و مي دانم چه كساني از اهل بيت و نزديكان و شيعيان من كشته مي شوند، مادر! اگر بخواهي قتلگاهم را به تو نشان مي دهم.

    سپس حضرت به طرف كربلا اشاره كرد و زمين را هموار كرد و قتلگاه و محل دفن و لشگرگاه خود را به او نشان داد

    امّ سلمه شديداً گريه كرد و كار امام حسين(ع )را به خدا واگذار نمود .

    حضرت به او فرمود «مادر! مشيّت خداي عزّ وجلّ بر اين است كه مرا بر اثر ظلم و دشمني، كشته و بي سر ببيند و اهل بيت و اقوام و زنان مرا آواره ببيند و فرزندانم را سر بريده و مظلوم و اسيرِ در بند ببيند در حالي كه طلب ياري مي كنند اما كسي را براي ياري نمي يابند.

    ______________________________________

    موسوعة كلمات الامام الحسينع ص291 ج66[/IMG]

    ---------- Post added at ۲۰:۱۸ ---------- Previous post was at ۲۰:۱۷ ----------

    [img]امام صادق عليه السلام از پدرش و او نيز از جدش عليهم السلام نقل مي كند :

    روزي حسين(ع) بر حسن(ع) وارد شد و چون چشمش به برادر افتاد، گريست حسن(ع) فرمود «براي چه گريه مي كني؟» حسين(ع) فرمود «گريه ام براي رفتاري است كه با تو مي شود» حسن(ع) فرمود «پيش آمدي كه براي من رخ مي دهد زهري است كه در كامم مي ريزند و مرا مي كشند امّا اي ابا عبدالله هيچ روزي مانند روزي كه تو در پيش داري نيست سي هزار نفر دور تو را مي گيرند و ادعا مي كنند كه از امّت جدّ ما محمد(ص) هستند و نام مسلمان را برخود مي نهند و همه براي كشتن تو و ريختن خون تو و اسارت زن و بچه تو و تاراج اموال تو همدست مي شوند و چون چنين كنند، خداوند لعنت خود را بر بني اميّه فرو مي فرستد و از آسمان، خون و خاكستر مي بارد و همه چيز حتي درندگان و ماهيهاي دريا بر مصيبت تو خواهند گريست.[/img]
    خدایا در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم وتو چون خود نداری
    امام زین العالمین
    roz dj آنلاین نیست.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •