alt
نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: وقتی دستها از همه جا کوتاه می شود!! (داستان کوتاه)

  1. 35,895 امتیاز ، سطح 58
    38% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 755
    0% فعالیت
    جایزه ها:
    نفر اول مسابقه عکاسی زمستان 92نفر دوم مسابقه عکاسی با موضوع وسایل کمکینفر دوم مسابقه شعر و گرافیبرگزیده مسابقه کتابخوانی آذر 94
    تاریخ عضویت
    1394/06/11
    محل سکونت
    دیاری سر سبز
    نوشته ها
    1,522
    امتیاز
    35,895
    سطح
    58
    تشکر
    8,387
    تشکر شده 7,798 بار در 1,595 ارسال
    دنبال شونده‌ها
    0
    دنبال کننده‌ها
    0

    وقتی دستها از همه جا کوتاه می شود!! (داستان کوتاه)

    #1 1393/08/27, 10:31
    داستان واقعی وخیلی زیبائي که درپاکستان اتفاق افتاده است
    پزشک وجراح مشهور پاكستاني (د. ایشان) روزی برای شرکت دریک کنفرانس علمی که جهت
    بزرگداشت وتکریم او بخاطردستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد،باعجله به فرودگاه رفت
    بعدازپرواز بخاطر اوضاع نامساعدهوا ورعدوبرق وصاعقه، که باعث ازکارافتادن یکی ازموتورها
    شد ،هواپیما مجبوربه فروداضطراری درنزدیکترین فرودگاه شد دکتربلافاصله به دفتراستعلامات
    فرودگاه رفت وخطاب به آنهاگفت: من یک پزشک متخصص جهانی هستم وهردقیقه برای من برابر
    باجان خیلی انسانهاهاست وشمامیخواهیدمن 16ساعت تواین فرودگاه منتظرهواپیمابمانم؟ یکی
    ازکارکنان گفت جناب دکتر، اگرخیلی عجله داریدمیتونیدیک ماشین دربست بگیریدتامقصدشماسه ساعت بیشترنمانده است..
    دکتر ایشان باکمی درنگ پذیرفت وماشینی راکرایه کردوبراه افتادکه ناگهان در وسط راه اوضاع
    هوا نامساعد شدوبارندگی شدیدی شروع شد بطوریکه ادامه دادن برایش مقدورنبود ساعتی رفت
    تااینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خستهوکوفته ودرمانده وباناامیدی براهش ادامه داد که
    ناگهان کلبه ای کوچک توجه اورابه خود جلب کرد
    کنار اون کلبه توقف کرد ودر را زد، صدای پیرزنی راشنید . -بفرما داخل هرکه هستی..دربازاست...
    دکتر داخل شد وازپیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهدازتلفنش استفاده کند،
    پیرزن خنده ای کرد وگفت:.کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست ونه تلفنی...ولی بفرما
    واستراحت کن وبرای خودت استکانی چای بریزتاخستگی بدرکنی وکمی غذاهم هست بخور
    تاجون بگیری..
    دکترازپیرزن تشکرکرد ومشغول خوردن شد، درحالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز ودعابود..که
    > ناگهان متوجه طفل کوچکی شدکه بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن وابیده بود، که
    هرازگاهی بین نمازهایش اورا تکان میداد. پیرزن مدتی طولانی به نمازودعامشغول بود، که دکتر
    روبه اوگفت: ... بخدا من شرمنده این لطف وکرم واخلاق نیکوی توشدم ، امیدوارم که دعاهایت
    مستجاب شود. پیرزن گفت:واما شما،..رهگذری هستیدکه خداوند به ماسفارش شمارا کرده است..
    ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا
    دکترایشان گفت:چه دعایی؟گفت:این طفل معصومی که جلوچشم شماست نوه من هست که نه پدر
    داره ونه مادر، به یک بیماری مزمنی دچارشده که همه پزشکان اینجا ازعلاج آن عاجزهستند
    به من گفته اندکه یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که اوقادر به علاجش
    هست ،..ولی اوخیلی ازمادورهست ودسترسی به او مشکل هست ومن هم نمیتوانم این بچه را پیش
    اوببرم.. میترسم این طفل بیچاره ومسکین خوار وگرفتارشود..پس ازالله خواسته ام
    که کارم راآسان کند!دکترایشان درحالیکه گریه میکردگفت: به والله که دعای تو، هواپیماها
    راازکارانداخت وباعث زدن صاعقه ها شدوآسمان را به باریدن واداشت..تااینکه من دکتررابسوی
    توبکشاندومن بخدا هرگز باورنداشتم که الله عزوجل بایک دعایی این چنین
    اسباب رابرای بندگان مومنش مهیا میکند..وبسوی آنها روانه میکند.

    بله..!!!

    وقتی که دستها ازهمه جا کوتاه میشود، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین وآسمان بجا می ماند
    7 کاربر مقابل از montazer65 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. eBRAHIMV, imanlonely, khadijeh.y, nazdel, sarv, فاطمه58, هرو
    ""الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم""

    ای پادشــه خــوبــان داد از غــم تنــهایی
    دل بی تو به جان آمد وقتست که باز آیی
    montazer65 آنلاین نیست.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •